اما روزی ماری که در سبد انگور پنهان شده جان دختر را می گیرد. از آن طرف در طول ساخته شدن برج یکی از شاهزاده ها به یکی از کارگرها دل می بندد اما از آنجا که اختلاف طبقاتی اجازه ی ازدواج به آن ها نمی دهد، پسر که در آنسوی دریا زندگی می کرده هرشب عرض دریا را طی می کند و خودش را به شاهزاده می رساند. یک شب به علت خاموش شدن مشعل برج، پسر راه را گم کرده و غرق می شود. دختر هم در غیاب او خودش را به آب می اندازد!