• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بحران مخاطب در شعر امروز

چاووش

متخصص بخش ادبیات
بیشتر خوانندگان عمومی دریافت مناسبی از شعر، به عنوان یک اثر هنری ندارند. اینان از شعر دریافت ها، مطالبات و توقعاتی دارند که نتیجهِ نهایی آن کنار زدن عصارهِ هنری شعر و راضی بودن به مضامین سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، عرفانی و... است. این خوانندگان و شنوندگان، آن گویندگانی را می پسندند که مطابق میل، سلیقه و دریافت آنها شعر بسازند





الف)اشتیاق طبقه های گوناگون مردم ایران به شعر و شاعری و افزایش عرضه و تقاضا در این بازار، موجب افزایش تولید شعر شده است. در نگاه نخست، این پدیده، پدیده ای خوشایند به نظر می رسد. امّا در همین بازار شلوغ پسند شعر، خود شعر، بیش از هر چیز دیگر دچار بحران شده است:
بیشتر مخاطبان عمومی، دریافت مناسبی از شعر، به عنوان یک اثر هنری ندارند. اینان از شعر دریافت ها، مطالبات و توقعاتی دارند که حاصل نهایی آن کنار زدن عصارهِ هنری شعر و راضی بودن به مضامین سیاسی، اجتماعی، عرفانی، اخلاقی و... است. این خوانندگان و شنوندگان، گویندگانی را می پسندند که مطابق سلیقه و دریافت آنها شعر بسازند. شعری که بتواند از نظر سیاسی یا اجتماعی یا اخلاقی یا مانند آن، آنها را راضی کند. از آن سوی دیگر هم بسیاری از شاعران امروز، نگران از دست دادن همین مخاطبان عمومی هستند و دغدغهِ حفظ چنین مخاطبانی، روز به روز، بخش مهمی از شعر ما را از نظر عنصر اساسی، یعنی عنصر هنری لاغر و ضعیف می کند.
ب) گونه ای دیگر از شعر امروز ایران به دنبال شرایط تازه جهانی و پدید آمدن نظریه های نوین ادبی، بدون توجه به شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران، آفریده می شود.
در هم شکستن برخی از اصول مدرنیته و پدیدار شدن نظریه های پسامدرنیسم در دهه های اخیر، بخشی از شعر پیشرو غرب را نیز زیر تأ ثیر خود درآورد. و گونه های دیگر از شعر در آنجا پدید آمد که نموداری از شرایط اجتماعی جامعهِ غرب است.اشتیاق برخی از شاعران جوان ما به نوجویی و نوآوری در شعر امروز ایران تا به حدی است که آنها را به پیروی و تقلید ساده انگارانهِ نظریه های نوین ادبی غرب واداشته و موجب پدیدآمدن گونه ای از شعر فارسی در دههِ اخیر شده است.
هر چند این گونه از شعر، امکانات تازه ای را -- بویژه در حوزهِ زبان -- در شعر فارسی یادآوری می کند و این امکانات پیشنهادی در نهایت، به تازه شدن شعر امروز کمک شایانی می کند، اما بی توجهی به شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران و مخاطب ستیزی بخشی از این سروده ها، آنها را با بحرانی دیگر مواجه ساخته است.
● شعر امروز
شعر امروز ما و نقد آن، دچار سردرگمی غریبی شده است. بخشی از این آشفتگی در پیوند با مخاطبان شعر امروز است. این سردرگمی را می توان از زاویه های مختلف نگاه کرد. من بدون اینکه بخواهم برای این سردرگمی و آشفته حالی نسخه ای بپیچم، می خواهم دوربین نگاهم را در یک زاویه مستقر کنم و همراه شما این آشفته حالی را تماشا کنم. در ادامهِ نگاه، محل دوربین را عوض می کنیم و یک بار از زاویه ای مخالف زاویهِ پیشین به تماشا می نشینیم:
شیفتگی مردم ایران به شعر و شاعری، تا حدی است که در سراسر دنیا این مردم به مردمی شعر دوست و شاعرپیشه نام برآورده اند. اشتیاق به تولید و مصرف شعر، ویژگی فراگیری است که در همهِ لایه های اجتماع ما وجود دارد، از یک خانه دار ساده و کارمند معمولی تا راننده و کارگر و دانشگاهی و بازرگان و هنرمند و همه و همه در کشور ما هوادار شعر و شاعری و مصرف کنندهِ همیشگی شعرند. اشتیاق طبقه های گوناگون مردم ایران به شعر و شاعری و افزایش عرضه و تقاضا در این بازار، موجب افزایش تولید شعر شده است. این پدیده، در نگاه نخست، خود را پدیده ای پسندیده و خوشایند نشان می دهد؛ می توان سرخوشانه گفت: چه بهتر از این که همه مردم ما در این روزگاران تلخ اهل شعر و هنر و ادبیاتند و سرافرازانه بدین ویژگی بالید. امّا این تنها یک روی سکه است. زیرا در همین بازار شلوغ پسند شعر، خود شعر بیش از هر چیز دیگر گرفتار بحران شده است و چنانچه با درنگ بیشتر جست و جوگرانه، دوربین را روی خود شعر کنیم، به سادگی می بینیم که چگونه این موجود محبوب در ازدحام هواخواهان و خواستاران خود دچار آسیب جدی شده است.
به شعرهایی که در شب شعرهاخوانده می شود و با اقبال عمومی مردم رو به رو می گردد نگاه کنید. به چیزهایی که به نام شعر در صفحهِ خیلی از روزنامه ها چاپ می شود و بسیاری هم آنها را می پسندند، نگاه کنید. بیشتر خوانندگان عمومی دریافت مناسبی از شعر، به عنوان یک اثر هنری ندارند. اینان از شعر دریافت ها، مطالبات و توقعاتی دارند که نتیجهِ نهایی آن کنار زدن عصارهِ هنری شعر و راضی بودن به مضامین سیاسی، اجتماعی، اخلاقی، عرفانی و... است. این خوانندگان و شنوندگان، آن گویندگانی را می پسندند که مطابق میل، سلیقه و دریافت آنها شعر بسازند. شعری که بتواند از نظر سیاسی آنها را ارضا کند، شعری که بتواند از نظر اجتماعی آنها را اقناع کند، شعری که بتواند از نظر اخلاقی آنها را راضی کند و...
از آن سوی دیگر هم بسیاری از شاعران امروز، نگران از دست دادن همین مخاطبان عمومی هستند و دغدغهِ حفظ چنین مخاطبانی روز به روز بخش مهمی از شعر ما را از نظر عنصر اساسی، یعنی عنصر شعری و هنری لاغر و ضعیف می کند. چون این دسته از شاعران در همین نشئگی و خماری که از پسند مردم و و آنها نصیبشان شده -- به سفارش غیرمستقیم مخاطبانشان -- تولیداتی را روانهِ بازار می کنند که از نظر کیفی و هنری کمترین بهره را دارد.
این گونه است که شعر به معنی واقعی بازاری می شود.
