الهه خورشید
متخصص بخش خانه و خانواده
اهداف غیرممكن را با این توصیه ها ممکن کنید
مارتا بك، جامعهشناس و مشاور مسائل اجتماعی، یكی از چهرههای برجسته رسانهای در زمینه كسب موفقیت در زندگی محسوب میشود. او در این مقاله راههای رسیدن به اهدافی را شرح میدهد كه شاید در نگاه نخست رسیدن به آنها غیرممكن بهنظر برسد.
مارتا بك، جامعهشناس و مشاور مسائل اجتماعی، یكی از چهرههای برجسته رسانهای در زمینه كسب موفقیت در زندگی محسوب میشود. او در این مقاله راههای رسیدن به اهدافی را شرح میدهد كه شاید در نگاه نخست رسیدن به آنها غیرممكن بهنظر برسد.
برترین ها: وقتی 13 ساله بودم، جلــوی تلویزیــون دربوداغان خانه دراز كشیده بودم و داشتم تكالیف مدرسه را انجام میدادم. یك دفعه حس عجیبی به من گفت سرم را بالا بگیریم و تلویزیون را نگاه كنم. تلویزیون مسابقات دو و میدانی دانشگاهی داخل سالن را پخش میكرد. همان موقع بدون اینكه اختیاری از خودم داشته باشم، صدایم درآمد كه من میخواهم همینجا بروم؛ دانشگاه. چند ثانیه بعد گوینده اخبار گفت:...اینجا در دانشگاه هاروارد مسابقات قهرمانی دوومیدانی... یك دفعه حس كردم قلبم ایستاد. حتی در فانتزیترین رؤیاهایم هم نمیگنجید كه زمانی بتوانم به دانشگاهی در حد هاروارد بروم. اگر فرض كنیم، این حس احمقانه نبود اما قطعا غیرعادی بود كه دختری مثل من از یك شهر كوچك با سطح رفاهی و اجتماعی نهچندان مناسب بتواند به هاروارد برود. غیر از این رفتن به هاروارد به مغز، استعداد و پولی بسیار بیشتر از آنچه من داشتم، نیاز داشت. بهعبارت سادهتر من حقیقت آن جملات غیرارادی را در مغز استخوانم حس كردم: خب، من فكر مسخرهای كردم. شاید رفتن به هاروارد مطلقا غیرممكن نباشد اما باید گفت احتمال وقوع آن بسیار پایین است. همانجا جلوی تلویزیون، نخستین هدف غیرممكن خود را دریافتم.
چند دهه بعد، چند مدرك و دیپلم از هاروارد داشتم كه همگی داخل كمدم هستند. درنهایت شادی و خوشحالی انتظار دارم، همین اتفاق درباره اهداف دستنیافتنی دوستان، آشنایان و بیماران من هم بیفتد؛ البته به شرطی كه چنین هدفی به ذهن شما خطور كرده باشد. شاید بپرسید از كجا بدانیم اصلا چنین فكری به ذهنمان رسیده است؟ شاید یك هدف غیرممكن صرفا مثل جرقهای در ذهنتان زده و بعد خاموش شده است و شما هم اصلا به آن توجهی نكردهاید. شاید این صرفا رؤیایی بوده كه به ذهنتان خطور كرده؛ اینكه بعدا چقدر بهخودتان گفتهاید این فكر احمقانه است و باید آن را كنار بگذارم هم زیاد اهمیتی ندارد؛ چون این فكر آمده و اگر دنبالش بگردید پیدایش میكنید. شاید هم آرزویی است كه همین حالا به آن فكر میكنید؛ اینكه بقیه فكر میكنند شما دیوانه شدهاید و باید بستری شوید هم اهمیتی ندارد! در هر شكلی یادگرفتن اینكه یك هدف غیرممكن را به ذهن خود دعوت كنید و آنرا بپذیرید، اصلیترین مرحله است. وقتی این هدف شما را بیدار كرد، رودخانهای از رؤیا و شور شوق در ذهن شما جریان پیدا میكند كه اگر بتوانید آن را به درستی مدیریت كنید، میتوانید به اهدافتان دست یابید. شاید اصلا سرنوشت شما همین باشد.
