قصه اول:
پسري كوچك كه از بد حادثه بر اثر يك اتفاق عجيب درست زماني كه ميتوانست پا به پاي بچههاي محلهشان راه برود و بازي كند، ناگهان قدرت راه رفتن را از دست ميدهد او مجبور ميشود تمام مدت از پنجره خانهشان با حسرت به دويدن و بازي همسن و سالهاش نگاه كند... شاید نتوان حال اين پسربچه پشت پنجره را فهمید ولي اين تازه شروع دردسرهاي اين كودك شهرستاني دوستداشتني است. رضا علاقه مند و عاشق و شيداي چيزي ميشود که نبايد... بله! عشق ورزیدن به موسیقی آن هم در يك خانواده سنتي در شهر بندرعباس. 18 سال گذشت و پسربچه داستان ما به هر خون دل خوردني بود خودش را به جايي رسانده كه كل پايتخت با آدمهاي تحصيلكرده و ثروتمندش از گوشه و كنار جمع ميشوند و به عنوان يك پز به دوستان خود با صداي بلند اعلام ميكنند كه من رفتم 2 ساعت كنسرت و رضا صادقي را از نزديك ديدم... بله! رضا صادقي همان پسري است كه اگر ما در شرايطش قرار داشتيم شايد حداكثر الان يك كار كوچك در بندرعباس داشتيم مثلا شاگرد يك واكسي بوديم يا حداكثر پيش پدرمان كار ميكرديم و حقوقي بخور و نمير داشتيم... به زمين و زمان هم فحش ميداديم كه چرا نتوانستيم از بچگي راه برويم، چرا عاشق چيزي شديم كه نبايد ميشديم، چرا هر چي امكانات و پول است در تهران و پيش بچهپولدارهاست و چرا خدا ما را دوست نداشته، ولي انگار هيچ كدوم از اين سؤالها به ذهن رضا صادقي نرسيده و قرار گذاشته كه روي دنيا را كم كند (قصد پياده شدن هم ندارد) داستان رضا به نظر تا اينجاي كار خيلي خوب بوده، با اين پشتكار بعيد به نظر نميرسد که قلههاي بزرگتري را هم فتح کند...
قصه دوم:
پسري درست در همان سن و سال ساكن بهترين نقطه تهران با پدري هنرمند و معروف با امكانات مالي مناسب كه مطمئنم خيليها دوست داشتند جاي او بودند. براي چند لحظه فرض كنيد فرزند يك فرد بسيار موفق در زمينه كاري خود هستيد. لازم نيست براي موفقيت خيلي به اين در و آن در بزنيد... چون همه چيز برايتان فراهم است و قرار هم نيست زحمت چنداني براي آيندهتان بكشيد و حضور پدرتان دقيقا به معني و مفهوم يك شغل راحت و بيدردسر است؛ شغل پدر پولداري، اين چند خط شرايط کودکي احسان را نشان ميدهد البته به صورت نصفه... در واقع نیمه دیگر داستان را خیلی ها نمی دانند، احسان تا 14،13سالگی در ناز و نعمت زندگی می کند، همه چیز زندگی او عادی است اما در يک لحظه سرنوشت روي ديگر خود را به او نشان ميدهد. ناگهان همه چیز از دست می رود و شرایط بسیار بسیار سخت می شود، تمام داراييهاي خانواده ناخواسته از ميان ميروند و تمام بار مسئوليت اداره زندگي روي دوش کوچک پسر نوجوان خانواده ميافتد چنین شرایطی می تواند هر اراده ای را بشکند. خود احسان می گوید که حتی یک شب از فکر بار مسئولیتی که روی دوش او قرار گرفته و مشکلاتی که پیش رویش قرار دارد برآشفته شده و کارش به گریه کردن می کشد، گريههايي که تا صبح فردا قطع نميشود، قطعا ميتوانيد حس کنيد که چقدر براي يک پسر نوجوان سخت است که زندگي درناز و نعمت را در يک شب فراموش کند و خود مسئوليتي سخت را قبول کند اما در مورد احسان اين اتفاق ميافتد. جالب است که او فردای همان شب عزمش را جزم میکند تا راهی پیدا کند. در همان سن پایین شروع به آهنگسازی ميکند و با تلاش های شبانهروزي که ميکند موفق می شود به لطف خدا همه گره ها را باز کند و خانواده را از مشکلات رهایی دهد و آرام آرام اين قايق طوفانزده را به ساحل امني هدايت کند و در نهایت آنی می شود که امروز ما در قلهها می بینیم. در واقع احسان هر دو روی زندگی را دیده است، در یک روز ورق زندگی برمی گردد و او را از نعمت و به سختی و از دارایی به نداری می کشاند اما او از پا نمی ایستد و آنی می کند که امروز همه ایران او را می شناسد. در حیطه کاری هم او حالا نامی است بسیار بزرگ که به هیچ وجه در زیر سایه نام پدر نیست. در واقع احسان خواجهاميري و همايون شجريان تنها کساني هستندكه بين تمام پدران و فرزندان هنري اين سالها در سايه نام پدر نماندند و شايد حتي در اين دوران از لحاظ هنري پرطرفدارتر و محبوبتر شدهاند. احسان بزرگترين چالش زندگياش را تبديل به بزرگترين فرصت كرد؛ چيزي كه در طول تاريخ مردان كمي موفق به انجام آن شدند. به راستي كسي اسم فرزند آلپاچينو يا داريوش مهرجويي را ميداند؟
به هر حال احسان خواجهاميري و رضا صادقي دو قصه كاملا متفاوت دارند اما حالا يك نقطه اشتراك دارند و آن هم ايستادن در نقطه اوج موفقيت است، آنها الگويي براي درخشيدن، موفقيت و البته محبوبيت هستند.محبوبيتي غيرقابل پيشبيني... چرا که اگر اراده شخصی آنها نبود و اگر آنها ضعف نشان می دادند سرنوشت شان این نبود.
