مرتضی کرمانی مقدم در زمان خودش در دسته فوتبالیست های یاغی قرار می گرفت. در گیری های گاه و بی گاه او با بازیکنان حریف و از همه مهمتر کتکی که در جام ملتهای هیروشیما به جمال شریف داور سوری زد از او یک بازیکن یاغی ساخته بود.
آنچه ميخوانيد گفتوگو با مرتضي كرماني مقدم و مجتبي كرماني مقام است. به آنها كه نميدانند و اين دو را نميشناسند، بايد يادآور شد، مرتضي كرماني مقدم همان مجتبي كرماني مقام است كه ...
كودكي و نوجواني
متولد 1344 در خرم آباد لرستان هستم. آنجا به دنيا آمدم ولي تهران بزرگ شدم. شش ساله بودم كه با خانواده به پايتخت آمديم. همانند تمام فوتباليستهاي قديمي از زمينهاي خاكي و فوتبال گل كوچك شروع كردم؛ از زمينهاي محله "جي" و "هاشمي". "محسن گروسي" هم محلهايام بود.
مجتبي كرماني مقام
خودم هستم. علي پروين زبانش نميچرخيد و به جاي مرتضي، مجتبي صدايم ميزد. خودم هستم و دو نفر هم نيستم. البته برادري به نام «مجتبي» دارم. مجتبي كرماني مقام اما، خودم هستم.
دهداری کاری کرد ببازیم
نخستين تورنمنت بزرگ من همراه با تيم ملي فوتبال بود. هنوز هم سر در نميآورم چرا پرويز خان (دهداري) كاري كرد به كرهجنوبي ببازيم و در نيمه نهايي با عربستان روبهرو شويم. اگر در نيمهنهايي با چين بازي ميكرديم، اين تيم را به سادگي برده و راهي فينال ميشديم. صعود كرده بوديم و بازي آخرمان با كره جنوبي كاملا تشريفاتي بود. اگر با تيم اصلي برابر كره جنوبي قرار ميگرفتيم، با يك تساوي صدرنشين ميشديم و در دور نيمه نهايي با چين بازي ميكرديم ولي او ذخيرهها را به ميدان فرستاد. از كره 3 بر صفر شكست خورديم و بايد با عربستان بازي ميكرديم. آنها هم تنها موقعيت خودشان را به گل تبديل كردند. "ماجد عبدالله" معروف هم آن گل را از روي سر "مرتضي فنونيزاده" به ثمر رساند. فقط حمله ميكرديم. روز بد فرشاد بود. نزديك به 16 ـ 15 فرصت گلزني را از دست داد. آن قدر گل نزديم كه خود عربستانيها هم باورشان نميشد، بازي را برده و راهي فينال شدهاند. در آن بازي گلي زدم كه داور انگليسي قبول نكرد ولي بعدها معلوم شد "سالم" بوده است. آن گل را آفسايد گرفت در حالي كه دست مدافع عربستان به تير دروازه خودشان بود. چهار سال بعد اما گلي خورديم كه آفسايد بود ولي ...
سيروس قايقران
(آه بلندي ميكشد) او بيهمتا بود. 10 سال با او زندگي كردم. درون و بيرون اردوها. روحش شاد. حق او هم خورده شد. او هم به حق خود در فوتبال نرسيد. هر چه از او بگويم كم گفتهام. با معرفت بود. دست خيليها را هم گرفت، ولي در سالهاي آخر كه وضعش خراب شد، كسي دستش را نگرفت. اگر در آن روز سوار رنو نبود، جان نميداد. ولي دستش تنگ شده بود و مجبور بود سوار رنو شود. روزي در انزلي سوار ماشين او بوديم كه ماشيني از پشت به ماشين سيروس كوبيد. به من گفت: "مرتضي! خدا كند من را نشناسد." همين كه پياده شد، راننده ماشين عقبي گفت: "چاكر آقا سيروس!" او هم فرياد زد: "خداحافظ!" سوار ماشين شد و رفت كه رفت.
هيروشيماي 92
هيروشيما براي خودم هم خاطره بسيار بدي بود و هست. بدترين خاطره ورزشيام مربوط به همان دوره از جام ملتهاي آسياست. در باشگاههاي قطر بازي ميكردم. دوران بدنسازي را سپري ميكرديم كه آقاي پروين براي بازي در تيم ملي با من تماس گرفت. به او گفتم، از آمادگي كامل دور هستم ولي علي آقا گفت: "بايد بيايي". من هم در اوج دوران بدنسازي قطر را ترك كردم تا تيم ملي را در ژاپن همراهي كنم. از آنجا هم با محروميت يك ساله برگشتم. هم از تيم ملي دور ماندم هم از فوتبال باشگاهي قطر. معلوم بود در هيروشيما بايد ببازيم. ژاپن در آن بازي بايد ما را ميبرد. مساوي ما را به عنوان سرگروه به دور بعد ميفرستاد. چون در بازيهاي قبل يك برد و يك تساوي به دست آورده بوديم، جمال شريف در آن مسابقه تيممان را از هم پاشاند. 3 نفر را اخراج و تيممان را 8 نفره كرد و دست آخر هم آن گل آفسايد ...