ماشین زمان
ابتدا باید اعترافی كنم. باید بگویم من كمابیش به نوعی به پیشگویی در زمینه اهداف غیرممكن اعتقاد دارم. بهنظر من این جرقههای ذهنی گاهی تصاویری از آیندهای است كه ما در حال حاضر آن را مشاهده میكنیم. برای این نظر میتوانم به گفته آلبرت اینشتین رجوع كنم. اینشتین میگوید: «فیزیكدانها میدانند فاصله بین گذشته، حال و آینده فقط یك توهم احمقانه است.» فیزیك به ما میگوید كه زمان میتواند كش بیاید یا اینكه بهشدت فشرده شود. من آنقدر به قوانین فیزیك اعتقاد دارم كه بگویم ما انسانها گاهی حقایقی را حس میكنیم كه در حالت عادی نباید متوجهشان باشیم، زیرا قوانین و فرضیات خودمان روی آنها را پوشاندهاند.
پیشگویی یا اطلاعداشتن درباره حوادثی كه تاكنون اتفاق نیفتادهاند چیزی فراتر از علوم رفتاری نیست. در مطالعهای محققان به داوطلبان تعدادی عكس نشان دادند كه در آنها هم تصاویر دلپذیر و هم ناراحتكننده وجود داشت. محققان متوجه شدند، فشار خون و ضربان قلب افراد مورد تحقیق در زمان مواجهه با تصاویر ناراحتكننده بالا رفت اما نكته جالب اینجا بود كه ضربان قلب و فشار خون ثانیههایی پیش از پدیدارشدن تصاویر ناخوشایند بالا میرفت. چیزی كه درنهایت محققان نتوانستند توضیح علمی قانعكنندهای برای آن پیدا كنند.گاهیاوقات برخی افراد برای رسیدن به این اهداف غیرممكن بهای سنگینی پرداختهاند اما ایمان داشتهاند كه سرنوشتشان، رفتن به سمت این هدف است. ژاندارك هدفی برای خود برگزیده بود كه غیرممكن بود؛ آنقدر سخت و دشوار كه درنهایت به قیمت جانش تمام شد. وینستون چرچیل زمانیكه مرد جوانی بود به یكی از دوستانش گفته بود: «به تو میگویم كه من مسئول دفاع از خاك انگلستان خواهم شد. در بالاترین پست قرار میگیرم، این پست را به دست میآورم. سرنوشت من این است كه این كشور را نجات دهم.» آیا بهنظرتان این افراد صرفا رؤیای یك غیرممكن را دیدهاند و عاشق آن شدهاند یا اینكه باور كردهاند كه سرنوشتشان به انجام این كار و رسیدن به این هدف گره خورده است؟
اینكه هدف غیرممكن ما نتیجه عمل ما باشد یا علت آن خیلی فرقی ندارد. مهم این است كه این هدف نیرویی در ما ایجاد میكند كه ما را به جایی فراتر از محدودیتهایمان سوق میدهد.
كمك كنید اتفاق بیفتد
زمانیكه شما شرایط پایهای مراقبت از خود را متوجه شوید، آنوقت میتوانید راهبردهای متعددی را بهكار ببرید تا اهداف بهشدت غیرممكن از سایه بیرون آمده و جذب شما شوند. در اینجا یك تمرین بسیار جالب را به شما یاد میدهم. ابتدا یك مداد در دست بگیرید و چند پرسش كلیدی را بنویسید: چه حسی دارید؟ چه نیازی دارید؟ و چه چیزی میخواهید؟ به محض اینكه سؤالی را نوشتید، مداد را به دست دیگر داده و هر چیزی كه به ذهنتان میرسد بنویسید. احتمالا از نتیجه این آزمایش تعجب خواهید كرد. وقتی ذهن شما كاملا درگیر حل مسئلهای باشد، تلاش برای نوشتن با دست غیرتخصصی گاهی باعث آشكار شدن زوایای پنهان شخصیت شما میشود. افرادی را دیدهام كه در نوشتههای لرزان و بدخط خود با دست دیگر، راههایی برای رسیدن به اهداف غیرممكن خود یافتهاند. اگر بیشتر از اینكه كلامی فكر كنید بصری بیندیشید، (یعنی سعی كنید چیزی كه میخواهید به آن فكر كنید را تصور كنید) احتمالا میتوانید.
