baroon
متخصص بخش ادبیات
توی قاب عکسِ بابا برف سنگینی می باره
هیشکی انگار نمی بینه هیچکسی خبر نداره
همه رفتن تو حیاط و بابا جون تنها رو طاقچه
داره برف بازم می باره بی سر و صدا رو طاقچه
آروم اروم صورتش رو برف سنگین می پوشونه
دوس داره اونجا نباشه ولی افسوس نمی تونه
بابا دیگه خیلی پیره، وقتی مُرد خیلی جوون بود
زیر پاش زمین سنگی رو سرش یه آسمون بود
دیگه برف پرشده انگار از بابا هیچی نمونده!
رعد و برقای تو ابرا، عکس برفیشو سوزونده!
بابا گیر کرده تو قابش چونکه دست و پا نداره
سنگ گور روی سینه ش اونو راحت نمی ذاره
عکس خندونِ رو طاقچه یادگار آخرش بود
اما حیف برف دیونه مگه این چیزا سرش بود؟!
خداحافظ بابا برفی، بابای بی یادگاری
می دونم هرجا که باشی منو تنها نمی ذاری
بچه زل زده به قابی که رو طاقچه ی اتاقه
مث این که در کمین وقوع یه اتفاقه
بچه دنیاش پر زخمه، مث دنیای بزرگا
خوابید و تو خواب نازش با بابا رف...ت...ت...و...ی...ا...ب...ر...ا
*محسن بوالحسنی*