ممکن است گروهی، برخلاف من، گمان کنند که این خرد جمعی و پسند عمومی، خود، دلیل مناسبی برای شایستگی و اصالت این گونه از آثار هنری است. اما در باور من هرگز چنین نیست؛ زیرا می بینیم همین ذائقهِ عمومی، امروزه مثلاً به سریال های تلویزیونی و فیلم هایی علاقه نشان می دهد که کمترین برجستگی هنری ندارند و تنها برای سرگرمی آنها ساخته شده اند. آیا اینک که در کشور ما، فروش فرش ماشینی بسیار بیشتر از فرش دست باف است، دلیل بر اصالت و شایستگی آن است؟! یا به قدرت خرید مردم مربوط است. همچنان که در آثار هنری به قدرت دریافت آنها مربوط می شود.
عادت های ذهنی از آفت های خطرناک شناخت هستند. و همواره همچون غباری در مسیر تماشای آدمی ایستاده اند.(۱) امروزه حتی بسیاری از تحصیل کردگان دانشگاهی ما در رشته ادبیات فارسی هم از تربیت شدگان نظام کهنهِ آموزشی هستند و به دلیل عادت های ذهنی، همیشه خریدار شعر آشنا و سنتی خودشان هستند. به راستی که زیستن در گذشته و گرفتار ماندن در عادت های مأ لوف، بدترین نوع زیستن است. تحولات دنیای معاصر، حاکمیت شگفت انگیز تکنولوژی ارتباطات، کامپیوتر، اینترنت و ماهواره، شکستن بسیاری قطعیت ها و بی اعتباری اسناد و... ما را وادار می کند که به گونه ای دیگر بیندیشیم، به گونه ای دیگر ببینیم و به گونه ای دیگر بگوییم.
جامعهِ سنتی ما جامعه ای بسته بود، جامعهِ فرمان روایی و فرمان پذیری بود جامعه ای ذهنیت گرا بود و زیباشناسی ویژهِ خود را داشت. امروزه امّا ما در حال رها شدن از آن ساختارها و بافتارها هستیم. جامعهِ امروز ما می خواهد جامعهِ گفت و گو باشد، جامعهِ چند صدایی باشد، باید نگاهش را تغییر دهد. ما ادبیات گذشته مان را هم باید از نو بکاویم، بهتر است متون سنتی را نوخوانی کنیم. شاید فردوسی و حافظ و سعدی را هم که گاهی دچار سنگ شدگی مقدس می شوند نجات دهیم.
شرایط تازهِ جهانی، زبانی دیگر از ما می طلبد و این گونه است که شعری دیگر با شیوه ای دیگر در جامعهِ ما زاده می شود. البته ما نباید به این پدیده تازه وارد با چشمی پر از سوءظن نگاه کنیم. شاعر گذشته به دنبال پاسخ گفتن به پرسش ها و نشان دادن راه و ارشاد و هدایت بود. در حالی که شاعر امروز به جای پاسخ گویی به دنبال پرسش گری است. او می خواهد با سؤ ال های پی در پی تنور پرسش گری را برافروزد و روشن نگه دارد. در حالی که عادت های سنتی از شعر توقع دارند آنها را هدایت کند، به پرسش های آنها پاسخ بگوید و به آنها آرامش دهد.
در گونه ای از شعر امروز امکانات، ظرفیت ها و قابلیت های تازه ای در میدان شعر عرضه شده است: کارکردهای زبانی و زبان ورزی، فرم های تازه، متن گرایی، امکانات روایی نهفته در زبان، روی آوری به پدیده های عینی و... از امکاناتی هستند که می توانند شعر امروز ما را به کمال برسانند.
یکی از شاعران معاصر ویژگی های نوشعر پیشرو امروز را این گونه برشمرده است:
▪ لحن مجادله آمیز و لزوماً خطابی، جای خود را به لحنی مکالمه آمیز داده است.
▪ پرتو معناهای گوناگون و گریزان از محوریتی خاص، سلطهِ معنایی مشخص (تک معنایی -- پیام آوری) را کمرنگ کرده است.
▪ بیان مفهومی جای خود را به تجسم عینیت های ملموس سپرده است.
▪ زبان ورزی، بدان گونه که <شعر از واژگان ساخته می شود نه از تصویر) جای تصویر محوری و نمادگرایی های دال و مدلولی را گرفته است.
▪ مفاهیم گفتاری به جای بلاغت نوشتاری، بینش تکثرگرا به جای نگاه تقابلی، اشراق به جای اخطار، انسجام متناقض به جای وحدت ارگانیک، پرسش انگیزی به جای پاسخ های قاطع، انفصال های غیر علّی به جای اتصال های علّی، تضاد و چند پارچگی به جای نگره ای مسطح و یکدست، مهرورزی به جای مسؤ ولیت پذیری های رسمی و... نشسته است

همین گونه از تفاوت هاست که باعث می شود خوانندگان سنتی، شعرهایی را که با شیوه های تازه سروده می شود، دریافت نکنند.
اکنون شعر روشنفکری و شعر مردم در ایران از هم جداست. شاعران به شعر پیچیده تر و مردم به شعر شعرای دهه های پیش روی آورده اند. آیا مردم و شاعران، در نظام زیبایی شناسی پیشرفتهِ دیگری یکدیگر را دیدار خواهند کرد؟
یکی دیگر از شاعران معاصر در پاسخ به این پرسش که <شعر دههِ هفتاد چه پیشنهادهایی برای گسترش و تنوع بخشی به شعر امروز ایران داشت؟ گفته است:
در دو بعد می توان این پیشنهادها را بررسی کرد یکی به لحاظ محتوایی و دیگر از جنبهِ فرمیک. گو اینکه در عمل، این دو از هم تفکیک ناپذیرند... شعرهای موفق و پیشرو دههِ هفتاد، از موضوع ها و مفاهیم مجرد و عام، مثل عشق و مرگ و سعادت و تیره بختی و... نجات یافت. و خلاف سنت هزار ساله در شعر فارسی، کوشید بدون بهره گیری از این واسطه های ذهنی و ادبی، با رویکرد به پدیده های عینی و ملموس زندگی شهری امروز، به شعری متفاوت برسد... اما شعر دههِ هفتاد به همین اندازه و شاید هم شدیدتر، الگوهای ساختاری و زیباشناختی شعر فارسی را عوض کرد و تغییر داد. اگر تا همین یکی دو دههِ پیش، شعر مرکزگرا، فرم هندسی بسته، زبان به غایت ادبی و فخیم و شیوا امتیازی برای شعر شمرده می شد (و البته به حق، چون در هر حال می بایست این تجربه ها و فرم ها را ابتدا پدید می آوردیم و سپس از آنها فراروی می کردیم). در شعر امروز با این الگوها بعید به نظر می رسد بشود به هم ریختگی زندگی، بی یقینی فکری و حتی حسی و عاطفی خودمان را بیان کنیم... شگردهای شعری تازه و بدیعی که این سال ها در کار شاعران عمل می کند، علاوه بر گوناگونی، از چنان بدعتی برخوردار است که سال ها وقت می برد تا منتقدان ادبی اغلب کندذهن و بی شهامت ما بتوانند آن را شناسایی و دسته بندی کنند... این شعر شعری چند بعدی و متعلق به عصر فراصنعتی و دنیای ماهواره ای و رایانه ای است، نه جهان بسته و خودمحور اسطوره ای
اینک بنا بر قولی که در آغاز این گفتار داده بودم جای دوربین نگاه را عوض می کنم و از زاویه ای دیگر به شعر امروز نگاه می کنیم:
وسایل تازهِ ارتباط جمعی در دنیای غرب و شرق با مدرن ترین ابزار خود به شدت سرسام آوری در حال گسترش است و مرزها را از میان برمی دارد تا کرهِ زمین را به دهکده ای کوچک تبدیل کند. تازه ترین نظریه ها در همهِ علوم و فنون به سادگی در کمترین زمان، با ابزارهای تازه، به همهِ خانه ها راه می یابند و مردم از آنها آگاه می شوند.