تمرین دیگری هم انجام دهید: سفر در زمان. چند دقیقه در جای ساكت و راحتی نشسته، چشمان خود را ببندید و تصور كنید كه زمان عوض شده است. روز و ماه همان است اما بهجای سال مثلا 2012، فرض كنید در سال 2020 هستید. فكر كنید كه در آن سال چقدر پیر شدهاید. دوست صمیمیتان چقدر پیر شده و چه قیافهای پیدا كرده؟ بچههایتان چطور؟ همسرتان؟ بگذارید در آن زمان فرو روید و ساكن شوید. حالا در حالی كه چشمانتان كماكان بسته است، خیلی ساده اوضاع و احوال خود را توضیح دهید. كجا هستید؟ چه لباسی پوشیدهاید؟ هوا چطور است؟ حالا زندگیتان را توصیف كنید. اكنون مهمترین مسئله زندگی شما چیست؟ كجا مشغول كار هستید؟ چه كسی در كنار شماست؟ سعی كنید بهجای اینكه از خودتان داستانی بسازید، خیلی ساده آن موقعیت را تصور كنید. اگر هم هیچ تصویری به ذهنتان نیامد، نگران نباشید. اهداف غیرممكن شما هنوز پنهان هستند اما شما آنها را صدا زدهاید و آنها هم صدای شما را شنیدهاند. ممكن است آنها درست بلافاصله وقتی تمرین را تمام كردید، سر و كلهشان پیدا شود یا وقتی مسواك میزنید یا تازه به تختخواب رفتهاید.
تمرین سوم برای به دام انداختن اهداف غیرممكن هم نوعی سفر در زمان است اما برای این تمرین، نیازی نیست خودتان را به آینده پرتاب كنید. در عوض آیندهتان خودش به ملاقات شما میآید. تصور كنید كه با آدم خوشحال، سرحال و باهوشی دیدار كردهاید كه میتواند بهترین حالت شما در 10 سال آینده باشد. از این شخص مشاوره بگیرید. اگر به مشكلی برخورد كردید از این فرد بپرسید كه 10 سال قبل چطور این مشكل را حل كرده است؟ بپرسید در حال حاضر مرتكب چه اشتباهاتی شدهاید و چطور باید آنها را تصحیح كنید. مثل تمرین قبلی، ممكن است ابتدا هیچ پاسخی دریافت نكنید. با این حال خود واقعی شما كه فردی خردمند است و خارج از بعد زمان حضور دارد، پرسشها را تشخیص داده است. شما به زودی پاسخهای خود را دریافت خواهید كرد.
قلمرو دستنیافتنی
اینجاست كه احتمالا شما از خودتان میپرسید؛ چطور باید اهداف غیرممكن خود را تنظیم كنید؟ مشكل اینجاست كه نمیتوانید. اهداف غیرممكن همانقدر منطقی و معمول هستند كه بهجای یك گربه خانگی با یك ببر سیبری روبهرو شوید! ذهن منطقی شما توان یافتن آنها را ندارد. خوشبختانه اهداف غیرممكن شما را پیدا میكنند. علم سرنوشت شما، سالها شما را تعقیب خواهد كرد و جز برای لحظاتی كوتاه خود را به شما نشان نخواهد داد، به این امید كه شما بتوانید این جرقههای زده شده در تاریكی را ببینید و آنها را دنبال كنید. من این افتخار را داشتم كه شاهد تشخیص اهداف غیرممكن بیماران و مراجعان خود باشم. اینكه بدون هدایت و راهنمایی خاصی ببینی افراد دور و برت تصمیم میگیرند برای یك پست مدیریتی تلاش كنند، خانه بزرگی بخرند، رمان بنویسند و صاحب فرزند شوند، واقعا هیجانانگیز است. شاید این اهداف بهنظرتان خندهدار و ساده باشند اما داستان مهم اینجاست كه این اهداف برای این افراد غیرممكن بودهاند اما ممكن است برای شما مسائل دیگری غیرممكن بهنظر برسند.
برنامهریزی برای داشتن فرزند دقیقا مثل فرایند دعوت اهداف غیرممكن به زندگی است. شما نمیتوانید به زور یك هدف غیرممكن برای خودتان طراحی كنید اما میتوانید شرایطی ایجاد كنید كه از وقوع آن جلوگیری شود یا به ایجاد آن كمك شود. در اینجا ذكر یك نكته ضروری است: شما باید با روح و روان خود دوست باشید و از آن حفاظت كنید. یعنی اینكه به نیازهای واقعی خود توجه كنید، با خودتان نه منصفانه، بلكه مهربانانه رفتار كنید و حتی اگر افراد ناخوشایندی اطرافتان را گرفتهاند، عزتنفس خود را حفظ كنید. همانطور كه یك بدن خسته و بیمار نمیتواند اساس و پایه یك زندگی سالم باشد، یك روح خسته و بیمار احوال هم نمیتواند برای شما تامینكننده رشد و تعالیای باشد كه دوست دارید به آن برسید.
