• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تحفه عید قربان...

چاووش

متخصص بخش ادبیات
گوسفند نفس را با تیغ تقوی سر ببر
پای تا سر جان شو و رخسار جانان را ببین
سفره ی مهمانی خاص خدا گردیده باز
لاله ی لبخند و اشک شوق مهمان را ببین
دیو نفس از پا درافکن، سنگ بر شیطان بزن
هم شکست نفس را، هم مرگ شیطان را ببین
تیغ در دست خلیل و بند در دست ذبیح
حنجر تسلیم بنگر، تیغ بران را ببین
کارد تیز و دست محکم، حلق نازک‌تر ز گل
پای تا سر چشم شو، اخلاص و ایمان را ببین
خاک گل انداخته از اشک چشم حاجیان
در دل تفتیده ی صحرا، گلستان را ببین
گریه و اشک و دعا و توبه و تهلیل را
رحمت و لطف و عطا و عفو و غفران را ببین
آتش گرما گلستان گشته چون باغ خلیل
در دل صحرا صفای باغ رضوان را ببین
روی حق هرگز نگنجد در نگاه چشم سر
چشم دل بگشا جمال حی سبحان را ببین
خیمه ی حجاج را با پای جان یک یک بگرد
آتش دل، سوز سینه، چشم گریان را ببین
دل تهی از غیر کن تا بنگری دلدار را
سر بزن در خیمه‌ها شاید ببینی یار را
سینه مشعر، دل حرم، میدان دید ما مناست
گر ببندی لب ز حرف غیر، هر حرفت دعاست
غم مخور گر گم شدی یا خیمه را گم کرده‌ای
سیر کن تا بنگری گم‌گشته ی زهرا کجاست
لحظه‌ای آرام منشین هر که را دیدی بپرس
یار سوی مکه رفته، یا به صحرای مناست؟
حیف یاران در منی رفتم ندیدم روی او
عیب از آن رخسار زیبا نیست، عیب از چشم ماست

حاجیان جمعند دور هم به صحرای منا
حاجی ما در بیابان در مسیر کربلاست
حاجیان کردند دل را خوش به ذبح گوسفند
حاجی ما ذبح طفلش پیش پیکان بلاست
حاجیان سر می‌تراشند از پی تقصیرشان
حاجی ما هم چهل منزل سرش برنیزه‌هاست
حاجیان دست دعاشان بر سما گردد بلند
حاجی ما از بدن دست علمدارش جداست
حاجیان را هست یک قربانی آن هم گوسفند
حاجی ما هم ذبیحش جمله تقدیم خداست
حاجیان را از هجوم زائرین بر تن فشار
حاجی ما سینه‌اش از سم اسبان توتیاست

خوش بود «میثم» همیشه سوگواری بر حسین
حاجی آن باشد که اشکش هست جاری برحسین






ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

هی به تن ، حال ِ دل ِ زار نبینی چه نشست
گفتمش خیز به پا موسم ِ حج ، چون دگران

تن سبک سر ، من و این راه چه دشوار و دراز
کی بلد هیچ مناسک که به دستور شده ست

دل شتابان ، ز چه دشوار مبادا به هراس
پیچ و خم نیست ، چه هموار نه بالاش نه پست

اول ِ کار به نیّت ، که من اش خوب و روان
داند او حرف و سخن های من از روز الست

رختِ احرام چه خوب است تن آلوده چرا
هر چه پیرایه رها ، خویشتن از بوده و هست

لب به لبیک عجب حال و هوا از سر لطف
وقت رقص آمده میدان به سماعست ،به مست

این مقامی که نمازش به تو فرموده بجا
جای پا جای خلیل است که بت هاش شکست

هفت اگر سعی به هفتاد مبادا نرسی
نا امید از چه ، به امید کمر باید بست

وقت ِ قربانی و تقصیر ، من از سینه برون
غرقه در خون ، تو به تیغ از سر پیمان نه گسست

بی نشان با دل خود خنده زنان گفت که هی !
دل اگر این ، ز تو صد بار دلم خسته و خست

 

parisa

متخصص بخش
بندگی کن تا که سلطانت کنند … تن رها کن تا همه جانت کنند​
خوی حیوانی سزاوار تو نیست … ترک این خو کن که انسانت کنند​
چون نداری درد، درمان هم مخواه … درد پیدا کن که درمانت کنند​
بنده ی شیطانی و داری امید … که ستایش همچو یزدانت کنند؟!​
سوی حق نارفته چون داری طمع؟ … همسر موسی بن عمرانت کنن​
شکر و تسلیم سليمانیت کو؟ … ای که می خواهی سلیمانت کنند​
از چَهِ شهوت، قدم بیرون گذار … تا عزیز مصر و کنعانت کنند​
بگذر از فرزند و مال و جان خویش … تا خلیل الله دورانت کنند
سر بنه در کف برو در کوی دوست … تا چو اسماعیل قربانت کنند
در ضلالت مانده ای چون سامری … آرزو داری که لقمانت کنند​
چشم لاهوتی اگر داری بیا … تا به بزم قرب مهمانت کنند​
چون علی در عالم مردانگی … فرد شو تا شاه مردانت کنند
همچو سلمان در مسلمانی بکوش … ای مسلمان تا که سلمانت کنند​
تا توانی در گلستان جهان … خار شو تا گل به دامانت کنند​
همچو خاک افتادگی کن پیش از آن … که به زیر خاک پنهانت کنند​
خوانده ای گر تو یحب الصابرین … صبر کن تا از محبانت کنند​
با یتیمان مهربانی پیشه کن … تا پس از تو با یتیمانت کنند​
همچو ذاکر ذکر حق کن روز و شب … تا مگر از اهل ایمانت کنند​
کلیات خزائن الاشعار، ص ۲۸
 
بالا