این رویداد در کشور ما هم جاری است. با آنکه هنوز بسیاری از ساختارهای فرهنگی، اجتماعی و اداری کشور ما همچنان سنتی باقی مانده است، وسایل ارتباط جمعی تا دورترین روستاهای ما هم نفوذ کرده است.
از روستای دورافتاده ای می گذشتم. زنی میان سال در حال دوشیدن شیر گاو بود. دختری حدود ده ساله ناگهان از اتاق بیرون پرید و گفت: <نه نه! نه نه !بیاNITV شروع شد.
شایستهِ یادآوری است که شرایط تازهِ در جامعهِ فراصنعتی با درهم شکستن برخی از اصول مدرنیته و پدیدار شدن نظریه های پسامدرنیزم در دهه های اخیر، بخشی از شعر پیشرو غرب را نیز زیر تأ ثیر خود درآورد و گونه ای دیگر از هنر، شعر و نظریه های نوین ادبی را پدید آورد که نموداری از شرایط اجتماعی غرب است. این نظریه های نوین -- بویژه از طریق ترجمه -- به جامعهِ ادبی ایران هم راه یافته است. اشتیاق برخی از شاعران جوان ما به نوجویی و نوآوری در شعر امروز ایران تا به حدی است که آنها را به پیروی و تقلید ساده انگارانهِ نظریه های نوین ادبی غرب واداشته و موجب پدید آمدن گونه ای از شعر فارسی در سالهای اخیر شده است.
در حوزهِ شعر، امروزه همهِ شاخص ها و معیارهای گذشته به هم ریخته است. هر کس هر گونه ای که می خواهد سخن می گوید. به نظر برخی افراد برای آشنایی زدایی، هر چیز آشنا را باید درهم شکست. برای ساخت الگوهای تازه هر الگویی را باید به هم ریخت. برخی از نظریه های نوین ادبی هم که ظاهراً -- بنا به دریافت برخی از افراد -- سفارش می کنند که: بسیاری از منتقدان امروز هم که از ترس اتهام سنتی بودن جرا‡ ت انتقاد و ایراد از این گونه سروده هایی که خود را پیشرو می خوانند، ندارند. عجب میدان مناسبی است برای تاختن و جولان دادن. به راحتی می توان وارد این میدان شد. هر هذیانی را به اسم شعر عرضه کرد و هر کس هم نفهمید به او انگ سنتی زد که: <فلانی! ذهن شما عادت به سنت دارد و دریافت این گونه اشعار نیاز به درک دیگری دارد! این شعرها پست مدرن هستند و برای فهم آنها باید ذهن از مرحلهِ مدرنیته به مرحلهِ پست مدرنیته جهش کند.
 

salar69

کاربر ويژه
مقدمه: اين گفته بسيار آمده است كه ادبيات فارسي به دليل مهجوريت زبان فارسي در جهان كمتر شناخته شده است. با اين وضعيت ، همواره يكي از شرايط روحيه بخش به اهل ادب بالاخص به نويسندگان و دانشگاهيان ، توجهي بوده كه جهانيان به برخي از چهره هاي شعر كلاسيك ايران از جمله مولوي ، خيام و حافظ ابراز داشته اند . در اين ميانه به انگاره مي رسد كه شعر معاصر فارسي دست كم در زمان حال حاضر نخواسته و يا نتوانسته آن گونه كه مي بايست از مرزهاي كشورمان فراتر برود .
شعر مدرن ايران كه توسط نيما يوشيج بنيان نهاده شد. در آن نظم ثابت و فرم همانند شعر كلاسيك ايراني نيست . در اين ميان شاعران شعر نو نيز بر اين باوراند كه گرايش به سمت آزمايش كه با پيشگامي نيما صورت گرفت ، باعث شد تا فضاي رخوت و سردي از ادبيات ايران رخت بركند . بطوريكه برخي از شعرهايي كه امروزه منتشر مي شوند ، داراي نوعي فقر مفهومي و زيبايي شناسي هستند. در اين شرايط حركت هايي كه در مسير ايجاد تحول صورت مي گيرد ، بيشتر خوانندگان را از شعر گريزان مي كند. اين است كه آيا بحران شعر امروز در جامعه وجود دارد ؟ و يا بحران مخاطب و يا اينكه بحران ارتباط با اشعار سروده شده و درنتيجه شعر در دهه نود به كجا خواهد رفت ؟ و آيا شعر امروز ايران در اين دهه نيز همچنان درجا خواهد زد يعني اينكه از مرزهاي كشور بيرون خواهد رفت يا خير ؟

2. تعريف مقوله ي شعر:
تعريف شعر از سلسله مباحثي است كه همواره گفتمان شاعران و حتي برخي نويسندگان بوده و هست . اكثر نظريه پردازان و دست اندركاران شعر و شاعري مقوله ي شعر را غير قابل تعريف دانسته اند.
در برخي تعريف هاي ارايه شده ، معمولا به بعدي از ابعاد وجودي شعر توجه شده است :
«شعر نوعي اجرا به وسيله كلمات است[SUP](1)[/SUP] » ، « شعر پل معلق ميان تاريخ و حقيقت ، راهي به سوي اين يا آن نيست ، شعر ، ديدن آرامش در جنبش است [SUP](2)[/SUP] » ، شعر عبارت است از مقدار زيادي شادي ، رنج و سرگشتگي ، به اضافه مقدار كمي لفظ و لغت » [SUP](3)[/SUP].
در تمامي اين توصيف ها از شعر ، يك نگاه خاص شاعر و نويسنده به هستي و شخصيت خاص انساني وجود داشته و هر شاعري از زاويه ديد خود همچنان كه به تعريف انسان مي نشيند ، شعر را نيز تعريف نموده اما حقيقت چيز ديگري است . شعر همانند شخصيت بارز انساني مجموعه اي از ابعاد ماهوي است و تنوع تعريف ها در شعر نيز به همين مقوله باز مي گردد.
در خصوص تعريف شعر نظريه پردازان ماضي ، بيشتر به رو ساخت و صورت شعر نظر خاص داشته و ارزش هاي هنري و زيبايي شناختي را كمتر مورد توجه قرارداده اند.