در آن بازي داوري عجيب و غريبي را از او ديدم كه سابقه نداشت. انگار با ايرانيها لج بود. براي اخطار دادن و اخراج بازيكنان تيم ملي منتظر كوچكترين فرصت و بهانه بود. گويا واقعا از ايرانيها بدش ميآمد. هيچ وقت هم آن بازي نشان داده نشد. البته آن لگد از پشت را مجتبي (محرمي) به او زد. درگيري من و جمال شريف پس از به صدا در آمدن سوت پايان بازي بود كه باعث محروميت يك سالهام شد. آخرين بازي مليام نيز همان بازي با ژاپن در هيروشيما بود. بعد از آن راهي قطر شدم. شايد اگر به قطر نرفته بودم آمار بازيهاي مليام به بالاي يكصد ميرسيد، البته دوران ما بازيهاي ملي اين اندازه نبود. نه تعداد بازيها و جامها مانند امروز بود نه تصويربرداري بازيها همانند امروز. پروين در هيروشيما از من به عنوان هافبك راست و نه مهاجم استفاده ميكرد. جمشيد شاهمحمدي و فرشاد فوروارد بودند.
خداحافظي
فوتبال را كنار نگذاشتم. در واقع از فوتبال كنار گذاشته شدم. براي خودم غروري داشتم و نميخواستم براي بازي در تيم محبوبم التماس كنم. زماني كه خواستند از پرسپوليس بيرونم كنند، براي يك نيم فصل به كشاورز قرض داده شدم. سال 74 يا 75 بود. نيم فصل بود كه بعد از صحبت با "امير عابديني"، مدير عامل وقت پرسپوليس، براي كمك به كشاورز ـ كه در خطر سقوط قرار داشت ـ به اين تيم رفتم. پس از پاره كردن پيراهن پرسپوليس در داربي دنبال "دك كردن"ام بودند. رفتم به كشاورز كمك كنم و ديگر هم به پرسپوليس برنگشتم. فوتبالم هم همانجا تمام شد. 30 يا 31 سال بيشتر نداشتم. سراغي از من نگرفتند، من هم ديگر دنبالش را نگرفتم و فوتبال را رها كردم. ديگر هم دنبال مقصر نميگردم. پاره كردن پيراهن پرسپوليس برايم سابقه بدي شد. تنها فرهاد كاظمي بود كه شجاعت به خرج داد و سراغم را گرفت.
استيلي
در بازي پرسپوليس با پاس به خواست علي پروين او را به شكل بدي زدم، هميشه خشن بود و يك بار علي آقا را زده بود. پروين به من گفت: "اجازه نده 10 دقيقه در زمين باشد!" من هم او را زدم، چنان زدم كه او را با آمبولانس از ورزشگاه بيرون بردند و ديگر تا آخر بازي نديدمش. بعدها بازيكن خوب و آرامي شد كه "فوتبال" بازي ميكرد. احتمالا همان لگد من باعث پيشرفت او شده و براي همين هم مديون من باشد!
احتمالا همان لگد من باعث پيشرفت حميد استيلي شد و براي همين هم به گمانم مديون من باشد!
مجتبي محرمي
قدر خودش را ندانست. اذيت هم شد. او توان بازي در تيمهاي بزرگ اروپايي را داشت. بازيكن كاملي بود؛ خلاق و باهوش. خودش باعث شد، نابود شود. فكر نميكنم مربي بزرگي شود، چون حوصله اين كار را ندارد. به من و مجتبي محرمي اجازه رشد داده نميشود. جوان بوديم و اشتباههايي كرديم، ولي تا پايان عمرمان نبايد چوب اشتباههايمان را بخوريم.
من و مجتبي محرمي جوان بوديم و اشتباههايي كرديم، ولي تا پايان عمرمان نبايد چوب اشتباههايمان را بخوريم
بازيكن با اخلاقي بود و هست. با هم همبازي بوديم. خيلي دوستش داشته و دارم. كاشكي در بازگشت به فوتبال ايران خداحافظي ميكرد. كاش همين امسال خداحافظي ميكرد كه محبوب بماند.
پايان رافت
به خاطر مشتی که از پرویز برومند خورد از او ناراحتم. باید جواب مشت برومند را می داد.
آنچه ميخوانيد گفتوگو با مرتضي كرماني مقدم و مجتبي كرماني مقام است. به آنها كه نميدانند و اين دو را نميشناسند، بايد يادآور شد، مرتضي كرماني مقدم همان مجتبي كرماني مقام است كه ...
كودكي و نوجواني
متولد 1344 در خرم آباد لرستان هستم. آنجا به دنيا آمدم ولي تهران بزرگ شدم. شش ساله بودم كه با خانواده به پايتخت آمديم. همانند تمام فوتباليستهاي قديمي از زمينهاي خاكي و فوتبال گل كوچك شروع كردم؛ از زمينهاي محله "جي" و "هاشمي". "محسن گروسي" هم محلهايام بود.
