• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

بررسی ادبیات داستانی روسیه

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
برادران کارامازوف ؛ فئودور داستایوسکی
آیا کسی می تواند با ادبیات آشنا باشد و این رمان را به عنوان بزرگترین شاهکار کلاسیک انتخاب نکند ؟


براداران کارامازوف داستایوسکی و جنگ و صلح تولستوی ، بدون شک اوج شکوه ادبیات داستانی را در قرن نوزدهم می نمایند . آن هم در روسیه ی به جا مانده از رئالیسم گوگول، رئالیسمی که در این دو اثر به حد اعلای قدرت و انسجام رسیده و به چنان مرتبه ای رسیده که می تواند بر ادبیات اروپا آقایی کند . به شخصه با تمام علاقه ای که به جنگ و صلح دارم ، برادران کارامازوف را ترجیح می دهم . این به علاقه ی شخصی ام به داستایوسکی بر نمی گردد ، نه ، رمان خودش گویای همه چیز است . اوج جریان فکری داستایوسکی در این رمان متبلور شده است . جریانی که ادبیات بعد از او را به شدت تکان داد ، تاثیر عظیمی بر فلسفه و روان شناسی بعد از خود نهاد و چه بسیار نویسندگانی که با خواندن آثار او الهام گرفتند و به ادبیات رو آوردند . از فلاسفه ای چون نیچه تا فروید روان شناس و نویسندگان متعددی چون میشیما ، بوکوفسکی ، سلین ، کافکا و ... همه و همه از او تاثیر گرفتند . تاثیری که به شکل گیری جریان خاص و بعضا ً چپ ادبیات منجر شد .

برادران کارامازوف دقیق ترین طرح رمان را در میان آثار داستایوسکی دارد . این از شخصیت های بی شمار رمان بر می آید . داستان اصلی شاید حول محور سه برادر باشد ولی آن قدر شخصیت های فرعی را ما در این رمان می بینیم که گاه شخصیت های اصلی کم رنگ می شود . این همان حربه ای ست که داستایوسکی در رمانی چون آزردگان به کار می برد و داستانش را از طریق کم رنگ کردن و پر رنگ کردن شخصیت اصلی رمان پیش می برد . اما در ادبیات روسیه فقط تولستوی می تواند از نظر شخصیت پردازی با او مقابله کند ( بگذریم از تفاوت های اساسی که این دو نویسنده با هم دارند ) . در رمان ابله شخصیت ها محدودند و حول قهرمان داستان می گذرد . در قمارباز هم به همین ترتیب ، اما ما در رمان برادران کارامازوف ، با خیل عظیمی از شخصیت ها روبروایم که همه حول سرنوشت سه برادر و پدرشان ، نقش خود را ایفا می کنند . این اولین چیزی ست که به هنگام خواندن رمان ، ذهن ما را به خود مشغول می کند .

رمان با جمله ای از انجیل شروع می شود :

(( آمین ، آمین ، به شما می گویم که اگر دانه ی گندم که در زمین افتد نمیرد ، تنها ماند : اما اگر دانه بمیرد ، ثمر بسیار آرد ))

از این جملات و تلمیح ها ما در این رمان بسیار می بینیم و این روحیه ی مذهبی داستایوسکی را از بیش از پیش نمایان می سازد . شاید هم بیشتر ریشه در شخصیت مذهبی آلیوشا برادر کوچک است که در پایان جلد اول رمان است که از رهبانیت دست می کشد و به اجتماع برمی گردد . او شخصیت اول رمان است . شخصیتی که به قهرمانان نمی نماید ولی داستایوسکی او را شخصیت اول رمانش انتخاب کرده است . به همین دلیل است که در دیباچه ی رمان خود نویسنده این را گوشزد می کند که شاید خواننده در سراسر رمان این سوال را از خود بکند که چرا من آلیوشا را به عنوان قهرمان انتخاب کردم و او به راستی چه ویژگی عمده ای دارد ؟ جواب این سوال در رئالیسم داستایوسکی و شخصیت پردازی او نهفته است و هم چنین پیامی که او می خواهد از این طریق به ما دهد . نخست باید بگویم که اصولاً رئالیسم یعنی شخصیت های خاکستری و این نظر بیش از هر نویسنده ای در آثار داستایوسکی متبلور است . شخصیت های او به هیچ وجه کامل نیستند و هر کدام مشکلی دارند ، گاه صرع ، گاه مشکلات روانی ، گاه میخواره و زنباره ، ما هرگز شخصیت کاملی نداریم . این اصل اوست . حتی پدر زوسیما که شخصیتی روحانی و آسمانی در این رمان است هم گذشته ای تلخ و گناهبار داشته است . این همان روانکاوی خاص داستایوسکی است که اصولا ً انسانی را چون ادبیات رمانتیسم متبلور و روحانی به تصویر نمی کشد .