بطوريكه نظامي عروضي در چهارمقاله آورده است : « هر كه را طبع در نظم شعر راسخ شد و سخنش هموار گشت ، روي به علم شعر آورد و عروض بخواند و گرد تصانيف استاد ابوالحسن السرّ خسي البهرامي گردد، چون غايه ي العروضين ، كنزالقافيه و نقد معاني و نقد الفاظ و سرقات و تراجم . [SUP](4)[/SUP]»
با توجه به متن فوق مشاهده مي كنيم كه شعر به زعم نظامي عروضي ، علم است و نه هنر و ديگر اينكه عروض و قافيه از ضروريات شعري است . و در ديگر جاي اين كتاب اشاره اي به معيارهايي دارد كه غالبا از «وهم» و « قوّه ي موهمه » ناشي گشته كه امكان دارد هر نوع ديگر زباني نيز بتواند با چنان معيارهايي معرفي و تعريف گردد: « شاعري صناعتي است كه شاعر بدان صناعت اتسّاق مقدمات موهمه كند. [SUP](5)[/SUP]» ارجمند ترين نكته فكري عروضي سمرقندي ؛ تا بدانجاست كه اعتقادي بر اين دارد شعر مي بايستي : « معني خُرد را بزرگ و معني بزرگ را خُرد و نيكو را در خلعت زشت باز نمايد و زشت را در صورت نيكو جلوه دهد و به ايهام قوّت هاي غضباني و شهواني را بر مي انگيزد.[SUP](6)[/SUP]» .تعريف هاي چنين ، اين برداشت را در ما ايجاد مي نمايد كه نظريه پردازان ماضي همان گونه به شاعري و شعر نظر داشته اند كه به يك شغل خاص و حرفه ، چنانكه صاحب قابوسنامه نظريه اي را ارائه مي نمايد با اين مضمون « به وزن و قافيه ي تهي قناعت مكن ، بي صناعتي و ترتيبي شعر مگوي كه شعر راست ناخوش بود ، علمي بايد اندر شعر و اندر زخمه و اندر صوت كردن تا خوش آيد . صناعتي به رسم شعرا چون : مجانس و مطابق و متضاد ...[SUP](7)[/SUP]» و « اگر غزل و ترانه گويي سهل و لطيف و تر گوي و بر قوافي معروف گوي. [SUP](8)[/SUP]»
گفتارهايي كه آمد تعريف شعر از ديدگاه نظريه پردازان گذشته بود . حال در ادامه بررسي خواهيم نمود نظريه اهل ادب معاصر را . رضا براهني در تعريف شعر مي نويسد.«شعر ، زاييده ي بروز حالتي ذهني است براي انسان در محيطي از طبيعت ؛ به اين معني كه به شاعر حالتي دست مي دهد كه در نتيجه ي آن ، او با اشياي محيط خود و با انسانها نوعي رابطه ي ذهني پيدا مي كند و اين رابطه ، به نوبه ي خود ، رابطه اي روحي است كه در آن اشياء ، حالات مطلقا فيزيكي و مادي خود را از دست مي دهند و بخشي از احساس و انديشه شاعر را به عاريه مي گيرند. [SUP](9)[/SUP]».
از منظر عارفان نيز شعر از آنچه كه نظريه پردازان نوشته اند و گفته اند و آورده اند فراتر رفته و آنان (عارفان ) بدون هيچ ادعايي در سرودن شعر ، اثرهايي پديد آورده اند كه از دل انگيزترين و نادره ترين اشعار فارسي است ، هرچند آن چهرچوب را در نگاشت به خوبي رعايت ننموده اند. به طوريكه عين القضات همداني شعر را آيينه تاملات ، عواطف و روح انساني بر مي شمارد و شعر را محك و نقد حال خويش مي داند . با شعر در خود گشتي مي زند و سفري مي كند و از خود شناسي است كه به خداشناسي مي رسد.
موسوي گرمارودي درباره شعر معتقد است :« اي شعر ! اي سادگي ، اي روح ، اي خاك ، اي خدا ، اي پاك ...[SUP](10)[/SUP]»
بطوري كه مطرح شد هر كس تعريفي خاص خود از شعر را ابراز مي دارد. مي توان شعر را بازتاب درونيات هر انسان در دنياي امروز دانست كه در قالب كلمات ، احساسات و تفكرات هر شخص به بيرون از او منتقل ساخت و اين تعريف شعر در نزد هر انسان به اشكال متفاوت و مختلف صورت مي پذيرد ، زيرا به هيچ عنوان نمي توان درونيات دو انسان حتي دوقلو كه بسيار به يكديگر نزديك هستند ، همگون و يكسان دانست . اين درحالي است كه هر فردي با توجه به دركي كه از موقعيت و شرايطي كه در آن زندگي مي كند ، احساسات و تفكراتش شكل گرفته و اين درك برآمده از نوع نگاهي است كه آن فرد نسبت به جهان پيرامون خود دارد.
بر اساس اين تعريف است كه زمينه هاي ظهور و اوج انواع ادبي به طور جدي بعد از رواج نظريه ي داروينيسم صورت گرفت و موجب پيدايش آن شد. داروين كسي بود كه در عقيده ي رايج دوره ي خود مبني بر آفرينش مجزاي اجناس جانوران و گياهان شك كرده بود. او نخستين كسي بود كه مساله رده بندي مطرح كرد كه بر مبناي آن موجودات زنده بر اساس شباهت و ارتباطي كه به هم دارند گروه بندي شده اند. البته به نظر او هرگز دو گياه با دو حيوان كاملا همانند نمي توان يافت ، بلكه در افراد هر نوع و جنس هم اختلافاتي است ( چنان كه در آثار ادبي هم چنين است ). او يكي از عوامل مؤثر در تحول و تكامل را ، تاثير محيط زيست مي دانست ( كه در ادبيات معادل شرايط اجتماعي است. )
با نگاهي كوتاه بر مقوله ي مهم شعر تعريفات كلي از شعر شد و حال با نگاهي اجمالي بر سازنده ي شعر [شاعر] مي افكنده و آن را چنين بر مي شماريم؛ « شاعر كسي است كه با رسوخ دادن شعور معنوي خود در اشياء دست به كشف خود در محيط زيست مي زند . برهنگي يكپارچه ي روح در جريان ماده به چشم مي خورد و جهان ماده در آيينه ي روح بشر انعكاس مي يابد. اشياء روحي مشابه روح آدمي پيدا مي كنند و در نتيجه چون او زبان باز مي كنند و صاحب انديشه و احساس مي شوند و اين انديشه و احساس را در قالب واژه هايي كه از ميان تمامي موجودات ، در انحصار مطلق انسان ، بويژه شاعر ، است مي ريزند. شاعر به وسيله ي قدرت تخيل و تصور خود و با اشتياق و انگيزه اي دروني براي كشف و جستجو ، ناگهان مي بيند كه اشياء به شكل او در آمده اند. شاعر خود را در وجود اشياء و اشياء را در وجود خود مي بيند و روابط خود را بوسيله ي كلمات توجيه مي كند[SUP](11)[/SUP]». و اين سرآغاز بحث ما ، در بحران شعر امروز خواهد بود كه در ادامه بدان خواهيم پرداخت.