فکري که هر روز درگيرم ميکند
- تا حالا به شکست فکر کردی؟
زیاد؛ هر روز
- پایان خط تو کجاست؟
خیلی سخت است جواب دادن به این سؤال. تا جایی که بشود از آن فرار میکنم ولی اجتنابناپذیر است. به قول معروف شتری است که در خانه همه میخوابد.
- میگویند شکست یک خواننده روزی است که نتواند بخواند. به نظر تو این تحلیل درستی است؟
الان خیر. یک زمانی بله؛ به نظرم اینطور بوده چون مخاطبان هنر دلیتر از الان بودند اما الان همه حسابگرند. شاید اگر یک خواننده 6 يا حتی 3 ماه کار تازهای ارائه نکند به سرعت فراموش شود.
- در همه این سالها بارها پیش آمده که مدلی از تحمیل ناخواسته برای اهالی هنر به وجود آمده و تو هم شاهد آن بودهاي، مانند پدر خود تو، تو بارها شاهد بودی که يك شخص زمانی در اوج بوده ولي مجبور شده از عشق و علاقهاش دست بکشد.
بگذار این طور سؤال كنم که اگر تو آن زمان جای پدرت بودی چه میکردی؟
خب دقیقا همینطور است که میگویید. زمانهایی وجود دارد که ناخواسته اتفاقی میافتد که 30 سال باید خواندن را کنار بگذاری اما بر عکس آن هم هست؛ زمانی که همه چیز برنامهریزی نشده و ناخواسته باعث میشود که دوباره به اوج برسي. مانند همین که من الان احسان خواجهامیری شدهام؛ پدر من حتی تا 3 سال پیش فکر میکرد دیگر فراموش شده اما موفقیت این سال های من باعث انرژی دوباره پدر شد و انگیزه ای شد برای شروع دوباره او. دوباره میبینم که تصویر پدرم روی جلد مجلات رفته، دوباره با او قرارداد آلبوم و اجرای کنسرت تنظیم میکنند. درحالی که پدر واقعا تا چند سال پیش فکر میکرد فراموش شده! همین اتفاقی که برای من افتاد روح تازهای به پدر داد و باعث شد دوباره به خواندن و کارکردن فکر کند هرچند من الان موافق کار کردنش نیستم. به هر حال این واقعیتی است که نمیشود انکارش کرد ولی برعکسش هم هست.
پدرم جهانی دیگر است
- تمام کسانی که زیر سایه یک هنرمند بزرگ شده بودهاند خیلی سخت توانستهاند از آن سایه فرار کنند یا مهمترین دستاوردشان این بوده که همسطح آن سایه باشند. چه شد که توانستی از این سایه خارج شوي؟ نمونه دیگری حداقل در ایران غیر از تو به ذهنم نمیرسد فکر میکنی این تفاوت از کجاست؟
من همان کاری را میکنم که پدرم میکرد. پدرم خواننده بوده و هست من هم همينطور. اما من مسیر پدرم را دنبال نکردم. من جریان و مسیر دیگری برای خودم تعریف کردم و آن را ادامه دادم كه حالا نتیجهاش متفاوت است. هر چند در کل خودم را از نظر تواناییهای خواندن از پدر جلوتر نمیبینم چون او جهاني دیگر است. سیاست كاري من با پدرم متفاوت است. بيشتر مواقع پدر میگفت این کار را انجام بده اما من عمدا کار دیگری را انجام میدادم. من در یک خانواده سنتی بزرگ شده بودم و موسیقی اصیل به گوشم خورده بود اما تصمیم گرفتم که پاپ بخوانم.
