بین مادر شدن و مادرانگی فاصله مفهومی وجود دارد. فاصلهای که مادرانگی را مفهوم تکامل یافته مادر بودن قرار میدهد. درواقع مادر شدن، همه مادرانگی نیست، بلکه بخشی از آن است و مادرانگی را میشود جریان سیال مادر بودن دانست. جریانی که با وجود یافتن کودکی در درون زن، و تولد و زایش او تمام نمیشود. جریانی که قابل تسری و گسترش یافتن است.
بنابراین وقتی از تجربه مادر بودن حرف میزنیم، منظورمان از زایش، تولد انسان و تجربههای گوناگون زنان در مواجهه با آن است. بنابراین آنچه به آن اشاره میکنیم مفهوم مادر بودن انسانی است که در این زمان و این مکان زندگی میکند.
ما زنان چه قدر برای مادر شدن برنامه ریزی داریم؟ برای شخص من وقتی تجربه مادر شدن را میگذراندم، این تجربه، ترکیبی از هراس آمیخته به تلخی بود. حتی از تغییر طبیعی احساسات خودم نسبت به محیط بیرونی بیخبر بودم. به طور طبیعی در مورد تغییرات جسمی مطالعاتی انجام دادم که بدانم کودکی که در من رشد میکند، چه ویژگیهای فیزیکی دارد. حتی در مورد رشد بالینی و نیز رشد تربیتی او مطالعه میکردم. اما از فرآیند تغییری که از این گذار، بر من و در من ایجاد میشد، نه چیزی میدانستم و نه چیزی میخواندم. درواقع انگار من، مهم نبودم. بلکه همه ارزش من – حتی به طور ناخواسته برای خودم- به موجودی داده میشد که در من و از من وجود مییافت. نمیدانستم که من نیز در حال تغییرم. حساسیتهای فراوانم نسبت به همه عوامل محیطی، باعث حیرت و واکنش اطرافیانم میشد. حتی گاهی رفتارم برای خودم هم ناشناخته و غریب بود. من که بودم؟ و چه میشدم؟ این سوالی بود که جوابی برای آن نداشتم و راهنمایی هم نبود.
دلسوزانهترین چیزی که در این مورد میشنیدم این بود که همه اینها طبیعی است و میگذرد! مادر بودن، حتی در غریزیترین شکل آن ، مسوولیتی ملموس است که گریبانت را رها نمیکند. فقط فردی که میتواند هر شب تا صبح بارها و بارها از خواب بلند شود، از آسایش و آرامش، از کار و هر اتفاق مهم دیگری تا پیش از این میزند، تا امنیت و رفاه یک موجود ناتوان وابسته به او را تضمین کند، میتواند دریابد که تغییر، فرآیندی است که با باروری و زایش تازه شروع میشود و نه فقط تا شیرخوارگی و پس از آن ، که تا لحظهای که مادر زنده است، او را رها نمیکند. گفتن این واژهها همان قدر آسان است که شنیدن آن. همانطور که همه ما تا به حال ممکن است بارها آن را شنیده باشیم یا به چشم دیده باشیم.
اى مادر، اى همیشه خوب من! تو مفهوم بهارى، از دهانت یاس مىروید، تو به زیبایى زیباترین غزل عاشقانهاى. عطر تو كه باشد از تمام یاسهاى معطر عشق لبریزم
لذا در برخی جوامع مثل جامعه ما بیشترین تلاش بر این بوده که بر وجوه ارزشی غیرمادی مادر بودن ارج گذاشته و برآنها تاکید شود. و حالاست که می توانم قطره ای از تلاشو زحمت بی دریغ مادرم را درک کنم.
تقدیم به مادرم و همه مادرانى كه همانند او مهربانند و دوست داشتنى اند .
درخشندهترین ستاره آسمان عشق، اى بىهمتا در بذل محبت، زیباترین واژه در كلام، دریاى پر خروش احساس، چشمه جوشان محبت، مهربانترین موجود هستىام.
مادرم!