3. نگاهي اجمالي بر تاريخچه ي شعر امروز فارسي
«شعر فارسي در طول صد سال گذشته يعني از حدود انقلاب مشروطه (1285 هـ . ش ) تا به امروز از نظر صورت ، سيرت و ساختار ، تحولات بديع و بي سابقه اي را پشت سرگذاشته است . پيش از آن ، هيچ يك از اعصار و ادوار شعر فارسي را سراغ نداريم كه در آن در عرض مدتي چنين كوتاه تغييراتي تا بدين پردامنه و همه جانبه در شعر فارسي ايجاد شده باشد ؛ تا آنجا كه مي توان گفت تحولاتي كه در صد سال اخير در شعر فارسي ايجاد شده ، در مجموع ، با تمام تحولاتي كه شعر فارسي در طول عمر حدودا هزارساله اش به خود ديده ، برابري مي كند.
اصولا تغيير سبكها و شيوه هاي شعري در قديم ، همانند همه ي امور و شئون ديگر زندگي ، به كندي و دير به دير صورت مي گرفته است ؛ به گونه اي كه مي توان كل شعر و شاعران پيش از مشروطه را در سه سبك يا مكتب يزرگ جاي داد : خراساني ، عراقي و هندي . دوره بازگشت هم ، همان گونه كه از نام آن بر مي آيد ، از سبك جديد و جدايي برخوردار نيست ، بلكه بازگشت و عقب گردي است به شيوه هاي شعري شاعران بزرگ سبكهاي خراساني و عراقي . در اين سبكهاي سه گانه نيز قالب شعر ، وزن شعر ، نوع قافيه بندي ، نظم مبتني بر تساوي و تكرار همگون مصراعها و بيتها ، زبان شعر ، نگاه شاعرانه و بسياري از معيارهاي زيبا شناختي و بلاغي در طول سالها و سده هاي متمادي ، تا حدود زيادي يكسان و يكنواخت بوده است ، و تحول و تطور نظرگيري كه به تغيير ماهوي و جوهري شعر فارسي بينجامد ، در آن رخ نداده است .
از اين رو ، شايد بتوان با اندكي مسامحه ، كل شعر هزار ساله ي پيش از مشروطه را به عنوان «شعر قديم » يا « شعركهن » يا «شعر كلاسيك » ناميد ، و در مقابل آن ، از دوران صد ساله اي كه شعر فارسي از مشروطه تا حال پشت سر گذاشته است به عنوان « شعر جديد » يا «شعر نوين » ياد كرد.
«شعر جديد » فارسي از وقتي آغاز شد كه شاعران فارسي با « جهان جديد» ي آشنا شدند و در نتيجه ي اين آشنايي ، نوع نگاه آنان ، و به تبع آن ، زبان و بيان آنان دستخوش تغيير شد.با وجود اين ، در سه دهه ي آغازين سده ي حاضر نيز مسئله ي نوگرايي روندي نسبتا كند داشته است و موانع بسياري بر سر راه آنان بوده است . ذهن و ذوق جامعه ي ايراني كه حدودا هزار سال با معيارهاي زيبا شناختي و معني شناختي شعر سنتي خو گرفته بوده است ، نمي توانسته بزودي و بسادگي از آن همه نظم و تناسب و قرينه سازي كه شعر سنتي بدان مبتني بوده ، دل بر كند و به شيوه و رويه ي جديدي دل بسپارد كه هنوز در مرحله ي آزمايش و خطا و تمرين و تكرار بوده است .
اما در دهه هاي سي ، چهل و پنجاه جنبشها و جريانهاي مختلفي در شعر فارسي ظهور كرد و هر يك طرفداران و پيروان خاصي را به خود جلب و جذب كرد ، و بدين ترتيب ، دوران كوتاه بيست و پنج ساله ي بين كودتاي 28 مرداد سال 1332 تا 22 بهمن 1357 ، سال پيروزي انقلاب اسلامي ايران ، عرصه و مجالي شد براي جولان و جلوه گري و جدال گرايشها و جريانهاي مختلف شعر فارسي ؛ جدالي كه در مجموع ، صرف نظر از برخي تبعات منفي ناگزير آن ، در نهايت به ارتقاء و اعتلاي شعر فارسي انجاميد.
جالب اينكه همين تغييرات و تحولات ، شعر سنت گراي روزگار ما را نيز به واكنش و كوشش واداشت ؛ به گونه اي كه براي نخستين بار پس از گذشت قرنها از آخرين سبك شعري فارسي يعني سبك هندي ، شعر سنتي فارسي از نظر محتوايي ، زباني و ادبي دستخوش تحول و تكامل شد ؛ تا آنجا كه اگر بگوييم شعر سنت گراي معاصر و سياق جديدي به سبكهاي شعري كهن فارسي افزوده است ، سخني به گزاف نگفته ايم .[SUP](11)[/SUP]»
«از نيمه نخست دهه ي چهل بود كه احمدرضا احمدي مجموعه ي طرح خود را منتشر ساخت و جرياني جديد و كاملا متفاوت با آنچه تا آن زمان جريان داشت در شعر فارسي شكل داد كه به «موج نو » شهره شد : «موج» بود از آن جهت كه حركتي بود عصياني و بي مهار كه بناي آن از آغاز بر تخريب نهاده شده بود نه تعمير ؛ تخريب تمام شالوده هاي صوري و ساختاري و مفهومي و معنايي شعر سنتي فارسي ؛ و «نو » بود از آن رو كه از گذشته گسسته بود و به چشم اندازهاي جديدي در فراسوي واقعيتهاي موجود دل بسته بود. [SUP](12)[/SUP]»
امروزه تب جريان سازي و موج بازي در ميان شاعران تا حد زيادي فروكش كرده و شعر دارد رفته رفته سلامت خود را باز مي يابد . هر چند هنوز هم هستند شاعراني كه سنگ تجربه هاي بي ثمر دهه هاي قبلي را به سينه مي زنند حال آن كه حتي بسياري از شاعران دهه هاي پيشين كه صاحبان اصلي آن تجربه ها بوده اند ، ديگر از سر بي اعتقادي به آن تجربه ها مي نگرند و اگر هنوز دل از شعر بر نگرفته باشند ، در پي كشف فرم ها و فضاهايي هستند كه ارتباطي با سطح كلام يا كلام سطحي ندارد . آنچه مهم است ، جوهر و معناست كه به فرم و زبان سر و شكل مي دهد و تجسد مي بخشد.

4. بحران شعر امروز و ريشه هاي آن:
وقتي از نگاهي و زاويه اي ديگري بدين مقوله نگريسته شود بخوبي مي توان ابراز داشت به جهت اينكه جهان كنوني جهاني است شي ء زده و انسان نيز در طي مسير مرحله اي شي ء زدگي به مرحله ي شيء شدگي گام مي نهد . به مراتب با سرگرداني هايي در اين مسير روبروست . بطوريكه شيء وارگي پديده اي است كه انسان را خود به خود با هنرهايي همچون موسيقي ، نقاشي و شعر بيگانه مي سازد ، و اين سرآغاز بحران مي تواند باشد چه در شعر و چه در ديگر هنرها.