دیگر این که به اعتقاد خیلی ها ( از جمله خود من ) این رمان وصیت داستایوسکی به روسیه است . او از هر طیف و طبقه ای در این رمان نماینده ای دارد و هر کدام را به تصویر کشیده است . آلیوشا شخصیتی ست که داستایوسکی به او دل بسته است تا روسیه را اصلاح کند . قهرمانی شاید ضعیف که در آن وانفسا باید بار پیشرفت روسیه را به دوش بکشد . شاید چیزی شبیه نفوس مرده ی گوگول و آرزویی که او در پایان رمان می کند ، ما در پایان رمان برادران کارامازوف کودکان را در کنار قبر دوستانشان می بینیم که به آلیوشا می گویند :

(( تمای عمر دست به دست هم می دهیم ، آفرین بر کارامازوف !!))

رمان با روایتی از تاریخچه ی فامیلی کارامازوف شروع می شود و ما در همان آغاز با دلقک بازی های فئودور پائولوویچ آشنا می شویم . ما در این بخش است که با بخشی دیگر از رمان آشنا می شویم و آن چیزی نیست جز دلقک بازی های شخصیت های رمان که بار اعظم آن بر عهده ی پدر و ماکسیمف و تا اندازه ای دیمیتری ست . این عنصر طنز رمان است که بیش از پیش ادای دین داستایوسکی به گوگول به شمار می رود . در این میان ،دلقک بازی ای که در حضور پدرزوسیما انجام می شود در نوع خود شاهکاری به شمار می رود .

دیگر عنصر داستان شیطان است که در جاهایی از رمان به سراغ قهرمانان می رود و آن ها را از راه بدر می کند . اولین بار در داستان مفتش اعظم است که او را می بینیم و اوج آن در حمله های روانی ایوان است که ایوان او را به صورت انسانی می بیند و با او هم کلام می شود و سرانجام به دیوانگی او می انجامد .

اصلی ترین حادثه ی داستان پدرکشی است ولی هیچ کدام از برادران پدر را خود نکشته اند ولی به روند قتل کمک کرده اند . اگر در معنای سمبلیک ،پدر را روسیه بدانیم و پسرانش را طیف های مختف روسیه، به یک زیبایی سحرآمیز می رسیم . پسر اول به اتهام مرگ پدر به سیبری تبعید می شود ، ایوان دیوانه می شود و فقط آلیوشا باقی می ماند . او امید روسیه است و اوست که باید روسیه را نجات دهد . روسیه ای که از دست رفته است .

زنان در این رمان چون دیگر رمان های داستایوسکی هیستریک ، دمدمی مزاج ، حسابگر و دردسرساز هستند . کاتریناایواننا ، گروشنکا ، مادام خوخلاکف ، لیز و بقیه همه و همه این چنین اند . هیچ نویسنده ای در تاریخ ادبیات در روان شناسی زنان به اندازه ی داستایوسکی متبحر نبوده و نیست . شناخت او بسیار به اعتقادات شوپنهاور نزدیک است .

رمان سراسر پیش بینی هایی ست که حیرت انگیز می نماید . رشد و زمینه سازی سوسیالیسم در رمان به وضوح دیده می شود و با به تصویر کشیدن شخصیت هایی چون کولیا ، نوجوانی بسیار باهوش که اعتقادات سوسیالیستی دارد ، به این زمینه سازی ها دامن می زند . شاید همان اتحادی که در آخر رمان نزد کودکان دیده می شود نوعی گرایش به سوسیالیسم باشد که استادانه و در لفافه به تصویر کشیده شده است .



جلد اول سرشار از زمینه سازی هایی ست که به توفان ، یعنی قتل فئودور پائولوویچ منجرمی شود . جلد دوم سرشار از صحنه هایی ست که در تاریخ ادبیات بی نظیر است . ردپایی از جنایت و مکافات در زمانی که دیمیتری را دستگیر می کنند ، دیده می شود . جایی که دیمیتری از گناهی ناکرده به خود می پیچد و درگیری های فکری اش او را عذاب می دهد . شاید به نوعی چون محاکمه ی کافکا :

(( ...توجه کنید آقایان ، به شما گوش می دهم و رویایی وجودم را تسخیر کرده است . گاهی این رویا را می بینم ...اغلب این را می بینم – همیشه همان است ... و آن اینکه کسی دنبالم افتاده ، کسی که سخت از او می ترسم ... باخفت پنهان می شوم ، و بدتر از همه این که ، او همه اش می داند کجا هستم ، اما از روی عمد وانمود به ندانستن می کند ، تا عذابم را طولانی کند ، تا از وحشت من لذت ببرد، و این همان است که شما می کنید ، بی کم و کاست !! ))

و چندی بعد اوج پوچی انسان و نومیدی دیمیتری را از زبان کالگانف ، دوست او می شنویم :

(( ... این آدم ها چیستند ؟ ببینی آدم ها پس از این چه می شوند ؟ در آن لحظه میل به زیستن نداشت . مرد جوان در اندوه خویش گفت : ارزشش را دارد ؟ ارزشش را دارد ؟ ))

اما قاتل واقعی اسمردیاکف نوکر است . اما این حقیقت هیچ وقت آشکار نمی شود و دادگاه آن را نمی پذیرد و دیمیتری محکوم و به سیبری تبعید می شود .

