• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

برای کسانی که وجدان بیدار-گوش شنوا و چشم بینادارند

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
داستانی جالب برای کسانی که وجدان بیدار-گوش شنوا و چشم بینادارند

این حکایت درحقیقت داستان مسلمانان است!؟درتاریخ اسلام به ویژه عصر حاضر با این که همه `پیروان مذاهب اسلامی دارای یک معبود- یک رسول -یک کتاب و یک قبله هستند . نمازمی خوانند-روزه می گیرند -به حج می روند و بسیاری از واجبات دین را هم کم وبیش مانند هم انجام می دهند ولی دراثر بی خبری ازاصل دین و سنت رسول الله وغلتیدن درتعصبات خشک و بی روح گریبانگیر اختلافات -تصورات وتوهمات شدیدوبی هوده هستندوتاجا ئی پیش رفته اند که با کمال تاسف کرارا" شاهد هستیم ناجوان مردانه به جان هم افتاده وآن چنان وحشیانه یکدیگر رانابود وخانه خراب می کنند که گوئی بوئی از اخلاق انسانی واسلامی واشرف مخلوقات الهی بودن به مشام شان نرسیده است! چرا!؟

داستان ذیل را شایددرنقل وقول ها شنیده یادرکتب خوانده باشید ... درهرحال خواندن مجددش خالی از لطف نیست! دست کم شماهم پی خواهید برد که اوضاع واحوال کنونی دنیای اسلام وروابط وتعاملات شان (درجهان مدرن وپیشرفته کنونی) نسبت به هم نظیر چهار نفر ی است که درقصه هاگفته می شودیکی فارسی زبان دومی رومی سومی ترک وچهارمی عرب بود که کنارهم نشسته بودند و نفر پنجمی ضمن گذر از پهلوی شان یک درهم پول به آن ها دادکه چیزی رابخرند وبه اتفاق هم میل کنند .دیر ی نپائید که رهگذر خیراندیش دیدآن چهارنفر باهم قال قیل ونزاع به راه انداخته اند؟!

چــار کـس را داد مــــردی یـک درم
هریکـی از شـهری افتاده بهـــــــــم

فارســی وتــرک ورومــی وعـــــــرب
جـمله بـاهــم درنــزاع ودرغضـــــب

بین آن هابرسرخریدبا این یک درهم اختلاف پیش آمد


فارسـی گفتــاازاین چـون وارهیــــم
هم بیــا که این رابـه انگـوردهیـــــم

آن عـــــــرب گفتــــامعــــاذالـــلـــه لا
من عنـب خواهـم نه انگور ای دغــا


آن یکی که تــرک بودگفــت ای کــزم
من نمی خواهـم عنب خواهـم ا زم

آن کـه رومــی بودگفــت این قیــل را
ترک کن خواهم من استافیـــــل را

دعوای فوق به دلیل این که حرف یکدیکررانمی فهمیدن به تدریج شدت گرفت!


درتنــازع مشــت به هــم می زدنــــد
کـه زســـر نــام هــا غـافـــل بــدنــــد

مشــت بـه هــم می زدنــد ازابلــهی
پـربــدنــد از جـهل وازدانـش تهـــــــی


آن رهگذرداناکه آن هاراآشفته وغضب ناک دید پی به علت دعوای شان برد وگفت پول تان را
به من بدهیدتامن خواسته هرچهارنفرتان را برآورده سازم.


پس بگفتــی او من با این یکــدرهـــــــم
آرزوی جـــمع تــان را مــی خــــــــــــرم


چـون کـه بسـپارید دل رابـی دغـــــــــل
این درم تــان مــی کند چندین عمــــــل

یک درم تــان مـی شود چـارالمــــــــراد
چـاردشمن مــی شود یک ز اتجــــــــــاد


هرچهارنفرپیشنهاد رهگذرمصلح راپذیرفتند وبه سوی مغازه میوه فروشی راه افتادند.رهگذرگفت:


هریکـــتان دهـــد چنـگ وفــــــــــــــراق
گفـــت مــن آرد شــمارا اتفـــــــــــــــاق


پــس شـما خاموش باشیدوانصــــــــتو
تـازبـانـتـان مـن شــــوم درگفتـــــــــــگو



رهگذرباهوش یک کیلو انگورخرید وبین آن هاتقسیم کرد.وقت مدعیان خشمگین چشم شان به انگور افتاد خوشحال شدند وهریک بازبان خوداز وی تشکرکرده وگفتند این همان چیزی است که برسرش دعوا می کردیم!

عرب هادرزبان عربی انگور را عنب وترک ها ازم ورومی هااستافیل می نامند.چهارکلمه ای که آن هارابرافروخته وعصبانی کرده بود دراصل مفهومش یکی بود! لیکن چیزی که موجب نزاع شان شده بود ناآگاهی بود!


وبلاگ سردار نوروزی
 
آخرین ویرایش:
بالا