آيا واقعا شعر ما با بحران روبروست ؟ مسئله ي شعر امروز ما بحران ارتباط با شعر است ؟ براستي بحران در كدام قسمت شعر ما وجود دارد؟ اينها سؤالاتي است كه مي خواهيم در اين بند بدانها بپردازيم :
در شعر امروز انسان به عنوان شخصيتي كه نماينده جامعه بوده و مي بايستي تعهداتي را نسبت به هرچيزي به دوش داشته باشد ، نيست ، چرا كه در زندگي حقيقي امروز اين اتفاق در جامعه ما نمي افتد كه بازتاب آن را در شعر ببينيم.
و به تعبيري مي توان چنين ادامه داد كه شاعر امروز بيش از هر چيزي درگير پيچيدگي و تناقضاتي در ضمير خود ميان انسان امروز و ديروز مشاهده مي نمايد . پيچيدگي ها و تناقضاتي كه شاعر را مجبور به پاسخگويي و رسيدن به جواب سؤالات موجود در ذهنش مي كند كه در جهان پيرامون خود كاوش و جست و جو مي كندو با هر نقطه اي به واقع درگير بوده و حاصل اين درگيري را با پوسته ي كلمات به مخاطب خود منتقل كند. اين « مخاطب » مهم نيست كه كيست يا چيست بلكه مهم آن است كه بيرون از شاعر حضور داشته و به هيچ رو ، بند تعهدي غير از اصالت وجوديت شعر ميان اين دو نباشد.
« بيشتر مخاطبان عمومي ، دريافت مناسبي از شعر ، به عنوان يك اثر هنري ندارند . اينان از شعر دريافت ها ، مطالبات و توقعاتي دارند كه حاصل نهايي آن كنار زدن عصاره هنري شعر و راضی بودن به مضامین سیاسی، اجتماعی، عرفانی، اخلاقی و... است. این خوانندگان و شنوندگان، گویندگانی را می پسندند که مطابق سلیقه و دریافت آنها شعر بسازند. شعری که بتواند از نظر سیاسی یا اجتماعی یا اخلاقی یا مانند آن، آنها را راضی کند. از آن سوی دیگر هم بسیاری از شاعران امروز، نگران از دست دادن همین مخاطبان عمومی هستند و دغدغهِ حفظ چنین مخاطبانی، روز به روز، بخش مهمی از شعر ما را از نظر عنصر اساسی، یعنی عنصر هنری لاغر و ضعیف می کند.

ب) گونه ای دیگر از شعر امروز ایران به دنبال شرایط تازه جهانی و پدید آمدن نظریه های نوین ادبی، بدون توجه به شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران، آفریده می شود.

در هم شکستن برخی از اصول مدرنیته و پدیدار شدن نظریه های پسامدرنیسم در دهه های اخیر، بخشی از شعر پیشرو غرب را نیز زیر تأ ثیر خود درآورد. و گونه های دیگر از شعر در آنجا پدید آمد که نموداری از شرایط اجتماعی جامعهِ غرب است.اشتیاق برخی از شاعران جوان ما به نوجویی و نوآوری در شعر امروز ایران تا به حدی است که آنها را به پیروی و تقلید ساده انگارانهِ نظریه های نوین ادبی غرب واداشته و موجب پدیدآمدن گونه ای از شعر فارسی در دههِ اخیر شده است.

هر چند این گونه از شعر، امکانات تازه ای را -- بویژه در حوزهِ زبان -- در شعر فارسی یادآوری می کند و این امکانات پیشنهادی در نهایت، به تازه شدن شعر امروز کمک شایانی می کند، اما بی توجهی به شرایط اجتماعی و فرهنگی ایران و مخاطب ستیزی بخشی از این سروده ها، آنها را با بحرانی دیگر مواجه ساخته است. [SUP](14)[/SUP]»
با نظري اجمالي بر گفته هاي آقاي رضا براهني پلي بزنيم بر وضعيت شعر سه دهه قبل و بعد بررسي كنيم شعر دهه هاي كنوني را: « من از همان اوايل دهه‌ي 60 نكته‌اي را مطرح كردم تحت عنوان بحران رهبري ادبيات در ايران كه خودبه‌خود، شامل حال شعر هم مي‌شد. اين حرف در ابتدا با سوء تفاهم روبه‌رو شد، اما پس از مدتي و پس از توضيح‌هاي مفصل در روزنامه‌ها و مجله‌هاي مختلف، بالأخره روشن شد كه نمي‌توان موضوع را از خود پديده‌ي ادبي و هنري به وجود و حضور آدم‌هاي معروف ادبي تقليل داد.

زمينه‌ي اين بحران از پيش وجود داشت؛ اما در آن زمان شدت و حدت بيش‌تري پيدا كرد و درواقع انقلاب با پيش كشيدن يك عنصر غالب از عناصر مختلف ادبي، اولويت‌هاي ادبي را جابه‌جا كرد. زمان، عامل زمان، كه روي‌هم پيش از انقلاب به‌صورت ايستا بود، ناگهان حالتي بسيار پويا پيدا كرد، درنتيجه راه به‌سوي خلق مدرن‌ترين و پست‌مدرن‌ترين آثار، تصوري سيال از زمان، روايت را شكل مي‌دهد. صورت غالب ادبيات ايران به‌رغم وجود آثار بزرگ روايي مثل «شاهنامه»ي فردوسي، «خمسه‌»ي نظامي، «مثنوي» مولوي و ساير آثار كهن در گذشته و «بوف كور»، «سنگ صبور» و چندين كتاب خوب ديگر، هنوز بر گذشت زمان و تحول براساس گذشت زمان و دروني شدن زمان در روايت و تبديل كردن روايت به وجه غالب ادبي، وقوف واقعي و عملي پيدا نكرده بود. حركتي خيلي قوي در تاريخ ضرورت داشت و اين ماهيت حركت نيز در رد و قبول آن هم مطرح نيست كه اين حس زمان‌يابي به جلو بپرد و وجه غالب شعر جايش را به وجه غالب ديگر، يعني قصه‌ي كوتاه و رمان بدهد. كافي است تعداد رمان‌هايي را كه از زمان مشروطيت تا 1357 نوشته شده با تعداد رمان‌هايي كه در طول اين 25 سال گذشته نوشته شده، مقايسه كنيد تا بدانيد كه انقلاب به‌عنوان يك حركت اجتماعي، جنگ به‌عنوان حركت اجتماعي ـ تاريخي، حسي از زمان كه تحول فرقي نمي‌كند از چه نوع به‌وجود مي‌آورد، نيازمند اولويت يافتن قالبي بود كه وجود داشت، ولي اولويت نداشت.