پدر همیشه میگفت اين سبك موسيقي را قبول ندارم. پاپ را دنبال نكن اما من موسیقی سنتی را انتخاب نكردم. حتی بعد از آلبوم اولم پدر و تهیهکنندههای زیادی به من پیشنهاد دادند یک آلبوم دو صدایی را تجربه کنم اما من زیر بار نرفتم و قبول نکردم. هر مسیری که پدر رفته بود من مخالفش را رفتم و جريان دیگری را دنبال کردم.
- این مخالفتها غریزی بود یا تو برای کارت برنامهریزی داشتی و هدف خاصی را دنبال میکردی؟
من برای اين تصمیم برنامهریزی داشتم و مسيرم را انتخاب كرده بودم، بحث لجبازی هم نبود. من سیاستی را برای كارم در پيش گرفتم که نتیجه آن جایگاهی است که امروز به آن رسیدهام.
حالا کارم سختتر است
- آيا تو امروز به جایگاهی که میخواستی رسیدی؟ به همان هدفی که برای آن برنامهریزی کرده بودی و حالا نقشهات برای آینده چیست؟
الان کارم مشكل شده است اما من برای آينده هم برنامهریزی دارم. باید خیلی بیشتر از قبل تلاش کنم. زمانی هست هنرمندی روی کار میآید که بکر است اما من زماني که کارم را شروع کردم هر آهنگی که ساختم به دل خودم مینشست؛ با این وجود شبانهروز برای بهتر شدنم تلاش میکردم اما خب حالا همه آن کارها را انجام دادهام بنابراین آهنگ ساختن برای من خیلی مشکلتر شده است. در عاشقانهها واقعا ساختن آهنگ برایم سخت بود این شد که همه چیز را سپردم به علیرضا افکاری. به اين دليل ميگويم كارم خیلی مشکلتر از 10 سال پيش است، چون آن زمان تازهکار بودم و در آغاز راه اما اكنون آن آدم بکر دیروز نیستم.
در سربالايي با سرعت زياد!
- میخواهی بگویی در حال حاضر بیشتر درگیر رقابت با خودت هستی؟
هم رقابت با خودم هم دیگران. فضای امروز فضای 10 سال پیش نیست. 10 سال پیش وقتي کنسرت گذاشتم در طول سال یک کنسرت بود. من 8 شب کنسرت برگزار كردم آن هم در سالن 4 هزار نفری وزارت کشور. 32 هزار بلیت در عرض 3، 4 ساعت فروخته شد، که فکر میکنم این خودش یک رکورد است آن هم در زمینه موسیقی پاپ. البته شرایط هم فرق میکرد؛ آن موقع فقط کنسرت من بود اما الان کافی است سری به روزنامههای مختلف بزنید تقریبا یک صفحه کامل به تبلیغ کنسرتهای مختلف اختصاص دارد. آن زمان از این خبرها نبود الان کار خیلی سختتر شده است. در حال حاضر بيشتر مخاطبان موسیقی، موسیقی را گوش میدهند که بگویند فلانی خراب کرد. اصلا با این تفکر آلبوم را میخرند که بگویند دیدی فلانی خراب کرد! واقعيت اين است كه تا چند سال پيش یک نفر میرفت یک آلبوم را میخرید که از آن لذت ببرد اما اين روزها مردم ناخودآگاه با این تفکر آلبوم را میخرند که كار بد گوش بدهند و ايراد بگيرند.
- منظورت اين است كه مخاطبان امروز، آلبوم را میخرند که کار را بکوبند نه اینکه از آن لذت ببرند؟!
بله متاسفانه آنقدر کار بد میشنویم كه ناخودآگاه با همين تفکر میرویم سراغ خريد آلبوم. متاسفانه این ماجرا میان دوستان و همکاران خود من هم وجود دارد. آلبوم هنوز منتشر نشده میگویند دیدی فلانی خراب کرد بعد از 2 ماه میگویند نه بابا آلبوم زياد هم بد نبود! من نمیدانم چرا از روز اول با تفکر منفي جلو میروند.
- این نگاه در همه جا جاری است مثلا در جشنواره فیلم فجر هم همین ماجرا بود؛ همه میروند که یک فیلم بد ببینند!
متاسفانه این فضایی است که در جامعه ما ایجاد شده و اصلا ماجرای خوبی نیست. فکر نمیکنم در كشورهاي ديگر اين نگاه وجود داشته باشد، آنجا کارهای جديد زيادي در حال انجام است که پیشتر هم نبوده اما مخاطبان میپذیرند و گوش میدهند. نمیدانم ایراد کارها کجاست و چطور باید آن را اصلاح کرد. من هم که به تنهایی نميتوانم كاري انجام بدهم فقط امیداورم که شرایط بهتر شود.