دوست دارم دنیا دنیا سلام به تو هدیه كنم. عزیز جان و دل، سلام و هزاران بار سلام. سلامى به گرمى آفتاب و به طراوت گل، چو بوى خوش بهاران، سلامى به سبزى بهار، به زلالى چشمهسار، سلامى به صداقت عشق، به سخاوت خورشید، سلامى مثل نرگسهاى بارانخورده تازه صمیمى و معطر، اكنون كه این نامه را مىنویسم از تو اى همیشه خوب، دورم و مشغول تحصیل در شهرى دیگر هستم.
مادرم، نمىدانم چه بنویسم كه هنوز از چشمانم نخوانده باشى.
امشب هم اشك مىریزم، به یاد تو و چشمان زیبایت. چشمانى كه لبریز از صمیمیت و صفا و تهى از بغضها و كینههاست. دلم مىخواهد امشب در مقابل دیدگان آرامبخش تو زانو بزنم. دلم مىخواهد امشب در آغوشت رها بشوم و با نوازش دستان مهربانت به خواب بروم ... .
مادر عزیزم، از آن هنگام كه تو را شناختم، دست نوازشگر تو را بر روى سرم احساس كردم، دستى كه تكیهگاه دستانم شد و به من راه رفتن آموخت. دستى كه در هنگام بیمارى دستمال خیس بر سرم نهاد و دستى كه به درگاه خداوند بالا مىرفت و شفاى من را طلب مىكرد.
مادرم، اى مهربانترین، چه شبهایى كه من و تو تنها به سر بردیم و با هم چه راز و نیازها كه نكردیم ... .وقتى دستهاى نیازم به سوى تو دراز مىشد احساس گرم و مطبوعى سراسر بدنم را فرا مىگرفت. وقتى دلم با نگاه پر از محبتت مىلرزید، وقتى كه انگشتان زجر كشیدهات لابهلاى موهایم مىلغزید، وقتى با صداى خندهام مىخندیدى و با هاىهاى گریهام اشك مىریختى، من مىماندم و صفایت كه خدایا قلب مادر چقدر بزرگ است. و تنها به این آرزو دلخوش بودم كه روزى بتوانم تمام محبتهایت را جبران كنم.
مادرم، معناى محبت را در چشمانت خواندهام، مفهوم گذشت را در وجودت دیدهام و تپش قلبت را براى خود یافتهام. در طول زندگى نه چندان طولانىام هیچ انسانى را به پاكى و مهربانى تو ندیدهام. هیچ شانهاى را مطمئنتر از شانههاى تو ندیدهام كه سر بر آن بگذارم و در دلتنگىهایم اشك بریزم
هیچ قلبى را امنتر از قلب تو نیافتهام كه اسرارم را برایش فاش كنم و هیچ دستى را نوازشگرتر از دستهاى تو نیافتهام تا بوسه بر آن دهم. مادرم، دوستت دارم كه مرا در جان خود پروردهاى و با تحمل دردى جانكاه به دنیا آوردهاى و از شیره جانت تغذیهام كردى و براى بزرگ كردنم از جان شیرینت مایه گذاشتى ... .
عزیز جانم، تو در سراسر زندگىام جریان دارى، در تمامى افقهایى كه به من ختم مىشود لحظاتى كه دلگیرم و زمانى كه به محبت نیاز دارم، هنگامى كه آرزومندم و زمانى كه غمگینم.
تویى تمام وجودم، تویى كه با تمام وجود محبتت را نثارم كردهاى و مىكنى. تو همانى هستى كه مهرت را بىدریغ همچون بارانهاى شمالى هر روز، هر ساعت و هر دقیقه بر روحم مىبخشى.
اى اسوه صبر و تقوا و اى الگوى مهر و محبت، مادرم، دوستت دارم، عاشقانه دوستت دارم.
بگذار از مهربانى نگاهت سخن بگویم و از بزرگوارى دستانت.
اى مادر دوست دارم زیباترین واژهها را در كنار هم بنشانم و با زنجیر مهر و عاطفه آنها را پیوند دهم تا رساترین و لطیفترین جملات بشود و آن گاه آن را به تو هدیه كنم.
اى مادر، اى همیشه خوب من! تو مفهوم بهارى، از دهانت یاس مىروید، تو به زیبایى زیباترین غزل عاشقانهاى. عطر تو كه باشد از تمام یاسهاى معطر عشق لبریزم.