در چنين وضعي اگر بپرسيد بر شعر چه اتفاقي افتاد، بايد بگويم درست است كه هم رمان و هم شعر در زبان اتفاق مي‌افتند، اما خط فارقي بين دو زبان وجود دارد. درست است كه زبان به نسبت اثر مدام خود را به رخ مي‌كشد، اما در همان زبان به‌نسبت واقعه‌ي شخصيت، جابه‌جا شدن ذهن راوي ـ راوي در مقام نويسنده و شخصيت ـ دگرگون مي‌شود. اما در شعر روي‌هم روايت در پشت سر مي‌ماند و انگار زبان خود را به رخ مي‌كشد. وقتي كه زبان خود را به رخ مي‌كشد، ارجاع به واقعيت معطل مي‌ماند و اين‌طور به نظر مي‌رسد كه واقعيت خود زبان منبع ارجاع زبان شعر است. يعني بحراني كه در شعر پيش آمد، اين بود كه در شعر نو از نوع نيمايي، شاملويي يا فرخزادي، به‌رغم حضور بيان شعري، شعر موقعيتي را بيان مي‌كرد كه بيش‌تر با معناي شعر سروكار داشت و گاهي معنا طوري واضح بود كه انگار شاعر فقط آن معنا را به زباني مطلوب كه عادتا زبان شعر ناميده مي‌شد و روي‌هم زبان زيبايي بود، بيان مي‌كرد. ولي شاعر به‌رغم اين‌كه به‌نظر مي‌رسيد نمي‌داند شعر از كجا مي‌آيد، لااقل درباره احمد شاملو مي‌دانستيم كه شعر از اجتماع مي‌آيد و به‌طرف اجتماع مي‌رود يا از عاشق مي‌آيد، به‌طرف جنون مي‌رود و از اين نظر فرق بين مفهوم اجتماعي و شعر اجتماعي، كلمات عاشقانه و شعر عاشقانه در اين بود كه در شعر مربوط به اين قبيل مقولات، به‌رغم زيبايي زبان، زيبايي در خدمت بيان چيزهايي بود كه همگان به آن مي‌انديشيدند و هركسي به‌اصطلاح از ظن خود يارش مي‌شده است.
بعدها آن‌هايي كه تبحر نيما، شاملو و فرخزاد را در تركيب آن عواطف و انديشه‌ها با آن مفاهيم و احساسات نداشتند، بيان ساده‌ي آن مفاهيم و احساسات را شعر تلقي كردند. در اين حوزه‌ها، مقلدها و پيروهاي ساده‌انديش اين سه شاعر مهم و چند شاعر مهم ديگر، مثلا اخوان، آزاد، آتشي و رؤيايي، گمان كردند كه اگر عقايد، مرام‌ها، احساس‌ها و انديشه‌ها را بيان كنند، ديگر همه چيز بيان شده و شعر گفته شده است. اين وضع، هم در حوزه‌ي شعر موزون پيش آمد و هم در حوزه‌ي شعر بي‌وزن. پس در شعر بعد از انقلاب، يك جدايي با شعر قراردادي جديد پيدا شده است. شعر نيما فرمي پيچيده دارد و اين فرم پيچيده ناشي از ذهن پيچيده‌ي اوست. هر شعر جداگانه يك حادثه است. حادثه‌اي در پيچيدگي و رسوخ بيان در مفهوم و عاطفه و تصوير و غيره، انگار همه با هم اتفاق افتاده است.
مصراعي مثل «هم از اين‌روست نمي‌بيند اگر گمشده‌اي راهش را» از نيما، نمونه‌ي آن پيچيدگي و پيچش است، اما شعر قابل ارجاع به حالتي اجتماعي و طبيعي در معناست، گرچه وقتي كه معناي عريان را گفتيم‎، اگر به سوي اصل مصراع برنگرديم، شعر را باخته‌ايم.
حالا اگر كسي به سادگي بگويد «من گم شده‌ام، راهم را نمي‌بينم»، ما حاضر نمي‌شويم به آن شعر بگوييم. اگر يكي از نظر بيان مفاهيم كمي زرنگي به خرج بدهد و بگويد غربي‌ها هم همين‌طور مي‌گويند كه من مي‌گويم‏، صدسال هم عمر كند، باز شعر خوب نخواهد گفت و بايد برگردد و به شعر گذشته‌ي خودش نگاه كند، كه گفته و خوب هم گفته است.
اجرا در هر شعري اساس است. ولي شعر پيشرفت كرده است، و پيشرفت شعر هميشه در اين است كه از نظر اجرا در زبان چه دستاوردي كسب كرده است. مفاهيم شعر حافظ قابل ترجمه به شعر عطار، خواجو و سعدي است‏، اما شعرش با شعر آن‌ها فرق دارد. شما نمي‌توانيد روي دست حافظ بلند شويد. حافظ از نظر زبان روي دست آن‌ها بلند شده است و من اگر با هزار حرف آن فلسفه‌خوان اصفهاني مخالف باشم، اما با اين حرفش كاملا موافقم كه تقليد سايه از حافظ كاملا با شكست مواجه شده است. غزل گفتن پس از حافظ و در شيوه‌ي او فقط يك شوخي عاطفي است.»[SUP](15)[/SUP]
حال پس از درج گفته هاي آقاي براهني و برداشت نوعي ادبي از اين مباحث برگرديم به وضعيت كنوني شعر و بررسي نمائيم بحران شعر دهه هاي اخير را . تعداد شاعران در ايران مثل افزايش حجم يك بالون در حال رشد و ازدياد مي باشد ، كه اين جاي بسي خوشحالي و شگرف فراوان بوده كه جامعه ي ما ادبي است اما مشكل اساسي در اينجا مطرح مي گردد كه با وجود شاعران متعدد در جامعه متاسفانه شعر باكيفيت خلق نمي گردد. پس مي توان موضوع را چنين توضيح داد كه اساسا ما با بحران شعر و شاعري مواجهيم و نه بحران خواننده اشعار . چرا كه مردم و مخاطبان همچنان به شعر علاقمند بوده و به آن روي مي آورند به طوريكه وقتي شعر نو مخاطب را تسكين ندهد بلافاصله خويش را با شعر كلاسيك ارضاء مي نمايد و اين خود عاملي اساسي داشته كه با توجه به اينكه شعر نو ما كيفيت ادبيات كلاسيك مان را ندارد و شاعراني از اين دست بسيار ضعيف عمل كرده اند – مخصوصا در دهه 80 – در اين شرايط آنچه كه نگراني منتقدان ادبي را در ايران بر انگيخته ، ركودي است كه بر شعر نو در ايران سايه افكنده است.
پس مي توان عامل ديگري را نيز مطرح ساخت و آن اينكه متاسفانه ما منتقد ادبي به آن صورتي كه در دهه هاي چهل وجود داشت در كشور كم داريم و آنهايي هم كه وجود دارند بي شك تاكنون ضعيف عمل كرده اند.
حدود 30 تا 40 سال قبل ، احمد شاملو و فروغ فرخزاد در ابتدا اشعار خود را در مجلات ادبي چاپ مي كردند. در اين شرايط كار آنها به طور مداوم ، در معرض نقد و بررسي توسط كارشناسان قرار داشت كه اين امر در نهايت كيفيت آثارشان را بهبود مي بخشيد. در حاليكه در سال هاي اخير مجلات ادبي زيادي تعطيل شده و بخش قابل توجهي از شاعران و نويسندگان جوان نيز به انتشار شعر و نوشته هاي خود تمايلي نداشته و ترجيح مي دهند كه آثارشان را در اينترنت منتشر كنند . از سوي ديگر شاعران جوان علاقه دارند كه هرچه زودتر آثارشان وارد بازار شود كه اين امر از كيفيت اشعار سروده شده مي كاهد .در نهايت آنها وقتي مي بينند كه از اشعارشان استقبال نشده ، از ادامه اين مسير منصرف مي شوند.