- پس برای ادامه مسیرت در سختترین شرایط قرار گرفتهاي؟
بله به شدت! این دوره حداقل برای من 2 سال است که شروع شده آن هم بعد از 7 آلبوم! درست مثل ماشینی که سر بالایی را با سرعت بالا میرود اما در طول اين مسیر خیلی تحت فشار قرار میگیرد.
عاشقانههانه عاشقانههاي...
- قرار بود اسم آلبوم آخرت را «رؤیایی» بگذاری چه شد که رؤیایی رسید به عاشقانههای خواجهامیری؟
من این آلبوم را بهترین مجموعه موسیقایی خودم میدانم و به همین دلیل دوست داشتم اسمی برایش انتخاب کنم که چیزی فراتر از کارهای دیگر باشد؛ یک چیزي مثل رؤیا. چون واقعا آلبوم آخرم را دوست دارم. اما در این فضا نتوانستم اسم خوبی انتخاب کنم. یک روز با روزبه در مورد آلبوم صحبت میکردیم، دیدیم فضای این آلبوم خیلی عاشقانه است، بنابراین تصمیم گرفتیم اسم آن را بگذاریم عاشقانهها... بدون ایهام و پیچیدگی اما ارشاد گفت آلبومهای دیگری به این نام ثبت شدهاند بنابراین باید انتخاب دیگری ميكرديم به همین دلیل تصميم گرفتيم فقط یک «ی» به آن اضافه کنیم که بتوانیم مجوزش را بگیریم. ولی اسم واقعی این آلبوم «عاشقانهها» است. عاشقانههای احسان خواجهامیری نیست. این آلبوم عاشقانههای روزبه، هومن نامداری، علیرضا افکاری و... است، اين آلبوم عاشقانههای همه بچههاي گروه است.
- در نظرسنجی که از طرفدارانت داشتی چه اسمی پیشنهاد شد؟
اسمهای قشنگ زیاد بود ولی فکر میکنم بهترین اسمی که میتوانستیم روی آلبوم بگذاریم همین «عاشقانهها» بود.
- کسی هم بود که «عاشقانه» را پیشنهاد بدهد؟
نه، عاشقانهها پیشنهاد روزبه بود.
- خودت از عشق و زندگی عاشقانه چه تعریفی داری؟
اکثر ترانههایی که تا امروز خواندهام تعبیری بوده از عاشقانههای من چون مقوله ترانه برای من خیلی مهم است. همیشه کشمکش زيادي با ترانهسراهایم داشتم، در كل سعی کردم آنها را به سمت سلیقه و باور خودم نزدیک کنم.
حسرتي ندارم
- بزرگترین حسرت زندگی تو تا به اینجا چه بوده است؟
حسرت؟! من حسرتی ندارم. خیلی چیزها هست که بخواهم برگردم و درستش کنم اما برای من حسرت نشده، در حد یک اشتباه بوده که میتوانم از آن بگذرم.
- یعنی اشتباهی نبوده که تا امروز دامنگیرت شود و قابل جبران نباشد؟!
خیلی چیزها بوده مثلا دوست نداشتم آلبوم سلام آخر را به شرکتی که کارم را منتشر کرد، میدادم. خیلی وقتها میگویم کاش خودم مجوز کارم را میگرفتم... خیلی چیزها بوده که خیلیهايشان مربوط به تغییر سن است. من به خیلی از کارهایی که در گذشته انجام دادهام میخندم!
از بيتوجهي بدم ميآيد
- روحیه ترانهسرا و نزدیکی آن به روحیات تو چقدر در انتخابت تاثیر دارد؟
معمولا تواناییهای آنها را چک میکنم چون خودم در سرودن ترانه سرشتهای ندارم اما خب سلیقهام در کارها هم هست حالا تشخیص اینکه خوشسلیقه هستم یا بدسلیقه بر عهده طرفدارانم است.
- فکر میکنی در زندگی و حتی عشق و عاشقی چه چیزی آدم را دلسرد میکند؟
من هنوز دلسردی را تجربه نکردهام اما اصولا از بیتوجهی بیشتر از باقی چیزها بدم میآید. من آدمی هستم که دوستدارم در هر مقولهای مورد توجه باشم.
-ما عادت داریم هنرمندان را در قالب نقشی که در آن جاافتادهاند، ببینیم. وقتی تو سالهاست عاشقانه خواندی ممکن است خیلی از طرفدارانت تو را عاشقپيشه تلقي كنند و بخشی از طرفداریهایشان به خاطر همین نگاه عاشقانه تو باشد؛ با این دیدگاه موافقی؟
خب شاید خیلی از این واژهها مال من نباشد اما جریانهای آن به من تعلق دارد؛ وقتی میگویم من امروز کجام و تو امروز کجایی... آن لحظه متعلق به من و روزبه بوده. يعني اینطور نبوده که یک نوشته را فقط روی کاغذ بیاورم. ترانههاي من همه دلی است و به چيزي تظاهر نکردهام كه آن را قبول نداشتهام. موسيقي من اگر پذیرفته شده شاید به اين دليل بوده كه تظاهر در آن جایی نداشته. اصولا روزبه خیلی آدم متظاهری نیست و همان روراستي او برگ برنده ماست.