وقتی پیدایش میكنید
یافتن یك هدف غیرممكن با تنظیم یك هدف عادی متفاوت است. نخست اینكه متوجه میشوید كه این چیزی نیست كه فكرش را كرده باشید؛ این هدف از جایی ماورای تفكر عادی میآید. دوم اینكه نوعی حسرت تكاندهنده نسبت به این هدف در شما ایجاد میشود مثل اینكه قلبتان به طرف سرنوشت نهایی كشیده میشود. سوم اینكه ذهن متحیر و مردد شما دچار یك سرگیجه تمامعیار میشود. اگر قبلا چنین حالتی را تجربه نكردهاید احتمالا احساس درهم ریختگی و سرگشتگی خواهید كرد. دقیقا همان حسی كه من در 13 سالگی موقع تماشای مسابقات دوومیدانی دانشجویان دانشگاه هاروارد داشتم. شما حتی نمیتوانید تصور كنید كه با چه نوع كار و تلاش و شانسی میتوانید به این هدف برسید. دستیابی به این هدف یا ایده تقریبا غیرممكن بهنظر میرسد... البته تقریبا. این تقریبا ذهن شما را قلقلك میدهد، شما را وسوسه میكند، باور كنید كه به طریقی، رؤیای شما وارد قلمرو اتفاقات محتمل میشود. چطور میتوانید اینقدر مطمئن باشید؟
پاسخ این است كه نمیتوانید! خوشبختانه نخستین قدم شما بسیار ساده است: هدف غیرممكن خود را بنویسید؛ با جزئیات. بلافاصله قبل از اینكه عقلتان دوباره به كار بیفتد و اعصابتان (بابت این فكر شاید احمقانه) بههم بریزد.محققان میگویند همین صرف نوشتن اهداف، شانس شما را برای رسیدن به آنها افزایش میدهد. شاید علت این است كه عمل نوشتن، مغز شما را به كار میاندازد تا محیط اطراف را اسكن كرده و به دنبال فرصتهایی بگردد كه میتوانند شما را در رسیدن به هدفتان یاری كنند. شما مسیرهای متفاوتی را امتحان خواهید كرد تا متوجه شوید كه اهداف غیرممكن شما آنقدر نامحسوس و نامشخص هستند كه تا به حال حتی به آنها توجه هم نكردهاید اما در طول زمان همین اهداف مسیر حركت شما را به شكل باورنكردنی تغییر خواهند داد.وقتی اهداف غیرممكن خود را نوشتید، كار اصلی شروع میشود. بیماران زیادی داشتم كه تحتتاثیر نیروی الكتریسیته عجیب اهداف خود قرار گرفتند. میشود اینطور فرض كرد كه این احساس شدید و پرشور قطعا به نتایج مطلوب منتهی خواهد شد. فكر میكنم علت اینكه اهداف غیرممكن اینقدر باعث افزایش اعتمادبهنفس ما میشوند، این است كه برای تشخیص و شناختن آنها به انرژی بسیار زیادی نیاز داریم. همین فوران انرژی گاهی برای خود ما تعجبآور است و حس اعتمادبهنفس را در ما افزایش میدهد. تقریبا همیشه توان و انرژی لازم برای رسیدن به یك هدف غیرممكن از آنچه انتظار داریم نهتنها كمتر نیست بلكه بیشتر هم هست. به عبارت دیگر فرایند كاركردن برای رسیدن به یك هدف غیرممكن ما را وارد منطقه عجیب و غریبی میكند. شاید این تعریف كمی به شما كمك كند. رسیدن به اهداف غیرممكن گاهی شبیه كندن میوه از یك درخت بسیار بلند است كه باید آنقدر آن را تكان داد تا میوهاش به زمین بیفتد. نكته جالب اینجاست كه میوهای كه به زمین میافتد تقریبا هرگز از درختی كه تكان دادهاید نیست بلكه از درختان اطراف است!