5. شعر دهه نود به كجا خواهد رسيد؟
شعر دهه نود، به اعتبار كتابهايي كه اخیراً در سال 89 منتشر شده‌اند و به اعتبار كتاب‌هایی كه انتظار انتشار در سال آینده را دارند، شعر پرتوانی خواهد بود. افول شعر در حوزه نیمایی در سه دهه اخیر، محتملاً به پایان خواهد رسید و شاید بخشی از غزل گویان «غزل فرم» یا حتی «غزل پست مدرن» كه تقطیع آثارشان، تنها در چینش نوشتاری غزل محسوب می‌شد و می‌شود به جایگاه و پایگاه اصلی خود در شعر نیمایی برگردند.
به نظر می‌رسد در دهه نود شمسی، اتفاقات غافلگیركننده‌ای در حوزه شعر، منتظر مخاطبان‌اند اتفاقاتی كه از مسیر شعر تجربی محض یا تن دادن به سادگی، بدون بهره بردن از ساحت‌های چندگانه، بری مي‌شوند یا بری شده‌اند .
در حوزه غزل، دیگر، كمتر شاهد تعارفات ادبی شاعر به «رادیكالیسم شعر نویی» خواهیم بود و غزل، در آثار این گروه از شاعران، به جایگاه و پایگاه قدیمی خود بازخواهد گشت. جایگاهی كه مخاطبان شعر پارسی از همان نخستین تغزل‌های سبك خراسانی با آن آشنایی داشتند و وجه تفارق این قالب شعری با قالب های دیگر بود و حسی پرنیانی را به مخاطب منتقل می كرد.
در حوزه شعر نیمایی، افول همه گیری‌اش در سه دهه اخیر، محتملاً به پایان خواهد رسید و شاید بخشی از غزل گویان «غزل فرم» یا حتی «غزل پست مدرن» كه تقطیع آثارشان، تنها در چینش نوشتاری (و نه در تمام كنندگی بیت و منزلت قافیه به عنوان محور غایی «مضمون») غزل محسوب می‌شد و می‌شود به جایگاه و پایگاه اصلی خود در شعر نیمایی برگردند چرا كه این گروه از غزل سرایان را، در نقد ساختاری آثارشان، نمی توان غزل سرایانی شش دانگ دانست و این نظر البته موید این نیست كه شاعرانی كم استعداد یا ناآشنا با شگرد یا حتی فاقد امضای شخصی‌اند، بلكه مشكل در این است كه غزل نامیدن آثارشان، دشوار می‌نماید.
در حوزه شعر سپید، نمی‌توان انتظار داشت كه همه گیری غایبی كه در این سه دهه با آن مواجه بودیم، ناگهان بازگردد و بتواند «شعر منثور» را از میدان به در كند اما می‌توان انتظار داشت كه لااقل چند چهره شاخص در این حوزه بدرخشند. چهره‌هایی كه با آشنایی كامل (یا در حد رفع و رجوع نیازهای خود) از ادبیات كهن پارسی استفاده برده و می برند و بر وزن عروضی هم، تسلط كامل (یا در حد نیاز دارند) و در نتیجه می‌توانند در تقاطع وزن عروضی و موسیقی طبیعی زبان، به شعری دست یابند كه مشمول «تعریف» شعر سپید باشد و در واقع از ادغام وزن عروضی و سكته‌های مدیریت شده وزنی، شكل گرفته باشد. توجه این گروه معدود اما توانا به درج نام خود در تاریخ ادبی دهه نود، به نقش حیاتی و شگفت آور قافیه، در كنار رنگ آمیزی فضا و گرمابخشی به روایت و البته تنوع در «شكل روایی» امكان آشتی «مخاطبان شعر نوگریز» را با آن فراهم خواهد كرد، امكانی كه می‌تواند بر بخشی از بحران ركود شعر نو غلبه كند و بازار نشر را در این حوزه، گرم تر و پرخریدارتر سازد.
در حوزه «شعر منثور» شاهد اتفاقات تازه ای خواهیم بود؛ اتفاقاتی كه نه تنها به «شهود در جهان» بیشتری در این آثار منجر خواهد شد كه از ساده انگاری رایج در «شعر منثور دهه هشتاد» به سوی شعری «سهل و ممتنع» میل خواهد كرد چنان كه طلیعه این اتفاقات، اكنون پیش چشم ماست. با این همه نمی‌توان امیدوار بود كه مخاطب پارسی زبان بتواند به رغم تصاویر شگفت انگیز و توصیفات غافلگیركننده این آثار، با آنها به راحتی كنار بیاید چرا كه هزار سال شعر پارسی به ما گوشزد می‌كند كه این مخاطب، برای موسیقی كلام اهمیت ویژه‌ای قائل است و غیاب موسیقی كلامی (جدا از حوزه خوانش شاعر و دكلاماسیون)] می‌تواند پاشنه آشیل این نوع شعر باشد هر چند كه «شهود» در آن، افق های غیرقابل انتظاری را بپیماید.
6- نتيجه:
«در حوزه شعر ، امروزه همه ي شاخص ها و معيارهاي گذشته به هم ريخته است . هركس هرگونه كه مي خواهد سخن مي گويد . به نظر برخي افراد براي آشنايي زدايي ، هرچيز آشنا را بايد درهم شكست . براي ساخت الگوهاي تازه هر الگويي را بايد به هم ريخت . برخي از نظريه هاي نوين ادبي هم كه ظاهرا – بنا به دريافت برخي افراد – سقارش مي كنند كه : بسياري از منتقدان امروز هم كه از ترس اتهام سنتي بودن جرات انتقاد و ايراد از اين گونه سروده هايي كه خود را پيشرو مي خوانند ، ندارند . عجب ميدان مناسبي است براي تاختن و جولان دادن . براحتي مي توان وارد اين ميدان شد. هر هذياني را به اسم شعر عرضه كرد و هركس هم نفهميد به انگ سنتي زد كه : قلاني ! ذهن شما عادت به سنت دارد و دريافت اين گونه اشعار نياز به درك ديگري دارد! اين شعرها پست مدرن هستند و براي فهم آنها بايد ذهن از مرحله ي مدرنيته به مرحله ي پست مدرنيته جهش كند [SUP](16)[/SUP]».
در پايان با اعلام اينكه اميد مي رود در دهه نود بحران شعر و يا مخاطب و ارتباط وجود نداشته باشد و شاعران ما با سرلوحه قراردادن اصل موضوعات و با تفكر فرامرزي و پيشبرد همه جانبه ي ادبيات به سوي جهاني شدن بتوان حاصل زحمات نسل هاي گذشته را كه تا مرز جايزه نوبل رفته اند را به خوبي پاسخگوي بود. چرا كه هر چه در گذشته نوشته شده ، بايد دوباره به زبان عودت داده شود . و براي اينكه بتوان از اين بحران درآمد مي بايستي سياست را از شعر بيرون نهاد و انقلابي ديگر در حوزه شعر نو و غزل نو پديد آورد و به بزرگان ادبيات و شعر ارزش گذارد و ارج نهاد و از تجربيات آنها به نحو احسن استفاده نمود.
 
بالا