روایتی فرعی از کودکان و به خصوص کولیا و اوج حوادث داستان در دادگاه ، نطق هایی باشکوه از دادستان و وکیل مدافع و سرانجام پایان داستان که مبهم و کاملا ً خاکستری به پایان می رسد ، همه و همه یادآور شکوه رئالیست داستایوسکی ست . رمان آن قدر ویژگی خاص دارد که از هر نظر لایق عنوان بهترین رمان قرن نوزهم به شمار می رود .

برادران کارامازوف قرار بود با ترجمه ی مستقیم از روسیه توسط زنده یاد مهری آهی ترجمه شود که با مرگ آن مرحوم ، کار متوقف شد . اما صالح حسینی آن را با ترجمه ای دقیق از انگلیسی ترجمه است . ترجمه ی قدیمی تر از آن نیز توسط مشفق همدانی انجام شده است که از زبان فرانسوی ست
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
ابلوموف ؛ ایوان گنچاروف
اگر ادبیات را برای سرگرمی می خواهید به سراغ این رمان نروید چون این رمان از این حرفها به دور است . این اتمام حجتی ست که از همان آغاز باید شما از ان آگاه باشید . شما را به دنیایی سرشار از ملال می رود ، دنیایی که انسان هایش واقعی اند ، متاسفانه خیلی واقعی ، آن هم در قرن نوزدهم ، سرشار از پوچی ای نهفته در واژگانی که نظم های کلاسیکش شما را به شدت خسته می کند ولی همه ی این ها نمی تواند شاهکاربودنش را انکار کند .


ابلوموف ، فلسفه ای نیز دارد . فلسفه ای که از آن به عنوان ابلومویسم یاد می کنند . ابلومویسمی که دورن مایه ی آن تنبلی ، ملال و پوچی انسان های روسیه ی آن زمان است . اشراف زادگانی که تمامی زندگانی خویش را بدون کار کردن گذرانده اند . آن جا که خود ابلوموف کودکی خویش را که بوسیله ی زاخار بزرگ شده است را به خاطر می آورد ، مصداق بارز این مدعا ست . گوگول در کتاب نفوس مرده خود این گونه می نویسد :

((کیست که بتواند شعار نیرومند ( به پیش ) را به زبانی فریاد بزند که بر روح روسیان اثر کند ؟... در سراسر خاک روسیه کم تر کسی یافت می شود که یارای کشیدن این فریاد نیروبخش را داشته باشد ))

بسیاری کتاب را ادامه ای بر راه نفوس مرده می دانند . حال آن که سبک و بیان نویسنده ها بسیار با هم تفاوت دارند .

کتاب از نظر داستانی به چند بخش تقسیم می شود : قسمت اول زمانی ست که ابلوموف در بستر دراز کشیده و دائم می خواهد کاری بکند ، رابطه ی طنزآمیز او با زاخار بسیار زیبا پرورانده شده ، بعد شتلتس ، دوست آلمانی او وارد می شود و تلاش می کند که او را از رخوت خویش خلاص کند . دوست صالح و کوشای او شاید به عمد غیرروسی نمایانده شده ، چون هدف اصلی رمان نکوهش روحیه ی سست روسیان است .

قسمت دوم زمانی ست که شتلتس او را با الگا آشنا می کند . او عاشق می شود ، عشق دوطرفه می شود و شورانگیزترین سالهای زندگی ابلوموف آغاز می شود ولی ... عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها ... ابلومویسم دوباره شروع می شود و بین آنها فاصله می اندازد تا اینکه الگا می فهمد درباره ی او اشتباه کرده و آنها با چشمی گریان از یکدیگر جدا می شوند . بعضی مشکلاتی که در راه رسیدن این دو به هم خودنمایی می کند ، طبیعی ست و شاید در بعضی موارد سستی اراده و محتاط بودن ابلوموف را بتوان توجیه کرد ولی عدم توان او برای حل مشکلات ، او را سست اراده ای محض و الگا را از خویش ناامید می کند .

