Maryam
متخصص بخش ادبیات
شب خاموش است، نزدیک بستر من شمعی با شعله ی غم انگیز خود آهسته نور پاشی میکند
مثل این است که شعرهای من چون جویبارهای عشق از سرچشمه دلم روان شده اند
همه جا در نظرم از وجود تو آکنده است
در تاریکی شب دیدگان تو را می بینم که با برق مهر میدرخشند
و با نگاهی خندان به من می نگرند
صدای دلپذیر ترا می شنوم که در گوشی من زمزمه میکند
دلدار من ترا دوست دارم .دوست دارم ، مال تو هستم …..مال تو هستم
=====================================
یادبود
بنای یابودی از برای خویشتن ساخته ام غیر کار دست
گذر مردمانش نخواهد پوشانید
بلندای رفیع و تسلیم ناپذیرش
از ستون الکساندر نیز فراتر خواهد بود
من نخواهم مرد به کمال. که از رهگذر غزلهای عاشقانهام
روحم بیش از خاکسترم دوام خواهد آورد و زوال را در پس پشت خواهد گذارد
و تا مادامیکه در پرتوِ انوار ماه حتّی یک شاعر
زندگی کند، من نامدار خواهم بود
خبر من تمام روسیهی بزرگ را در خواهد نوردید
فرزند خلف اسلاو، فنلاندی، و اکنون تونگوس وحشی
و کالمیکِ استپ نشین،
و هر زبان گویایی در آن، نام مرا بر لب خواهد راند.
و برای قرنها مردمانم دوست خواهند داشت
چه، احساساتی نیکو را با نوای چنگاَم بیدار کرده ام
که در این زمانهی شداید آزادی را ستودهام
و برای اوفتادگان، طلب رحم و عطوفت نمودهام
آه ای الههی شعر و خنیا، فرامین خدای را بنیوش
از رنجشها و آزردگیها مهراس و در پی افتخار و تاج مباش
ستایش و افترا هر دو را با بیتفاوتی پذیرا شو
و با احمق و نادان به بحث منشین
مثل این است که شعرهای من چون جویبارهای عشق از سرچشمه دلم روان شده اند
همه جا در نظرم از وجود تو آکنده است
در تاریکی شب دیدگان تو را می بینم که با برق مهر میدرخشند
و با نگاهی خندان به من می نگرند
صدای دلپذیر ترا می شنوم که در گوشی من زمزمه میکند
دلدار من ترا دوست دارم .دوست دارم ، مال تو هستم …..مال تو هستم
=====================================
یادبود
بنای یابودی از برای خویشتن ساخته ام غیر کار دست
گذر مردمانش نخواهد پوشانید
بلندای رفیع و تسلیم ناپذیرش
از ستون الکساندر نیز فراتر خواهد بود
من نخواهم مرد به کمال. که از رهگذر غزلهای عاشقانهام
روحم بیش از خاکسترم دوام خواهد آورد و زوال را در پس پشت خواهد گذارد
و تا مادامیکه در پرتوِ انوار ماه حتّی یک شاعر
زندگی کند، من نامدار خواهم بود
خبر من تمام روسیهی بزرگ را در خواهد نوردید
فرزند خلف اسلاو، فنلاندی، و اکنون تونگوس وحشی
و کالمیکِ استپ نشین،
و هر زبان گویایی در آن، نام مرا بر لب خواهد راند.
و برای قرنها مردمانم دوست خواهند داشت
چه، احساساتی نیکو را با نوای چنگاَم بیدار کرده ام
که در این زمانهی شداید آزادی را ستودهام
و برای اوفتادگان، طلب رحم و عطوفت نمودهام
آه ای الههی شعر و خنیا، فرامین خدای را بنیوش
از رنجشها و آزردگیها مهراس و در پی افتخار و تاج مباش
ستایش و افترا هر دو را با بیتفاوتی پذیرا شو
و با احمق و نادان به بحث منشین