نبايد کسي را قضاوت کنيم
- اگر قرار باشد در آینده به بچههايت یک درس اخلاق درباره عشق یا حتی ازدواج بدهی به آنها چه میگویی؟
خودم با این تفکر ازدواج کردم که اگر نمیتوانی بدون کسی زندگی کنی پس با او زندگی کن. فکر میکنم به بچههايم هم همين درس را بدهم.
- اگر انتخاب بچههای تو با معیارهایت همخوانی نداشته باشد چطور جلوی آنها میایستی؟ سعی میکنی نظرشان را عوض کنی؟
من فکر نمیکنم چیزی با ارزشتر از زندگی باشد پس باید مشکلاتش را هم قبول کرد.
-ماجرا براي قبول کردن همین ادعای دوست داشتن واقعي است؟ شاید این صرفا یک ادعا باشد نه یک واقعیت درونی؟
خب این تعبیر میشود به قضاوت! اصلا یکی از بزرگترین ایرادهای ما ایرانیها این است که همیشه میخواهیم دیگران را قضاوت کنیم و جای آنها تصمیم بگیریم در حالی که به غیر از خدا هیچ کس نمیتواند قاضی خوبی باشد. ما باید یاد بگیریم نمیتوانیم خودمان را جای دیگران بگذاریم و به جای آنها تصمیم بگیریم. من هم تا جایی که بتوانم سعی میکنم دیگران را قضاوت نکنم.
براي عاشقي بايد تازه بمانيم
- خیلیها هستند که عاشقانه زندگی را شروع کردند اما به یک زندگی عادی و یک روزمرگی رسیدهاند همان چیزی که تو در قطعه شماره 3 آلبوم عاشقانه داری ... باهمیم اما از اين رسيدن نيست... چطور باید جلوی رسیدن به این روزمرگی ایستاد؟
به نظر من در دنیا همه چیز به تمرین نیاز دارد. اگر دو نفر میخواهند با هم زندگی کنند باید در کنار هم بودن و ماندن را تمرین کنند. تو باید تمرین کنی که هر روز عشقت را سرپا نگه داری. یک نفر نمیتواند ادعای عاشقی کند بعد بیخیال خودش، سر و وضع ظاهرش و رفتارش باشد چه برسد به مسئولیتهایی که در مقابل همسرش و همه دوستدارانش دارد. باید هر روز خودش را تازه نگه دارد؛ در همه زندگی حتی در کارش. همه ما باید هر روز خودمان را به روز نگه داريم تا این حس تازه بماند. من باید هر روز این دوستداشتن و احساساتم را تمرين كنم و با فاکتورهای مادی و معنوی به آن نیرو بدهم تا جسم جریان داشته باشد و سرپا بماند. به نظرم این قانون زندگی است. من نمیتوانم توقع داشته باشم با آلبوم «سلام» آخر تا 50 سال دیگر هم کار کنم تفکری که خیلی از هنرمندان قدیمیتر از من داشتند و شايد هنوز هم دارند؛ اما واقعيت اين است كه امروز اين تصور دیگر جواب نمیدهد. البته شاید تاریخ مصرف هنر آنها بیشتر از ما بوده ولی الان اینطور نیست. الان مدام باید به کارت انرژی بدهي، مدام تمرین کنی تا آن را سرپا نگه داری.
- پس تو در زندگی و کارت تمرین عاشقی میکنی چون معتقدی اگر به آن نرسی ممکن است پژمرده شود؟
صددرصد همینطور است. به نظرم همه ما باید حواسمان بهاين مورد باشد.
رکوردهايي که من دارم
- نظرسنجیهایی را که در روزنامهها و مجلات مختلف در مورد موسیقی و خوانندگان پاپ میشود، قبول داری و اگر قبول داری چقدر فکر میکنی که جایگاهت در موسیقی درست است؟
به نظر من بهترین و قابل اتکاترین نظرسنجی، نظرسنجیهایی است که در شبکههای اجتماعی برگزار میشود چون هر نفر بدون اینکه هیچ اجباری در کار باشد، نظر میدهد و سلیقهاش را ابزار میکند، به همین دلیل این برای من بهترین معیار سنجش است اما به هر حال در باقی نظرسنجیها چهبخواهیم چهنخواهیم احتمال و امکان دستکاری وجود دارد.البته بحث اعمال نظر بدون هزینه هم مطرح است چون افرادی که به این شکل نظرشان را نسبت به کارهای من ابراز میکنند برای آن هزینهای نمیپردازند اما گروه طرفدارانی که در کنسرتها شرکت میکنند برای حضور و دیدن اجراهای من وقت و پولشان را صرف ميكنند بنابراین این هم میتواند یک معیار سنجش قابل اتکا و یک معيار قابل اطمینان باشد. فکر میکنم بیشترین بلیتی که در ایران فروخته شده متعلق به اجراهاي من بوده است. البته بیشترین رکورد کنسرت گذاری را هم من داشتهام.
