• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

تست هوش جنائی:/

kami

کاربر ويژه
روزی روزگاری در خانواده ای دختر و مادری شاد و خوش بخت زندگی می کردند و بسیار به یکدیگر عشق می ورزیدند تا اینکه ناگهان در شبی سرد و تاریک و در میان صدای رعد وبرق و بارش شدید باران تلفن خانه به صدا درآمد. دختر جوان شتابان به سوی تلفن رفت و آن را برداشت صدایی لرزان با حالتی غمگین در حال گریه بود دختر گفت: الو...بفرمایید.... صدا به آهستگی گفت منم دایی دیوید و باز شروع کرد به گریه کردن. الیزابت که حالا حسابی ترسیده بود گفت: دایی جون،تو رو خدا حرف بزنید، چی شده؟


دایی دیوید ادامه داد: دخترم خودت رو خیلی ناراحت نکن ولی خاله کتی فوت کرده.


الیزابت شروع کرد به گریه و بعد از پرسیدن ساعت و محل خاکسپاری خداحافظی کرد و رفت تا خبر رو به مادرش برسونه. فردا وقتیکه الیزابت به همراه مادرش به مراسم خاکسپاری خاله کتی میره یه اتفاقی می فته که زندگیش رو تغییر میده.

الیزابت اونجا با یک جوون خوش تیپ و پولداری به نام تئودور آشنا میشه و چند روز بعد همش راجع به تدی با مادرش صحبت میکنه تا جایی که هرروز به عشق اون از خواب بیدار میشه و با یاد اوون می خوابه.

ولی چون در اون شرایط نتونسته بود از تدی آدرس یا شماره تلفنش رو بگیره به هیچ وجه نتونست دیگه اوون رو ببینه و هر روز هم بیشتر از روز قبل عاشق تدی می شد و مدام میگفت که اون مرد رویاهاش رو پیداکرده و عاشق شده و... تا اینکه بعد از شش ماه مادر الیزابت به طرز مشکوک و عجیبی میمیره.

وقتی کارگاه برای بررسی علت مرگ مادر الیزابت به اونجا میاد می فهمه که مرگ مادر الیزابت به دلیل ...




جواب:

خب دختره بعد از 6 ماه عذاب کشیدن از دوریه تئودور اومد پیش خودش فکر کرد گفت اون برای خاک سپاریه خاله کتی اومده بود پس اگه مادرم رو بکشم حتما برای خاکسپاریه مادرم هم میاد و میتونم ازش شماره یا آدرسی بگیرم. اینطور شد که زد مادرش رو کشت تا بهونه ای بشه برای دیدن دوباره ی تئودور.




جواب با رنگ سفید نوشته شده با انتخاب متن ، جواب دیده میشه
 
آخرین ویرایش:
بالا