دوره ی سوم او زمانی ست که با زن صاحبخانه ی خویش ازدواج می کند و رویای او برای ساختن ملکی نمونه توسط شتلتس عملی می شود . او تن به زندگی ای محدود به عوام دوروبرش می کند . تن به زندگی ای مرده که هرکسی را به سرنوشت هولناک دیوانگی می اندازد ولی فقط ابلوموف است که این زندگی را دوست دارد . او خواهان آرامش دریاچه ای مرده است . پس می میرد . شتلتس با الگا ازدواج کرده و بچه دار شده است و علاوه بر گردانیدن ملک ابلوموف و الگا ده ها کار دیگر نیز می کند . ولی الگا هرگز نمی تواند ابلوموف را فراموش کند . وسواس های سی سالگی زنانه او را دربرگرفته ، یاد عشقی کهنه ، او اکنون کدبانوی یک خانه ی اشرافی ست ، ولی همیشه در پس فعالیت های روزانه اش و با وجود علاقه اش به شوهرش ، نمی تواند گذشته را فراموش کند و همیشه خلایی را در خویش احساس می کند . خلایی که موجب می شود هر زمانی از زندگی خویش آن رضایت ایده آل را نداشته باشد . همین جاست که اهمییت رئالیسم رمان برهمه آشکار می شود . با وجود این که رمان در بسیاری اوقات به رویاپردازی های آرمان شهر ابلوموف پرداخته ولی سرانجام می بینیم که همه چیز در جهت نفی ایده آلیسم در این جامعه است . گنچاروف با استادی همه ی ملال زندگی را در خلال رمان آورده است به همین دلیل است که بسیاری اعتقاد دارند که رمان در بعضی قسمت ها سخن به گزاف گفته است. در صورتی این گونه نیست و همه ی هدف رمان ریختن و انتقال روحیه ی زندگی آن زمان در قالب کلمات است . آیا زندگی غیر از این است ؟ ملالی پرگو که روز به روز تکرار می شود .

طنز حاکم بررمان در بعضی موارد قوی می نماید ، ولی هرگز به طنزی از جنس گوگول و شاهکارش نفوس مرده نمی رسد . بهترین صحنه های طنزآمیز رمان رابطه ی ابلوموف با نوکر خانه زادش زاخار است که بسیار خوب از کار درآمده است .

ابلوموف نمایانگر مسخ انسانی ست که تن به جبری گرایی ای از نوع خویش داده ؛ مَنشی که در ادبیات به ابلومویسم از آن یاد می شود . این بر اهمییت رمان به عنوان کالت بودنش می افزاید
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
خاطرات خانه ی اموات ؛ فئودور داستايوسكي

خاطرات خانه ي اموات كتابي است كه با بيماري و درد شروع مي شود : من يك مرد بيمارم ... من مرد جذابي نيستم ،مي دانم كبدم بيمار است ولي با اين وجود چيزي راجع به بيماري ام نمي دانم ...

بي تفاوتي او در برابر وضعيتي كه با آن روبرو است حكايت از سختي هايي دارد كه او چشيده و اين دردهاي جسمي در مقابل آنها ناچيز است . او سپس به شكست هايش مي پردازد ، از اين كه قرار بوده به خدمات دولتي درآيد ولي حال ، در سن چهل سالگي،

جوان پيري است بدون هيچ آينده اي ، فقط گذشته اي تلخ دارد كه او را از اجتماع خويش رانده و از او يك بيمار تنها و ناتوان ساخته است .



ياد داشت هايي از زير زمين ( در ايران : خاطرات خانه ي اموات) تجربيات خود داستايوسكي است كه با سرنوشتي چنين به اعدام محكوم شد ولي در آخرين لحظه عفو شد و براي اعمال شاقه پنج سال را در سيبري به سر برد . او تجربيات دردناك خويش را از اين زندان ( كه از آن به زيرزمين تعبير مي كند ) در قالب اين كتاب آورده است ، با زباني تلخ ، شايد اين كتاب تجلي رئال روسي باشد ، رئالي كه از روسيه به تمامي جهان منتشر شد ، رئالي كه با طنزگزنده ي گوگول شروع شد و با توصيفات تولستوي و تلخ نويسي و روانكاوي هاي جامعه شناختي و فردشناختي داستايوسكي همراه شد و به اوج خويش رسيد .

صحنه هايي كه داستايوسكي در اين كتاب به تصوير مي كشد ، آن قدر دردناك است كه گاهي باور پذير نيست ؛ باور پذير نيست كه انسان تا اين حد خوار و خفيف شود . بي نظير ترين صحنه ي كتاب ، قسمتي است كه همه ي محكومين بايد در يك مكان كوچك حمام كنند . درد و بدبختي و نكبت در اين صحنه به اوج خود مي رسد . اما داستايوسكي در بخشي از همين كتاب است كه مي گويد: بزرگترين موهبتي كه خداوند به انسان مي دهد ، عادت است . عادت به همه چيز ، هر چند تلخ و سخت و دردناك باشد ، مي تواني تحملش كني ، او درست مي گويد ، اما بدترين چيز همين عادت است ، عادت است كه احساس را از تو مي گيرد و به جاي آن فقط قدرت ادامه ي زندگي مي دهد ، يك زندگي كج دار و مريض ، خاطراتت نابود مي شوند ، مثل اين است كه زخمي عميق ، بي صدا برقلبت ريشه مي دواند و تو،روزي ، متلاشي مي شوي .

داستايوسكي به شيوه اي كه بعد ها بسيار مورد استفاده ي ديگر نويسندگان قرار گرفت ، از زبان مولف كتاب ، به روايت يادداشت هاي مردي مي پردازد كه مي خواهد ناشناس باشد ، ولي به ما اطمينان مي دهد كه چنين مردي در جامعه ي ما وجود دارد.