چقدر اين مصاحبه عاشقانه شد
- تا حالا پيش آمده با آهنگی عاشق شوی پشت سر هم آن آهنگ را گوش کنی؟
خیلی زیاد. معمولا اين كار را ميكنم. اگر از آهنگی خوشم بیاید مدتها همان را گوش میدهم و سراع آهنگ دیگری نميروم.
- شده با آهنگی عاشق شوی؟
نه، اصولا آدمی نبودم که مرتب عاشق شوم و بعد فارغ!
- حس عاشقانهات را از آهنگهای خودت میگیری یا از آهنگهای دیگران؟
معمولا از آهنگهای دیگران. بیشترین کاری که در دوران نوجوانی روی من تاثیر گذاشت، آلبوم مسافر شادمهر بود. یکبار تمام مسیر رفت و برگشت تهران - شمال فقط این آلبوم را گوش دادم. هنوز هم این آلبوم را دوست دارم و وقتی به آن گوش میدهم دوباره به همان فضا برميگردم.
- يعني از او تاثیر هم میگرفتی؟
خب آن موقع هنوز موزیسین نبودم اما نمیتوان منکر شد که شادمهر عقیلی یکی از موثرترین موزیسینهای بعد از انقلاب است. جریان موسیقی پاپی که امروز تجربه میکنیم با جریانی که شادمهر و بهروز صفاریان باز کردند، اتفاق افتاد.
- اگر فقط یکبار دیگر میتوانستی در زندگیات به کسی بگویی دوستت دارم به چه کسی میگفتی؟
نمیخواهم به این سؤال جواب بدهم. چقدر این مصاحبه عاشقانه شد!
عشقهاي بيوصال را دوست دارم
- خیلی از اشعار تو ماجرای جدایی بعد از عشق است؛ فکر میکنی تا موقعی که کسی را داری باید عاشقش باشی یا حتی اگر از دستش بدهی میتوانی دوستش داشته باشی؟ ترانهای با همین مضمون در آلبوم آخرت؛ عاشقانهها را مثال ميزنم...
من خودم همیشه دوست داشتم در ترانههایم از عشقی بگویم که وصالی در آن نیست؛ عشقی که شاید حتی بيشتر یکطرفه است تا عشق جامع اما خب خیلی وقتها ترانهسرا، ترانه را به سمتی برده که به وصال و فراق هم کشیده شده اما خودم دوست داشتم از عشق بدون وصال بگویم تا خیلی از مخاطبان من بتوانند با آن همذاتپنداری کنند که خب همیشه این اتفاق نیفتاده است. به هر حال ترانههای من همیشه قدری از ایهام را داشته تا هم آنهایی که در رؤیایشان با کسی زندگی کردهاند و هم آنهايي كه در واقعیت با كسي هستند، بتوانند با آن ارتباط برقرار کنند.
- نظر خود تو چیست، اگر کسی را دوست داشته باشی حتما باید متعلق به تو باشد یا اينكه نفس دوست داشتنش برايت کافی است؟
این درست مثل وقتی است که دنداندرد داری و با زبان زدن به آن سعی ميكني دوباره این حس درد را بیشتر تحریک کنی. ماجرای ما همین است. گاهی ترجیح میدهیم درد را هر طور که هست احساس کنیم و گاهی دوست داریم به چیزی فکر کنیم که حتی با فکر کردن به آن هم زجر میکشیم. وقتی بحث دوست داشتن به میان میآید همین میشود؛ کافی است که کسی یا چیزی را دوست داشته باشی حالا در کنارش باشی یا نباشی فکر کردن به او برایت آرامشبخش است. حتی اگر این فکر کردن با درد دوری همراه باشد.
- خیلیها دوست دارند فیلمی از زندگی احسان خواجهامیری ببینند. تو دوستداری کدام کارگردان و کدام قسمت از زندگی تو را بسازد؟
من اصولا در بیشتر مراحل زندگیمام خیلی منطقی تصمیم گرفتهام. در فیلمها هم تصمیمگیری و جریانهای منطقی خیلی طرفدار ندارد. همه دنبال زندگیهای عجیب و غریب هستند نه زندگیهای روتین و بدون گیر و گور. فکر میکنم فیلم زندگی من یکی از کمفروشترین فیلمهای روی گیشه شود. البته یک بار در زمان نوجواني به این فکر افتاده بودم و ماجرا هم از این قرار بود: یکی از دوستان پدرم که یکی از کارگردانهای معروف است به خانه ما آمد من هم در همان حال و هوای نوجوانی عاشق شده بودم و 4،3 آهنگ ساخته بودم. بعد به دوست پدرم گفتم من داستانی دارم که خیلی خوب است، آهنگهايش را هم خودم میسازم، خودم هم بازی میکنم تو هم فیلم آن را بساز! فکر میکردم خیلی دارم با زیرکی پیش میروم و اصلا معلوم نیست که این داستان، داستان خود من است!
