آسمان دریایی
متخصص بخش زبان انگلیسی
دو راهب زن که مراحلي از سير و سلوک را گذرانده بودند و از ديري به دير ديگر سفر ميکردند سر راه خود دختري را ديدند که در کنار رودخانه ايستاده بود و ترديد داشت که از آن بگذرد. وقتي راهبان نزديک رودخانه رسيدند دخترک از آنها تقاضاي کمک کرد. يکي از راهبان بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند. راهبان به راه خود ادامه دادند و مسافتي طولاني را پيمودند تا به مقصد رسيدند. در همين هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت: " دوست عزيز، ما راهبان نبايد به زنان نزديک شويم. تماس با آنها برخلاف عقايد و مقررات مکتب ماست. در صورتيکه تو دخترک را بغل کردي و از رودخانه عبور دادي.
راهب اولي با خونسردي و با حالتي بي تفاوت پاسخ داد
"من دخترک را همان جا رها کردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و آن را رها نميکني."
راهب اولي با خونسردي و با حالتي بي تفاوت پاسخ داد
"من دخترک را همان جا رها کردم ولي تو هنوز به آن چسبيده اي و آن را رها نميکني."