خاطرات خانه ي اموات كتابي بود كه حتي تزار روس را هم به گريه انداخت . كتابي كه آن قدر زيباست كه گاهي فراموش مي كني ، چيزي كه مي خواني حكايت نكبت و بدبختي و فروشدن انسان ها به منجلابي عميق و بي سرانجام است
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
نفوس مرده ؛ نیکلای گوگول

می خواهم در مورد کتابی صحبت کنم که همه آن را شاهکار بی بدیل گوگول می دانند . کتابی که در سالهای غربت و سرگردانی گوگول در اروپا شکل گرفت و بدون شک در شکل گیری شخصیت چیچیکف نیز نقش داشت . شاید چیچیکف منفورترین قهرمان تاریخ ادبیات باشد ، اما بدون شک بسیار جالب است و مانند آکاکی داستان شنل که بدبختی از او می بارد ، هر دو ، خواننده را مجذوب خود می کنند و در از مواردی حتی به چیچیکف برای اعمال پلیدش ،حق هم می دهد .

ریشه ی اصلی داستان در خرید رعیت های مرده است که چیچیکف برای دست یابی به سود حاصل از گرو گذاشتن آن نزد بانک و گرفتن وام دست به خرید این سرف ها می کند . ما با چیچیکف همراه می شویم و با او به خرید آنها می پردازیم ، با ملاکان مختلف آشنا می شویم و روحیات و اخلاقیات آنها را از سر می گذرانیم . رمان از همه نظر به یک تابلوی نقاشی شباهت دارد ، تابلویی که تمامی جامعه ی روسیه را در برمی گیرد ، در یک بعد کوچک ، توصیفات گوگول در این رمان حیرت آور است و به شدت واقعی . زبان طنز او از همیشه قوی تر و پخته تر است. داستان در بعضی موارد سیاسی می شود و به نظام سیاسی کشور حمله می کند ، در بسیاری از فصول بوروکراسی اداری روسیه زیر سوال می رود و از رشوه گیری ها ، زد و بندها و رابطه بازی ها به شدت انتقاد می شود و در نهایت باید بگوییم که در تمامی فصول ، به شدت رفتار مردم روسیه و اخلاقیات آنها ، از یک سرف ساده گرفته تا وزیر کشور توسط گوگول کوبیده می شود .

حجم انتقادات در این کتاب با هیچ کتابی قابل قیاس نیست و تنها از خامه ی نویسنده ای چون گوگول برمی آید که یک چنین هجمه ای را در قالب طنز و بدون حس انزجار روی کاغذ بیاورد . توصیفات بی بدیل او از افراد در جاهایی از داستان به شدت نمایان است . از توصیف پلوشکین ، مظهر دنائت و پستی بشری تا نوزدرف ، مظهرعیاشی وبیقیدی و دروغگویی گرفته تا

توصیفات او از خانم ها . به خصوص فصلی که دوخانم به ردوبدل کردن اطلاعات خویش در مورد چیچیکف و اعمالش می پردازند . او حتی در مورد پلوشکین هم،روند سقوط شخصیتی او را بیان می کند و به خواننده اجازه نمی دهد که بدون پیش زمینه ی فکری در مورد او قضاوت کند .

آیا او دوست دارد که این پلیدی ها را بیان کند ؟ مسلماً نه ، همان طور که خود می گوید :

((خوشا به حال نویسنده ای که از کنار چهره ها و کاراکترهای کسالت آور و نفرت انگیز می گذرد ، گرچه ممکن است متاسفانه واقعیت داشته باشد . نویسنده ای که در کنار دریای ساکن انسانها فقط تعداد کمی از شخصیت های استثنایی را برمی گزیند و هرگز لزومی نمی بیند که از نت بالای داستان خود پرده ای بکاهد و هرگز این فروتنی را ندارد که نگاهی نیز به سوی برادران بینواتر خود بیفکند ))

نفوس مرده نیز مانند دیگر آثار گوگول مورد خشم و نفرت مردم ، ملاکان و حکوت تزار قرار گرفت . همان طور که او در کتاب می گوید :

(( نویسنده ای که مورد تایید معاصرانش قرار نمی گیرد ، کارهایش سانسور و مردود می شوند و مانند مسافری بی خانمان ، در میان جاده ها تک و تنها ، بدون فریادرس و تفاهم رها خواهد شد . آری ، این بهره ایست تیره و تار و او محکوم به انزوایی تلخ است ))

رمان ادامه ای داشته که عمر گوگول برای به پایان بردن آن کفاف نکرده است . خیلی ها اعتقاد دارند که این اتفاقی خوش یمن بود که گوگول ادامه ای براین رمان ننوشت ، چون او در پایان عمر دچار شک و تردیدی عمیق شد که بر آثارش تاثیر گذاشت . یک نوع شک و ترس مذهبی ویرانگر روحی . ادامه ای بعدها بر این رمان نوشته شد که اصلا ً موفقیت آمیز نبود .

