• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار دکتر شریعتی

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت



چو کس با زبان دلم آشنا نيست
چه بهتر که از شکوه خاموش باشم
چو ياري مــرا نـيـست ، بـهـتـر
کـه از يـاد يـاران فـرامـوش بـاشـم


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


سال ها پيش دل من به عشق ايمان داشت
تا که آن نغمه ي جان بخش تو از دور شنيد
واندر اين مزرع آفت زده ي شوم حيات
شاخ اميدي کاشت
چشم بر راه تو بودم که تو کي مي آيي
بر سر شاخه ي سرسبز اميد دل من


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


مي روم شايد فراموشت کنم
با فراموشي هم آغوشت کنم
مي روم از رفتن من شاد باش
از عذاب ديدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما مي روي
آرزو دارم ولي عاشق شوي
آرزو دارم بفهمي درد را
تلخي بر خوردهاي سرد را


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


من چيستم؟




من چيستم؟
افسانهاى خموش در آغوش صد فريب
گرد فريب خوردهاى از عشوه نسيم
خشمى که خفته در پس هر زهر خندهاى
رازى نهفته در دل شبهاى جنگلى


من چيستم؟
فريادهاى خشم به زنجير بستهاى
بهت نگاه خاطرهآميز يک جنون
زهرى چکيده از بن دندان صد اميد
دشنام زشت قحبه بدکار روزگار




من چيستم؟
بر جا زکاروان سبکبار آرزو
خاکسترى به راه
گم کرده مرغ در بدرى راه آشيان
اندر شب سياه




من چيستم؟
تک لکهاى ز ننگ به دامان زندگى
وز ننگ زندگانى، آلوده دامنى
يک ضجه شکسته به حلقوم بىکسى
راز نگفتهاى و سرود نخواندهاى




من چيستم؟
لبخند پرملالت پاييزي غروب
در جستجوى شب
يک شبنم فتاده به چنگ شب
حيات گمنام و بىنشان
در آرزوى سر زدن آفتاب مرگ


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


مرد شيرگير






در حيرتم ز چرخ، که آن مرد شيرگير
با دست روبهان دغل، شد چرا اسير
اي شاهباز عزٌ و شرف، از چه از سرير
با هاي و هوي لاشخوران، آمدي به زير
اين آتشي که در دل اين مُلک، شعله زد
با نيروي جوان بُد و، با فکر بکر پير
با عزم همچو آهنِ، آن مرد سال بود
با جوي هاي خون شهيدان سي تير
با مشت رنجبر بُد و، فرياد کارگر
با ناله هاي مردم زحمتکش و فقير
با خشم ملتي که، به چنگال دشمنان
بودند با زبوني، يک قرن و نيم اسير
با آن که خفته است، به يک خانه، از حلب
با آن که ساخته است، يکي لانه، از حصير
با مردمي، که آمده از زندگي به تنگ
با ملتي، که گشته است از روزگار سير
افسوس، شيخ و نظامي و مست و دزد
چاقوکشان حرفهاي و، مفتي اجير


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت

دنياي من






وچه سخت و طولاني گذر بر„وداي حيرت”!
مرگي که يک عمر طول کشيد!
غربت وطنم بود و آفتاب پدرم،کوير آتش خيز،مادرم
باسر انگشتان نوازش گر باران اشک روييدم
وباگريه ي ابرهاي اندوه بار،سيراب نوشيدم
ودر خاک پر برکت و حاصل خيز درد،ريشه بستم
وبارنج پروريدم و در انتظار،قد کشيدم.
تنهايي خانه ي دلم شد و انزوا بسترش.
و ياس گهواره اش و آرزوي بي اميد،پير قصه گويش.
و شعر،شير پستان هاي دايه اش بي کسي،آغوش آرام بخشش.
و عطش،آب خوش گوارش و افسانه ، شيرين کامش.
وخيال ،حکايت گر معشوقش و اسطوره،تاريخش.
و قصه،خاطره ساز آينده اش و کلمات،نوازشگران خوب و مهربانش.
وقلم،جبرئيل پيام آورش و دفتر،ميعادگه محرمش.
وشب،نخلستان خلوت ناليدنش
و دوست داشتن ، آموزگارش
و ايمان،مکتبش و قرباني ، امتحانش.
و غربتپ،وطنش و ياس و اميدش
و جدايي،سرود هر سحرش
وفرار،زمزمهي هر هر روزش و ورد هر نيمه شبش
و رهايي (رستگاري) مذهبش
و صخره و مهتاب، ميعاد گهش
و بهشتِ „اوپا” ، سرمنزل آرزويش.



