baroon
متخصص بخش ادبیات
دلا نزد كسی بنشين كه او از دل خبر دارد
به زير آن درختی رو كه او گل های تر دارد
در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بیكاران
به دكان كسی بنشين كه در دكان شكر دارد
ترازو گر نداری پس تو را زو ره زند هر كس
يكی قلبی بيارايد، تو پنداری كه زر دارد
تو را بر در نشاند او، به طراری كه می آيد
تو منشين منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد
به هر ديگی كه می جوشد مياور كاسه و منشين
كه هر ديگی كه می جوشد درون چيزی دگر دارد
نه هر كلكی شكر دارد نه هر زيری زبر دارد
نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد
بنال ای بلبل دستان ازيرا ناله ی مستان
ميان صخره و خارا اثر دارد، اثر دارد
بنه سر گر نمی گنجی كه اندر چشمه ی سوزن
اگر رشته نمی گنجد از ان باشد كه سر دارد
چراغ است اين دل بيدار به زير دامنش می دار
ازين باد و هوا بگذر، هوايش شور و شر دارد
چو تو از باد بگذشتی، مقيم چشمه ای گشتی
حريف همدمی گشتی كه آبی بر جگر دارد
چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را مانی
كه ميوه نو دهد دائم، درون دل سفر دارد
*مولانا*