این نكته بارها به اثبات رسیده است. بگذارید تجربه شخصی خودم را برایتان نقل كنم: زمانیكه من 15 ساله بودم، یك فهرست از اهداف غیرممكن خود تهیه كردم كه شامل 3 هدف كاملا بچگانه بود: اسكی یاد بگیرم، یك دوچرخه دندهای داشته باشم و اروپا را ببینم. وقتی این اهداف نوشته شدند، مغز من شروع كرد به بررسی فرصتهای شغلی و تخفیفهای ویژه فروشگاههای لوازم ورزشی. من كمكم آنقدر پول جمع كردم كه توانستم یك دوچرخه و لوازم اسكی بخرم. در ضمن بهعنوان ویزیتور سعی كردم، آنقدر محصولات آرایشی و بهداشتی فرانسوی بفروشم كه بهعنوان جایزه یك سفر اروپا برنده شوم. اواسط فروش محصولات بودم كه یكی از دوستان خانوادگی ما كه اهل یوگسلاوی بود، دو بلیت رفت و برگشت اروپا برایمان فرستاد چون خودش سرش شلوغ بود و نمیتوانست از آن استفاده كند. چند روز بعد من در خاك اروپا بودم، بهدلیل تغییر ساعت سرم گیج میرفت و از شدت هیجان داشتم بیهوش میشدم. الگوی درك اهداف غیرممكن، سپس مقدار زیادی كار و فعالیت و درنهایت یك معجزه بارها و بارها برای من اتفاق افتاده است به نحوی كه دیگر باعث تعجبم نمیشود. بارها دیدهام كه اهداف غیرممكن بیماران من را تحتتاثیر قرار داده است آن هم درست زمانی كه آنها فكر میكردند در فضایی باثبات و امن قرار گرفتهاند. همین چند آزمایش كوچك آنها را به پاسخهایی رسانده كه زندگیشان را متحول كرده است. شما از همین حالا اهداف غیرممكن خود را میشناسید اما ممكن است هنوز به وضوح آنها را تشخیص نداده باشید. بخشی از وجود شما كه هنوز رؤیا میبیند (نه بخشی كه فقط به زمان، نداشتن قدرت و غیرممكنها فكر میكند) منتظر است تا شما كمی تامل كنید تا بتواند با خودآگاه شما صحبت كند. در برخی لحظات كه شما با منطق و دو دو تا چهارتای روزمره محاصره نشدهاید قلب شما كلماتی را میگوید كه غیرممكن هستند اما شما یقین دارید كه همینها سرنوشت شما را خواهند ساخت.
یافتن یك هدف غیرممكن با تنظیم یك هدف عادی متفاوت است. نخست اینكه متوجه میشوید كه این چیزی نیست كه فكرش را كرده باشید؛ این هدف از جایی ماورای تفكر عادی میآید. دوم اینكه نوعی حسرت تكاندهنده نسبت به این هدف در شما ایجاد میشود مثل اینكه قلبتان به طرف سرنوشت نهایی كشیده میشود. سوم اینكه ذهن متحیر و مردد شما دچار یك سرگیجه تمامعیار میشود. اگر قبلا چنین حالتی را تجربه نكردهاید احتمالا احساس درهم ریختگی و سرگشتگی خواهید كرد. دقیقا همان حسی كه من در 13 سالگی موقع تماشای مسابقات دوومیدانی دانشجویان دانشگاه هاروارد داشتم. شما حتی نمیتوانید تصور كنید كه با چه نوع كار و تلاش و شانسی میتوانید به این هدف برسید. دستیابی به این هدف یا ایده تقریبا غیرممكن بهنظر میرسد... البته تقریبا. این تقریبا ذهن شما را قلقلك میدهد، شما را وسوسه میكند، باور كنید كه به طریقی، رؤیای شما وارد قلمرو اتفاقات محتمل میشود. چطور میتوانید اینقدر مطمئن باشید؟
