اگر عاشقِ کسي ديگر شوم،
ديگر همانند گذشته دلتنگات نميشوم !
حتي ديگر گاه به گاه گريه هم نميکنم ،
در تمام جملاتي که نام تو در آنها جاريست ،
چشمانم پُر نميشود
تقويم روزهايِ نيامدنت را هم دور انداختهام .
کمي خستهام، کمي شکسته
کمي هم نبودنت، مَرا تيره کرده است .
اينکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز ياد نگرفتهام ،
و اگر كسي حالم را بپرسد، تنها ميگويم خوبم !
اما مضطربم
فراموش کردن تو عليرغم اينکه ميليونها بار به حافظهام سَر ميزنم
و نميتوانم چهرهات را به خاطر بياورم، من را ميترساند !
ديگر آمدنت را انتظار نميکشم
حتي ديگر از خواستهام براي آمدنت گذشتهام ،
اينکه از حال و رُوزت باخبر باشم، ديگر برايم مهم نيست !
بعضي وقتها به يادت ميافتم
با خود ميگويم: به من چه؟ درد من براي من کافيست !
آيا به نبودنت عادت کردهام ؟
از خيالِ بودنت گذشتهام ؟
مضطربم
اگر عاشق کسي ديگر شوم
باور کن آن روز، تا عمر دارم ،
تو را نخواهم بخشيد