تا زتار نفسم نغمه "هو" می ريزد
دلم از هيمنه عشق فرو می ريزد
گرچه لب بسته ام ای عشق به آهنگ سكوت
حرف های دل من از لب او می ريزد
همه شب ميكشدم مست به بستان خيال
بوی خوبی كه از آن سنبل مو می ريزد
پر كند بوی خوشش وسعت تنهایی من
گل اشكی كه بر آن سبزه رو می ريزد
بر لبم زمزم نامش همه دم می جوشد
عطر يادم به برش از همه سو می ريزد
هر شب از باغ خيالش گل شعری چيدم
تا ز شاخ غزلم اين همه بو می ريزد
حرف نا گفته دل بود كه می گفت بگو
كز نسيم نفسش راز مگو می ريزد
نصر الله مرداني
دلم از هيمنه عشق فرو می ريزد
گرچه لب بسته ام ای عشق به آهنگ سكوت
حرف های دل من از لب او می ريزد
همه شب ميكشدم مست به بستان خيال
بوی خوبی كه از آن سنبل مو می ريزد
پر كند بوی خوشش وسعت تنهایی من
گل اشكی كه بر آن سبزه رو می ريزد
بر لبم زمزم نامش همه دم می جوشد
عطر يادم به برش از همه سو می ريزد
هر شب از باغ خيالش گل شعری چيدم
تا ز شاخ غزلم اين همه بو می ريزد
حرف نا گفته دل بود كه می گفت بگو
كز نسيم نفسش راز مگو می ريزد
نصر الله مرداني