- يعني وقتی به سه دهه زندگیات نگاه میکنی اتفاق خاصی وجود ندارد که دوست داشته باشی فیلمش ساخته شود، فکر نمیکنی زندگی تو به کمی هیجان نیاز دارد؟
خب اتفاقات هیجانی هم در زندگی من کم نبوده مثلا با سرعت 150 كيلومتر به دیوار برخورد كردم ولی این اتفاقها نقطه عطفی در زندگی من نبوده که بخواهد مسیر زندگیام را تغيير دهد. من خیلی کنترل شده پيش رفتم و همیشه سعی کردم افسار زندگی را تا حدی که ممکن است در دستم بگیرم. در واقع اجازه ندادم دیگران، براي زندگيام تصمیم بگیرند. سعی کردم شرایط را به نوعی مديریت کنم که خودم راننده باشم. البته خواست خدا هم بوده، 90درصد خواست خدا بوده و 10درصد خودم. نمیخواهم مغرور به نظر برسم. لطف خدا همیشه شامل حال من بوده و من هم توانستم از اتفاقی که به خواست خدا برای من افتاده بیشترین بهره را ببرم. باید اعتراف کنم این را در مورد خودم قبول دارم که همیشه حداکثر استفاده را از شرایط بردهام.
- فکر میکنی این محتاط بودن در زندگی به خاطر شرایطی است که برای پدرت پیش آمده یا یک اتفاق درونی است؟
من از بچگی برنامهنویس کامپیوتر بودم. یعنی از وقتی که اول راهنمایی بودم و هنوز کامپیوتر همهگیر نشده بود برنامهنویسی میکردم. الگوریتم نوشتن و نوع برنامهنویسی؛ اینطور است که یكسری چیز مینویسی و آخرش اتفاقی میافتد. من اينگونه بزرگ شدم و شخصیتم این طوری شکل گرفت. در زندگی هم دیدم اتفاقاتی که برایم افتاده نتیجه یکسری کارهایی بوده که خودم انجام دادم و اتفاقا ته ماجرا هم به جایی رسیده است.
- این طرز فكر با عاشقی در تضاد نیست؟ در عاشقی خیلی وقتها باید عقل را کنار بگذاری و با دلت تصمیم بگیری. خیلیها معتقدند عاشقی با الگوریتم جور درنمیآید!
آدمی که برود به سمت اینکه فقط عاشق باشد و شیدا، هیچوقت نه ميتواند هنرمند شود و نه هيچ آدم معروف ديگري. میزند به جاده خاکی و فقط ميتوان با تفنگ او را متوقف کرد. نمیگویم باید همه چیز را برنامهریزی کرد و عاشقی نکرد اما به نظر من در زندگی جاهایی هست که باید همانقدر که پايبند به احساس هستي باید پای عقلت هم بایستی.
بهخاطر 50نفري که با من هستند
- سفر و اجراي کنسرتهای متعدد یکی از ویژگیهای کارنامه هنری توست؛ دليل اين همه تلاش و حجم کار فشرده که آسان هم نیست، چيست؟
من از نظر مالی به فروش کنسرتها نیازی ندارم ولی از نظر احساسی چرا. به نظر من زمانی که مخاطب را از یک هنرمند بگیرند همه چیزش را از او گرفتهاند. مثلا استاد شجریان هیچ نیاز مالی برای اجرای کنسرتها ندارد اما هنوز که هنوز است کنسرت برگزار میکند. از مخاطبانی که میآیند و اجرای تو را میبینند انرژیاي ميگيري که با هیچ چیزی نمیشود آن را خرید. البته در مورد حجم بالای کارهایم، ماجرا از این قرار است که من تنها نیستم. در کنار من دستکم 50،40 نفر هستند که از طریق همین اجراها روزگارشان را میگذرانند اگر من بگویم که نیازی به کار کردن ندارم 50 نفری که هر کدام بهنوعی به این کار وابستهاند از نان خوردن ميافتند، خب من در برابر آنها مسئولم. خیلیوقتها پيش آمده که واقعا خسته بودم و دوست نداشتم 5 روز پشت سر هم کار کنم ولی به بچههای ارکستر، صدابردار و خانوادههايشان و... فکر کردم و اینکه آنها بهخاطر مسائل مالي هم که شده دوست دارند این کار را انجام دهند، بنابراین طبيعي است در آن لحظه از خودم بگذرم.