 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت




حرفهاي نگفتني




حرفهائي هست براي نگفتن
و ارزش عميق هر کسي
به اندازهي حرف هائي است که براي نگفتن دارد!
و کتاب ها ئي نيز هست براي نـنوشتن
و من اکنون رسيده ام به آغاز چنين کتابي
که بايد قلم را بـِکـَنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبهي بي در و پنجره اي بخزم
و کتابي را آغاز کنم که نبايد نوشت


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت




حرفهاي نگفتني




حرفهائي هست براي نگفتن
و ارزش عميق هر کسي
به اندازهي حرف هائي است که براي نگفتن دارد!
و کتاب ها ئي نيز هست براي نـنوشتن
و من اکنون رسيده ام به آغاز چنين کتابي
که بايد قلم را بـِکـَنم و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبهي بي در و پنجره اي بخزم
و کتابي را آغاز کنم که نبايد نوشت


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


شمع




تا سحر اي شمع بر بالين من
امشب از بهرخدا بيدار باش
سايه غم ناگهان بردل نشست
رحم کن امشب مرا غمخوار باش
کام اميدم بخون آغشته شد
تيرهاي غم چنان بر دل نشست
کاندر اين درياي مست زندگي
کشتي اميد من بر گل نشست
آه! اي ياران به فريادم رسيد
ورنه امشب مرگ بفريادم رسد
ترسم آن شيرينتر از جانم ز راه
ورنه امشب مرگ بفريادم رسد
گريه و فرياد بس کن شمع من
بر دل ريشم، نمک ديگر مپاش
قصّه ي بي تابي دل پيش من
بيش ازين ديگر مگو خاموش باش
جز توام اي مونس شبهاي تار
در جهان ديگر مرا ياري نماند
زآن همه ياران بجز ديدار مرگ
با کسي، اميد ديداري نماند
همدم من ، مونس من، شمع من
جز تواَم دراين جهان غمخوار کو؟
واندرين صحراي وحشت زاي مرگ
واي بر من، واي بر من، يار کو؟
اندر اين زندان، من امشب، شمع من
دست خواهم شستن ازاين زندگي
تا که فردا همچو شيران بشکنند
ملــتـــــم زنجيــرهاي بنـــدگي
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


مادر




مادر نگاه خسته و تاريکت
با من هزارگونه سخن دارد
با صد زبان به گوش دلم گويد
رنجي که خاطر تو ز من دارد
دردا که از غبار کدورت ها
ابري به روي ماه تو مي بينم
سوزد چو برق خرمن جانم را
سوزي که در نگاه تو مي بينم
چشمي که پر زخنده ي شادي بود
تاريک و دردناک و غم آلودست
جز سايهي ملال به چشمت نيست
آن شعله ي نگاه، پر از دود است
آرام خنده مــي زنــي و دانم
در سينهات کشاکش طوفان است
لبخــنـــد دردنـاک تو اي مـــادر
سوزنده تر ز اشک يتيمان است
تلخ است اين سخن که به لب دارم
مادر بلاي جـــان تو مـــــن بودم
امّا تو اي دريغ گمان بردي
فرزند مهربـان تو من بودم
چون شعلهاي که شمع به سر دارد
دائم ز جســم و جـــان تـو کاهيــدم
چون بت تو را شکستم و شرمم باد
با آن که چون خــــدات پــرستيــــدم
شرمنده من به پاي تو مي افتم
چون بر دلم ز ريشه گنه باريست
مــادر بــلاي جان تو من بودم
اين اعتراف تلخ گنــــه باريست
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