اما پیام اصلی داستان چیست ؟ فقط بیان زشتی ها و پلیدی های نسل آدم ؟ نه ، پیام گوگول ، نصیحتی پدرانه به روسیه بود و پیش بینی آینده و گفتن این که به کجا می رویم ؟ همان طور که در آخر رمان می گوید :

(( تو ای روسیه ، به کجا پرواز می کنی ؟ ...پاسخ نمی دهد . از زنگ های کالسکه ( روسیه ) نواهای شادمانه ای برمی خیزد . هوا بریده بریده می شود و تبدیل به باد می گردد . همه چیز روی زمین به سرعت می گذرد و سایر ملل و کشورها نگاه هایی نگران و از زیر چشم به آن می اندازند و از کنار آن عبور می کنند ...))

و این نگرانی کم تر از صد سال بعد تحقق یافت . توفان انقلاب در راه بود ...



خلاصه ی داستان :



چیچیکف برده های روسی را که مرده اند از مالکانشان می خرد ، برده هایی که غیر از مالیات چیزی برای صاحبانشان ندارند ( سرشماری برده ها هر ده سال یک بار انجام می شد و در این مدت تعداد بسیاری از این ها می مردند ) در این بین او برده های مرده را با قیمتی بسیار نازل می خرد و از آنها را برای گرفتن وام بانکی استفاده می کند و در این میان با حوادث و انسان های بسیاری روبرو می شود .
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
گوگول و ادبیات رئالیسم

(( همه ی ما از زیر شنل گوگول بیرون آمدیم ))

این جمله ای است که در ادبیات روسیه جایگاه بالایی دارد ، با کنایه ای که در آن ا ت ، در واقع می گوید که ما همه شاگردان گوگول هستیم و موفقیت ادبی خود را به او مدیون .

نیکلای گوگول بدون تردید پدر رئالیسم روسی است و داستان کوتاه شنل او،

نقطه ی عطف تاریخ ادبیات داستانی . نویسنده ای که از بعد تاریخی هم در نظر بگیریم بعد از پوشکین ، پدر ادبیات روسیه، قرار می گیرد . بیشتر از همه کس شاید او تحت تاثیر سروانتس و شاهکار او دون کیشوت قرار گرفته باشد و سبک نوشتاری او به سروانتس شباهت هایی دارد . گوگول خود طنز است ، داستان هایش با هیچ شروع می شود ، با یک سوژه ی شاید در ابتدا مزخرف و پیش پا افتاده ، با خنده ادامه می یابد و با گریه به پایان می رسد . حجم آثار او اندک است اما همین آثار ، باعث به دنیا آمدن سبکی شد که اروپای رمانتیسم و بعد ناتورالیسم را به احترام واداشت و ادبیات داستانی قرن نوزدهم روسیه را به درخشان ترین دوره ی ادبیات تبدیل کرد . اروپا به رمانتیسمی کشیده می شد که از کلاسیک ها و فلاسفه ی آن بیزار شده بود و قوانین کلاسیک ویرژیل و دیگران داشت به فراموشی سپرده می شد . قوانینی خشک که در چهارچوب خاصی قرار داشت و هرگز از این چهارچوب خارج نمی شد . هوگو و شاتوبریان در فرانسه و گوته و شیللر در آلمان سردمدار رمانتیسم ها شدند . در این میان بالزاک رئالیسم فرانسوی را توسعه داد . اما بزرگترین نویسنده ی رئالیسم قرن نوزدهم فرانسه ، گوستاو فلوبر بود که به گفته ی خودش به شدت تحت تاثیر گوگول قرار داشت و رمان فرانسوی را از حالت کلاسیک و رمانتیک آن خارج کرد و به آن جنبه ای تلخ از رئالیسم داد . این تلخی در آثار فلوبر مانند آثار گوگول پوشیده نیست و کاملا ً آشکار است . گوگول تلخی ها را زیر بار طنز خویش قرار می داد ، سبک او این چنین بود . اما فلوبر این تلخی را از همان اول به خواننده القا کرده او را زیر بار تلخی حقیقت خرد می کرد. سبک او فوق العاده ساده بود مانند گوگول ، اما شیرینی و طنز سبک او را نداشت ، او خودش این طور می خواست . تعریف او از رمان هایش ، به خصوص مادام بوواری و تربیت احساسات ، شکستن چهارچوب رمان و براورده نکردن انتظارات خواننده از قهرمانان داستان است . تفاوت داستان های اوبا گوگول مانند این است که شربتی تلخ را خالی بخوریم یا با مقدار کمی شیرینی ...فراموش نکنیم که فلوبر در نویسندگی الهام بخش کافکا شد.