بگو چگونه تو را كه لطافت محض هستى، بازگو كنم؟ به راستى قلب مهربانت را كه در سینه پر مهرت پنهان شده، رخسار زیبایت كه در زیر تازیانههاى زندگى پرچین و چروك شده، چشمان نازنیت كه در زیر غبار زندگى خمار گشته و گیسوان سیاهت را كه طوفان زندگى پریشان كرده و سفید شده، چگونه توصیف كنم؟
اى گل بىهمتاى زندگىام، سراسر وجودم از وجود بیكرانت لبریز است. تو بهترین مادر دنیا هستى و من بىنهایت دوستت دارم. قلبم برایت مىتپد و هر نفسم انعكاس صداى توست. باور كن تو را به وسعت تمام قلبم دوست دارم.
اى مادر، اى تمام هستىام، اى پرىروى رویاهایم، اى همدم سختىهایم، چگونه بگویم. از كدامین فداكارىهایت بگویم مادر.
دیگر از مهربانىهایت چه بگویم كه قلم از نوشتن احساسم عاجز و ناتوان است!
«و وصینا الانسان بوالدیه احسانا؛ و وصیت كردیم انسان را به خوبى كردن و مهربانى كردن نسبت به والدین.»(سوره احقاف، آیه 15).
مادر عزیزم، برایم بمان. براى همیشه با من باش و به من اجازه بده كه در ساحل عشقت چون ماهى بلغزم. این را باور كن كه آرزوى این دخترت سلامتى همیشگى توست و براى سلامتىات هر روز و هر ساعت عاجزانه به درگاه خداوند دست دعا بلند مىكنم
عزیزتر از جانم، دوستت دارم و جانم را نثارت مىكنم و از تو تشكر مىكنم به خاطر زحماتى كه براى من كشیدى .
اى بىهمتا، هیچ وقت صورت مهربان و زیبایت كه مانند فرشتهاى است از رو به رویم محو نمىشود. فریادم را بشنو كه از دریاى وجودم برمىخیزد و همراه با بوى گل اقاقى برایت هدیه مىآورد. تمام وجودم برایت فریاد مىزند، دوستت دارم مادرم و مىپرستمت. مادر دوستت دارم و بدان اگر با افتخار و خوشبختى زندگى مىكنم حاصل تلاش و فداكارى توست.
وقتى از درد به خود مىپیچى و اشك در چشمان معصومت غوطه مىخورد، دلم مىلرزد. دریایى مىشوم طوفانى، دریایى كه فقط موجهاى بلندش را صداى تو آرام مىكند. اى كاش در توانم بود و مىتوانستم براى سلامتىات قدمى بردارم.
دلتنگم از اینكه نمىتوانم ذرهاى از محبتهاى تو را جبران كنم، جز اینكه بگویم دوستت دارم و افتخار مىكنم كه بهترین مادر دنیا را دارم.
اى فرشته تمام خوبىها، بگذار بر چشمان خستهات بوسه زنم و دستان گرمت را عاشقانه در دست بگیرم و ببوسم. بگذار صورتت را از گرد كسالت و خستگى پاك كنم و خاك پایت را ببوسم.
مادر عزیزم، برایم بمان. براى همیشه با من باش و به من اجازه بده كه در ساحل عشقت چون ماهى بلغزم. این را باور كن كه آرزوى این دخترت سلامتى همیشگى توست و براى سلامتىات هر روز و هر ساعت عاجزانه به درگاه خداوند دست دعا بلند مىكنم.
اى بهترین دوست و یاورم، اى همه محبتم، دستهایت را مىبوسم و از ته دل مىگویم: «اى تپش قلبم، مادرم، دوستت دارم.»
خلاصه! اى عزیز من، بهترین و صمیمىترین شادباشهاى زندگىام را به تو تقدیم مىكنم و دستهاى نازنینت را از دور مىبوسم. هر چند كه مىدانم بوسه بر دستانت كه قبلهگاه من است ناچیز و بىمقدار است.
فرآوری : کهتریبخش خانواده ایرانی تبیان