سوتک




نميدانم پس از مرگم چه خواهد شد؟
نميخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم
چه خواهد ساخت؟
ولي بسيار مشتاقم،
که از خاک گلويم سوتکي سازد.
گلويم سوتکي باشد بدست کودکي گستاخ و بازيگوش
و او يکريز و پي در پي
،دَم گرم ِخوشش را بر گلويم سخت بفشارد،
و خواب ِخفتگان خفته را آشفته تر سازد.
بدينسان بشکند در من،
سکوت مرگبارم را...


 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


پوپک




پوپکم، پوپک شيرين سخنم!
اين همه غافل
از اين شاخه به آن شاخه مپر
اينهمه قصه شوم از کس و ناکس مشنو
غافل از دام هوس
اينهمه دربر هر ناکس و هرکس منشين
پوپکم، پوپک شيرين سخنم!
تويي آن شبنم لغزنده گلبرگ اميد
من از آن دارم بيم
کين لجنزار تو را پوپکم آلوده کند
اندر اين دشت مخوف
که تو آزاديش اي پوپک من مي خواني
زير هر بوته گل
لب هر جويه آب
پشت آن کهنه فسونگر ديوار
که کمين کرده ترا زير درختان کهن
پوپکم! دامي هست
گرگ خونخوارهء بدکارهء بدنامي هست
سالها پيش دل من، که به عشق ايمان داشت
تا که آن نغمه جانبخش تو از دور شنيد
اندر اين مزرع آفت زدهء شوم حيات
شاخ اميدي کشت
چشم بر راه تو بودم
که تو کي ميآيي
بر سر شاخه سرسبز اميد دل من
که تو کي ميخواني؟
پوپکم! يادت هست؟
در دل آن شب افسانهاي مهتابي
که بر آن شاخه پريدي
لحظهاي چند نشستي
نغمهاي چند سرودي
گفتم: اين دشت سيه خوابگه غولان است
همه رنگ است و ريا
همه افسون و فريب
صيد هم چون تويي، اي پوپک خوش پروازم
مرغ خوش خوان و خوش آوازم
به خدا آسان است
اين همه برق که روشنگر اين صحراهست
پرتو مهري نيست
نور اميدي نيست
آتشين برق نگاهي ز کمينگاهي است
همه گرگ و همه ديو
در کمين تو و زيبايي تو
پاکي و سادگي و خوبي و رعنايي تو
مرو اي مرغک زيبا که به هر رهگذري
همه ديو اَند کمين کرده، نبينند تو را
دور از دست وفا، پنهان از ديده عشق
نفريبند تو را، نفريبند تو را...
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت


پيامي به نسل جوان






اي جوان
تو مي داني و همه مي دانند که زندگي از تحميل لبخندي بر لبان من،
از آوردن برق اميدي در نگاه من،
از بر انگيختن موج شعفي در دل من عاجز است.
تو مي داني و همه مي دانند که
شکنجه ديدن بخاطر تو،
زنداني کشيدن بخاطر تو،
و رنج بردن بپاي تو تنها لذت بزرگ زندگي من است!
از شادي توست که من در دل ميخندم ،
از اميد رهائي توست که برق اميد در چشمان خسته ام مي درخشد
و از خوشبختي توست که هواي پاک سعادت را در ريه هايم احساس مي کنم.
نمي توانم خوب حرف بزنم،
نيروي شگفتي را که در زير اين کلمات ساده و جمله هاي ضعيف و افتاده پنهان کرده ام،
درياب! درياب!
من تو را دوست دارم.
همه زندگيم و همه روزها و همه شب هاي زندگيم،
هر لحظه از زندگيم بر اين دوستي شهادت مي دهند،
شاهد بوده اند وشاهد هستند.
آزادي تو مذهب من است،
خوشبختي تو عشق من است،
و آينده تو تنها آرزوي من
 
بالا