آخر پاییز هم که باشد هوا غبارآلود است و گلدسته مساجد و گنبد ها و منارهای معابد در مه گم. بمبئی، شهر آرزوها، وسیع، پرجنب و جوش و بی تفاوت است. گویی از آغازین روز خلق شبه جزیره همین طور بوده. روزی که سیذارتا (بودا) ترک جان و مال گفت هم همین گونه بود. وسیع، آرام و پرجنب و جوش. صادق هدایت بوف کور را در این شهر نوشت. لابه لای پیرمردهای چروکیده بازار های محلی هزاران خنزرپنزری به آفتاب تن داده اند. می گویند میرزا اسماعیل شیرازی وزیر مهاراجه میسور از جمالزاده دعوت به میهمانی می کند اما او صادق هدایت را به عنوان نویسنده ای جوان و آگاه به عنوان جایگزین معرفی می کند.
هدایت پس از ورود به بمبئی و آشنایی با قوم پارسیان بمبئی، به یادگیری زبان پهلوی می پردازد و متونی را از پهلوی به پارسی امروز ترجمه می کند. می گویند او تحت تاثیر زندگی سنتی هندی قرار گرفته و در جایی می نویسد: «تنها جای دنیا که قابل دیدن است قسمت هند و چین است که هنوز داخل بازی های بین المللی نشده، هر کسی برای خودش دنیای جداگانه ای است. آدم ها و حیوانات با هم مخلوط می شوند. مثلاً مردی که جلوی دریا چهارزانو نشسته، خمیر نان را گوله گوله می کند، جلوی ماهی ها می ریزد، گاوی که آزادانه در دکان ها گدایی می کند. لباس های عجیب و غریب؛ گاهی به نظرم می آید که در الف لیله (هزار و یک شب) زندگی می کنم.»
هدایت پس از ورود به بمبئی و آشنایی با قوم پارسیان بمبئی، به یادگیری زبان پهلوی می پردازد و متونی را از پهلوی به پارسی امروز ترجمه می کند. می گویند او تحت تاثیر زندگی سنتی هندی قرار گرفته و در جایی می نویسد: «تنها جای دنیا که قابل دیدن است قسمت هند و چین است که هنوز داخل بازی های بین المللی نشده، هر کسی برای خودش دنیای جداگانه ای است. آدم ها و حیوانات با هم مخلوط می شوند. مثلاً مردی که جلوی دریا چهارزانو نشسته، خمیر نان را گوله گوله می کند، جلوی ماهی ها می ریزد، گاوی که آزادانه در دکان ها گدایی می کند. لباس های عجیب و غریب؛ گاهی به نظرم می آید که در الف لیله (هزار و یک شب) زندگی می کنم.»