روزی مردی عقربی را دید که در آب دست و پا میزند. او تصمیم
گرفت عقرب را نجات دهد, اماعقرب انگشت اورا نیش زد. مرد
باز هم سعی کرد تا عقرب را ازآب بیرون بیاورد, اما عقرب
بار دیگر اورا نیش زد. رهگذری اورا دید و پرسید:
(( برای چی عقربی راکه نیش می زند نجات می دهی ؟))
مرد پاسخ داد:
(( این طبیعت عقرب است که نیش بزند, ولی طبیعت من این
است که عشق بورزم. چراباید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به
این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟))
عشق ورزی را متوقف نساز, لطف و مهربانی خود را دریغ
نکن, حتی اگر دیگران تورا بیازارند. اگر امتحان کنی می بینی
که چه احساس خوبی خواهی داشت.
گرفت عقرب را نجات دهد, اماعقرب انگشت اورا نیش زد. مرد
باز هم سعی کرد تا عقرب را ازآب بیرون بیاورد, اما عقرب
بار دیگر اورا نیش زد. رهگذری اورا دید و پرسید:
(( برای چی عقربی راکه نیش می زند نجات می دهی ؟))
مرد پاسخ داد:
(( این طبیعت عقرب است که نیش بزند, ولی طبیعت من این
است که عشق بورزم. چراباید مانع عشق ورزیدن شوم فقط به
این دلیل که عقرب طبیعتا نیش می زند؟))
عشق ورزی را متوقف نساز, لطف و مهربانی خود را دریغ
نکن, حتی اگر دیگران تورا بیازارند. اگر امتحان کنی می بینی
که چه احساس خوبی خواهی داشت.