پاسخ این است كه نمیتوانید! خوشبختانه نخستین قدم شما بسیار ساده است: هدف غیرممكن خود را بنویسید؛ با جزئیات. بلافاصله قبل از اینكه عقلتان دوباره به كار بیفتد و اعصابتان (بابت این فكر شاید احمقانه) بههم بریزد.محققان میگویند همین صرف نوشتن اهداف، شانس شما را برای رسیدن به آنها افزایش میدهد. شاید علت این است كه عمل نوشتن، مغز شما را به كار میاندازد تا محیط اطراف را اسكن كرده و به دنبال فرصتهایی بگردد كه میتوانند شما را در رسیدن به هدفتان یاری كنند. شما مسیرهای متفاوتی را امتحان خواهید كرد تا متوجه شوید كه اهداف غیرممكن شما آنقدر نامحسوس و نامشخص هستند كه تا به حال حتی به آنها توجه هم نكردهاید اما در طول زمان همین اهداف مسیر حركت شما را به شكل باورنكردنی تغییر خواهند داد.وقتی اهداف غیرممكن خود را نوشتید، كار اصلی شروع میشود. بیماران زیادی داشتم كه تحتتاثیر نیروی الكتریسیته عجیب اهداف خود قرار گرفتند. میشود اینطور فرض كرد كه این احساس شدید و پرشور قطعا به نتایج مطلوب منتهی خواهد شد. فكر میكنم علت اینكه اهداف غیرممكن اینقدر باعث افزایش اعتمادبهنفس ما میشوند، این است كه برای تشخیص و شناختن آنها به انرژی بسیار زیادی نیاز داریم. همین فوران انرژی گاهی برای خود ما تعجبآور است و حس اعتمادبهنفس را در ما افزایش میدهد. تقریبا همیشه توان و انرژی لازم برای رسیدن به یك هدف غیرممكن از آنچه انتظار داریم نهتنها كمتر نیست بلكه بیشتر هم هست. به عبارت دیگر فرایند كاركردن برای رسیدن به یك هدف غیرممكن ما را وارد منطقه عجیب و غریبی میكند. شاید این تعریف كمی به شما كمك كند. رسیدن به اهداف غیرممكن گاهی شبیه كندن میوه از یك درخت بسیار بلند است كه باید آنقدر آن را تكان داد تا میوهاش به زمین بیفتد. نكته جالب اینجاست كه میوهای كه به زمین میافتد تقریبا هرگز از درختی كه تكان دادهاید نیست بلكه از درختان اطراف است!
این نكته بارها به اثبات رسیده است. بگذارید تجربه شخصی خودم را برایتان نقل كنم: زمانیكه من 15 ساله بودم، یك فهرست از اهداف غیرممكن خود تهیه كردم كه شامل 3 هدف كاملا بچگانه بود: اسكی یاد بگیرم، یك دوچرخه دندهای داشته باشم و اروپا را ببینم. وقتی این اهداف نوشته شدند، مغز من شروع كرد به بررسی فرصتهای شغلی و تخفیفهای ویژه فروشگاههای لوازم ورزشی. من كمكم آنقدر پول جمع كردم كه توانستم یك دوچرخه و لوازم اسكی بخرم. در ضمن بهعنوان ویزیتور سعی كردم، آنقدر محصولات آرایشی و بهداشتی فرانسوی بفروشم كه بهعنوان جایزه یك سفر اروپا برنده شوم. اواسط فروش محصولات بودم كه یكی از دوستان خانوادگی ما كه اهل یوگسلاوی بود، دو بلیت رفت و برگشت اروپا برایمان فرستاد چون خودش سرش شلوغ بود و نمیتوانست از آن استفاده كند. چند روز بعد من در خاك اروپا بودم، بهدلیل تغییر ساعت سرم گیج میرفت و از شدت هیجان داشتم بیهوش میشدم. الگوی درك اهداف غیرممكن، سپس مقدار زیادی كار و فعالیت و درنهایت یك معجزه بارها و بارها برای من اتفاق افتاده است به نحوی كه دیگر باعث تعجبم نمیشود. بارها دیدهام كه اهداف غیرممكن بیماران من را تحتتاثیر قرار داده است آن هم درست زمانی كه آنها فكر میكردند در فضایی باثبات و امن قرار گرفتهاند. همین چند آزمایش كوچك آنها را به پاسخهایی رسانده كه زندگیشان را متحول كرده است. شما از همین حالا اهداف غیرممكن خود را میشناسید اما ممكن است هنوز به وضوح آنها را تشخیص نداده باشید. بخشی از وجود شما كه هنوز رؤیا میبیند (نه بخشی كه فقط به زمان، نداشتن قدرت و غیرممكنها فكر میكند) منتظر است تا شما كمی تامل كنید تا بتواند با خودآگاه شما صحبت كند. در برخی لحظات كه شما با منطق و دو دو تا چهارتای روزمره محاصره نشدهاید قلب شما كلماتی را میگوید كه غیرممكن هستند اما شما یقین دارید كه همینها سرنوشت شما را خواهند ساخت.