شاید نویسنده ای که کم ترین تاثیر را از گوگول گرفته است ، تولستوی است . نابغه ای از طبقه ی اشراف که بزرگترین رمان های تاریخ ادبیات را نوشت . شاید یک عاشق کتاب ، هرگز هیچ کدام از آثار گوگول را نخوانده باشد ، ولی حتما ً جنگ و صلح تولستوی را خوانده است . از این جهت می گوییم کم ترین تاثیر را داشته ، که سبک نوشتاری آنها با هم بسیار متفاوت است و این تفاوت بیشتر فنی ست تا ساختاری ، هر دو متعلق به رئالیسم اند منتها با دوزبان متفاوت . حتی زبان داستایوسکی هم با او متفاوت است ، منتها نه به اندازه ی تولستوی ، درست است که او هم سبکی متفاوت با گوگول داشت ، اما در انتقاد و توصیف روحیه ی انسان ها از او هم پیشی گرفت و ادبیات روسیه را به اوج خود رساند .



اما در این میان سه نویسنده ی دیگر به شدت تحت تاثیر او قرار گرفتند : تورگنیف ، گنچاروف و چخوف .

تورگنیف که همین جمله ی خارج شدن از شنل گوگول از او نقل شده ، ادم زیادی ، شاهکارش را ، تحت تاثیر گوگول نوشت . اگر گوگول نبود ، ابلوموف گنچاروف زاده نمی شد و اگر گوگول نبود ، استاد داستان کوتاه ، یعنی چخوف ، هرگز به این درجه از استادی نمی رسید . چخوف ، بدون تردید در بین همه ی نویسندگان بیش از همه به او شبیه است . طنز ، سادگی نوشتار ، سادگی سوژه ، پایان های تلخ ، جنبه ی انتقادی از شخصیت مردم ، انتقاد از بوروکراسی اداری و پرداختن به بورژواها و اشراف و طبقه ی متوسط ، همه و همه تحت تاثیر گوگول است . قبل از گوگول ، داستان کوتاهی زاده نشده بود و شنل ، بدون تردید اولین داستان کوتاه کلاسیک بود که نوشته شد و هنوز هم در بین بهترین داستان های کوتاه قرار می گیرد . چخوف بدون شک استاد داستان کوتاه است ، اما پدر آن گوگول است . داستان کوتاه به فرانسه رفت و دوماپاسان و دوده آن را تعمیم دادند . به آمریکا رفت و آلن پو آن را به اوج خود رساند ، با نوشته هایی عجیب و زیبا . صادق هدایت بیش از همه ی نویسندگان پیش تاز در ایران، بر آیندگان خود به خصوص جلال آل احمد و صادق چوبک تاثیر گذاشت . او بیش از همه چیز در داستان کوتاه دست داشت و در این راه تحت تاثیر چخوف و آلن پو بود و کافکا را هم تحسین می کرد . پس آیا بیراه گفته اند که همه ی ما از زیر شنل گوگول بیرون آمده ایم ؟

این را من نمی گویم ؛ خود نویسنده ها می گویند : با گفته ها و آثارشان .
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
صد رمان برتر جهان ؛ جنگ و صلح

تنها نامی که برازنده ی این رمان است ، عنوان بزرگترین رمان کلاسیک تاریخ ادبیات است . با قهرمانان فراوان و سرنوشت آنها وحوادث یک زندگی پرفراز و نشیب که شما را درگیر زندگی هر کدام آنها می کند . پرداختن به جزییات همچون دیگر آثار تولستوی بی نظیر است . جزئیاتی که باعث می شود مثلا ً یک مهمانی یک بخش رمان را در برگیرد و مهم تر از همه ی این ها موضوع تقابل ناپلئون و اروپاست . موضوعی که در حمله ی ناپلئون به روسیه اوج می گیرد و ترسیم میدان جنگ و حوادث آن زمان روسیه ، تاریخ را برای ما ملموس تر می کند .

رمان علی رغم قهرمانان بسیار ، سه قهرمان اصلی دارد که بقیه ی شخصیت ها حول این سه می گذرند : شاهزاده آندره ، پی یر و ناتاشا ، شخصیت هر کدام و زندگیشان و سرنوشتشان بسیار جذاب است . تولستوی در این رمان هم مانند دیگر آثار خویش داستانش را به دل طبقه ی اشراف می برد . طبقه ای که خود از آن برخاسته و به آن تعلق دارد ولی او در توصیف سرف ها و برده ها هم دستی دارد . اما هیچ وقت داستانی ننوشت که طبقه ی متوسط و پایین اجتماع آن زمان را مورد تحلیل قرار دهد . کاری که داستایوسکی انجام داد . اما هم تولستوی و هم داستایوسکی ، به تبعیت از گوگول ، آغاز گر سبک رئالیسم روسی شدند . سبکی که هنوز هم ادبیات قرن نوزده روسیه را در تارک ادبیات رئالیسم قرار داده است . جنگ و صلح داستان زندگی انسان هاست ، زندگی ای که در آن انسان هایی با شخصیت و آرزوهای متفاوت وجود دارند و هر کدام به دنبال سرنوشت خویش اند . در واقع ماکت کوچکی از زندگی است . بخش آخر رمان دربرگیرنده ی اندیشه های فلسفی تولستوی است و از حالت داستانی خارج می شود . تدوین کتاب عالی است و شما قهرمانان رمان را به موازات هم دنبال می کنید و هر کدام را به سرانجام می رسانید . نبوغ تولستوی در نگارش این رمان با این حجم و این همه شخصیت در کم تر رمانی بعد از این دیده شده است . تنها نمونه ای که تا اندازه ای آن را به جنگ و صلح مشابه می دانند ، دکتر ژیواگو پاسترناک است که در میانه های قرن بیستم نوشته شد . جنگ و صلح و آناکارنینا ی تولستوی و برادران کارامازوف داستایوسکی بدون شک برترین رمان های کلاسیک تاریخ ادبیات هستند .
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
جنایت و مکافات : داستایوسکی