- ممکن است راز پیشرفت تو این باشد که درست مانند همان مثل ققنوس معروف، مدام داخل آتش رفتی و آدم دیگري بیرون آمدی؟ یعنی مدام مسیرت را اصلاح کردی؟
خب، بله این هم میتواند باشد چون برای این موضوع تلاش بسیاری کردم.
عاشقانهترين کار من
- عاشقانهترین قسمت آلبوم عاشقانهایت کدام ترانه است؟
فکر میکنم «نابرده رنج» باشد. آن قسمت که میگوید «برام هیچ حسی شبیه تو نیست/ کنار تو درگیر آرامشم/ همین از تمام جهان برام کافیه/ همین که کنارت نفس میکشم.» این را هم بگويم که با تفکر عشق غیرزمینی این ترانه را ساختیم. هنوز هم وقتی میخواهم این آهنگ را اجرا کنم چشمهايم را میبندم و سعی میکنم آن را با اعتقادی که لحظه سرودن این ترانه داشتیم، اجرا کنم. موقع سرودن این ترانه واقعا مستاصل شده بودیم. 12 ساعت وقت داشتیم و نه شعر داشتیم نه ملودی. قرار بود سريال نابرده رنج شنبه پخش شود و من، روزبه و علیرضا افکاري جمعه ساعت 4 بعدازظهر شروع کردیم به کار. اصلا شرایط خوبی نداشتیم. روزبه نشسته بود، علیرضا داشت چای میخورد و روزبه هم همین لحظه ما را نوشت! همان لحظه که داشتیم نفس میکشیدیم کنار پروردگارمان و همین برايمان کافی بود...
در آخر دنيا هم استرس با من است
- احساس آرامش برای تو چه مفهومی دارد؟
هیچ لذتی در دنیا باارزشتر از آرامش نیست. احساس آرامش برای هرکسی تعریف جداگانهای دارد و کاملا شخصی است. من این احساس را دوست دارم. آرامش تکه گمشده این روزهای مردم است چون این روزها در دنیا همه چیز برعکس آرامش حرکت میکند و به نظر من این هم زاییده سرعت زیاد دنیاست. سرعت باعث میشود من واقعا آرامشم را از دست بدهم. خیلی وقتها با قرص خواب میخوابم. شاید به خاطر اينكه خيلي پیگير خبرهای ریز ودرشت هستم. فکر میکنم این روزها برای بهدست آوردن آرامش باید خیلی تلاش کرد.
- به نظرت برای رسیدن به آرامش باید از کجا شروع کنیم؟
من برای پیدا کردن آرامش به یک روستای دور افتاده رفتم و برای خودم خانهاي ساختم. فکر میکردم آرامش را آنجا پیدا میکنم اما آنجا هم خبري از آرامش نبود! چون حتی در آن کلبه دورافتاده باز هم این تلفن همراه، با من بود. استرس همیشه همراه من هست. به استرالیا، ایالاتمتحده، کانادا و اروپا سفر كردهام اما هميشه استرس همسفرم بوده. انگار این فکرهای استرسزا همیشه با من هستند و نمیخواهند تنهایم بگذارند.
عشق احمقانه نيست
- آيا ترانه آلبوم «عاشقانهها» حرفهاي دل خود احسان خواجهاميري است؟
راستش همه حرفهاي این آلبوم، حرفهای من نیست. بيشتر آن حرفهای روزبه بمانی است و من فقط در مورد آنها نظر دادم. وقتی روزبه ترانه «پی احساس آرامش» را سرود، واقعا خوشحال شدم. به نظرم روزبه بینظير است و درست دست میگذارد روی نقطهای که به بهترین شکل احساسات درونیات را برمیانگیزد. به نظر من هیچکس در ادبیات فارسی نتوانسته مثل روزبه بمانی با یک ترانه احساس دیگران را تا این حد تحریک کند.
- فکر نمیکنی ممکن است اتفاقی مثل وارد شدن یک بچه به خانواده دو نفریتان، برایتان آرامش به وجود بياورد؟
خب چون تجربه آن را نداشتهام نمیتوانم نظری هم بدهم اما همیشه از این ماجرا ترس داشتهام.
- اگر میشد یکی از خیالهايت به واقعیت بپیوندد، ترجیح میدادی کدام خیالت باشد؟
نمیدانم. شاید دوست داشتم مسئولیتی داشتم و یکسری چیزها را درست میکردم.
- اگر قرار بود به احمقانهترین توصیف از عشق جایزه بدهی، کدام توصیف برنده میشد؟
ایده خاصی ندارم چون به نظر من عشق احمقانه نيست.