داستايوسكي نقطه ي عطف ادبيات رئاليسم است . انساني واقع گرا كه دغدغه ي اصليش طبقه ي متوسط و پايين اجتماع بود ، برخلاف تولستوي كه به اشراف و زندگيشان مي پرداخت . نيچه در جايي مي گويد كه از تنها كسي كه در زندگي روانشناسي آموخته است ، داستايوسكي است و اين بيراه نيست .

جنايت و مكافات بيش از هر كتاب ديگري كالبد شكافي روان آدمي ست ، توصيف صحنه هاي درگيري يك مجرم با خودش باورنكردني ست و هيچ كس نمي تواند به اندازه ي داستايوسكي يك روح گناهكار را چنين به تصوير بكشد . در اين رمان عناصر اصلي رمان هاي داستايوسكي وجود دارد : قهرمان وازده ، افسرده و بعضا ً پوچ گرا ، دانشجويي كه از رفتار و عقايدش برمي آيد كه به شدت طرفدار نهيلهيسم است . روسيه ي زمان داستايوسكي سرشار از جواناني اين چنين بود . زنان باز هم كم رنگ ، مبهم و در عين حال بيشترين نقش را در روند داستان دارند . زني كه راسكلينكف مي كشد ، خواهر و مادرش ، دختر فاحشه اي كه راسكلينكف به او علاقه دارد ، همه و همه ، او را احاطه كرده اند . شايد نقش آنها ، در اين رمان ، بيش از هر كتاب ديگرداستايوسكي ، پررنگ و حتي بعضا ً مثبت باشد . دختر فاحشه اي كه راسكلينكف او را دوست دارد بيش از هر كس ديگري او را در رسيدن به تصميم درست و اعتراف به قتل خويش ياري مي كند ، خواهرش حاضر است به خاطر او خودش را به مرد ي تفويض كند و مادرش كه از جان و دل كار كرده تا خرج تحصيل يگانه فرزندش را تأمين كند . در كم تر رمان داستايوسكي مي توانيم اين جنبه هاي مثبت او را براي زنان ببينيم . اين رمان شايد تحولي عظيم در جرم شناسي و روان شناسي جرم داشته باشد ، تا آنجا كه در روانشناسي به انسان هاي اين چنين لقب مجرمان راسكلينكف وار داده اند و افراد اين چنين را به اين نام مي خوانند ، افرادي كه تحت شرايط رواني خاصي هر كاري ازشان برمي آيد . افرادي خسته و تنها ، سردرگم در حالات خويش ، بيمار ، هيستريك و پوچ گرا . شايد سرانجام اين داستان خوب باشد ، داستايوسكي اين رمان را به خوبي و خوشي به پايان برده ، راسكلينكف در تبعيد با دختر مورد علاقه اش به زندگي اش ادامه مي دهد و فقط مكافات جنايتي را مي كشد كه فقط در يك لحظه رخ داده است . به تلخي خاطرات خانه ي اموات نيست يا شايد مانند قمارباز ، ابله و شبهاي روشن كه قهرمان داستان به نوعي بازيچه ي زنان است . قهرمان جنايت و مكافات بيش از هر چيز اسير خويش است ، خودي كه در زمان محو شده و ممكن است هركاري بكند . تأثير اين رمان بر آثاري مانند محاكمه ي كافكا بدون انكار است .



خلاصه ي داستان :

راسكلينكف ، جوان دانشجوي شهرستاني است كه تنها زندگي مي كند ، اغلب اوقات بيمار است و بي پول ، حالات رواني خاصي دارد ، از پيرزني كه پول نزول مي دهد پول قرض كرده و روزي كه براي گرفتن مهلت نزد پيرزن مي رود ، با او درگير مي شود و به صورت اتفاقي او را مي كشد ، بقيه ي داستان شرح درگيري ها و اضطراب و عذاب وجدان و ترس از مجازات اوست . در اين بين با دختر فاحشه اي آشنا مي شود كه از اين راه خرج برادرها و خواهران كوچكش را مي دهد ، به او كمك مي كند ، مادر و خواهرش از شهرستان نزد او مي آيند ، در اين بين يك سري اتفاقات ديگر مي افتد كه سرانجام آن اعتراف راسكلينكف به جنايت خويش و تبعيد او به سيبري است . پس همراه دختر مورد علاقه اش به سيبري مي رود و در آنجا به زندگي خويش ادامه مي دهند .
 
بالا