مجتبي كرماني مقام
خودم هستم. علي پروين زبانش نميچرخيد و به جاي مرتضي، مجتبي صدايم ميزد. خودم هستم و دو نفر هم نيستم. البته برادري به نام «مجتبي» دارم. مجتبي كرماني مقام اما، خودم هستم.
دهداری کاری کرد ببازیم
نخستين تورنمنت بزرگ من همراه با تيم ملي فوتبال بود. هنوز هم سر در نميآورم چرا پرويز خان (دهداري) كاري كرد به كرهجنوبي ببازيم و در نيمه نهايي با عربستان روبهرو شويم. اگر در نيمهنهايي با چين بازي ميكرديم، اين تيم را به سادگي برده و راهي فينال ميشديم. صعود كرده بوديم و بازي آخرمان با كره جنوبي كاملا تشريفاتي بود. اگر با تيم اصلي برابر كره جنوبي قرار ميگرفتيم، با يك تساوي صدرنشين ميشديم و در دور نيمه نهايي با چين بازي ميكرديم ولي او ذخيرهها را به ميدان فرستاد. از كره 3 بر صفر شكست خورديم و بايد با عربستان بازي ميكرديم. آنها هم تنها موقعيت خودشان را به گل تبديل كردند. "ماجد عبدالله" معروف هم آن گل را از روي سر "مرتضي فنونيزاده" به ثمر رساند. فقط حمله ميكرديم. روز بد فرشاد بود. نزديك به 16 ـ 15 فرصت گلزني را از دست داد. آن قدر گل نزديم كه خود عربستانيها هم باورشان نميشد، بازي را برده و راهي فينال شدهاند. در آن بازي گلي زدم كه داور انگليسي قبول نكرد ولي بعدها معلوم شد "سالم" بوده است. آن گل را آفسايد گرفت در حالي كه دست مدافع عربستان به تير دروازه خودشان بود. چهار سال بعد اما گلي خورديم كه آفسايد بود ولي ...
سيروس قايقران
(آه بلندي ميكشد) او بيهمتا بود. 10 سال با او زندگي كردم. درون و بيرون اردوها. روحش شاد. حق او هم خورده شد. او هم به حق خود در فوتبال نرسيد. هر چه از او بگويم كم گفتهام. با معرفت بود. دست خيليها را هم گرفت، ولي در سالهاي آخر كه وضعش خراب شد، كسي دستش را نگرفت. اگر در آن روز سوار رنو نبود، جان نميداد. ولي دستش تنگ شده بود و مجبور بود سوار رنو شود. روزي در انزلي سوار ماشين او بوديم كه ماشيني از پشت به ماشين سيروس كوبيد. به من گفت: "مرتضي! خدا كند من را نشناسد." همين كه پياده شد، راننده ماشين عقبي گفت: "چاكر آقا سيروس!" او هم فرياد زد: "خداحافظ!" سوار ماشين شد و رفت كه رفت.
هيروشيماي 92
هيروشيما براي خودم هم خاطره بسيار بدي بود و هست. بدترين خاطره ورزشيام مربوط به همان دوره از جام ملتهاي آسياست. در باشگاههاي قطر بازي ميكردم. دوران بدنسازي را سپري ميكرديم كه آقاي پروين براي بازي در تيم ملي با من تماس گرفت. به او گفتم، از آمادگي كامل دور هستم ولي علي آقا گفت: "بايد بيايي". من هم در اوج دوران بدنسازي قطر را ترك كردم تا تيم ملي را در ژاپن همراهي كنم. از آنجا هم با محروميت يك ساله برگشتم. هم از تيم ملي دور ماندم هم از فوتبال باشگاهي قطر. معلوم بود در هيروشيما بايد ببازيم. ژاپن در آن بازي بايد ما را ميبرد. مساوي ما را به عنوان سرگروه به دور بعد ميفرستاد. چون در بازيهاي قبل يك برد و يك تساوي به دست آورده بوديم، جمال شريف در آن مسابقه تيممان را از هم پاشاند. 3 نفر را اخراج و تيممان را 8 نفره كرد و دست آخر هم آن گل آفسايد ...
در آن بازي داوري عجيب و غريبي را از او ديدم كه سابقه نداشت. انگار با ايرانيها لج بود. براي اخطار دادن و اخراج بازيكنان تيم ملي منتظر كوچكترين فرصت و بهانه بود. گويا واقعا از ايرانيها بدش ميآمد. هيچ وقت هم آن بازي نشان داده نشد. البته آن لگد از پشت را مجتبي (محرمي) به او زد. درگيري من و جمال شريف پس از به صدا در آمدن سوت پايان بازي بود كه باعث محروميت يك سالهام شد. آخرين بازي مليام نيز همان بازي با ژاپن در هيروشيما بود. بعد از آن راهي قطر شدم. شايد اگر به قطر نرفته بودم آمار بازيهاي مليام به بالاي يكصد ميرسيد، البته دوران ما بازيهاي ملي اين اندازه نبود. نه تعداد بازيها و جامها مانند امروز بود نه تصويربرداري بازيها همانند امروز. پروين در هيروشيما از من به عنوان هافبك راست و نه مهاجم استفاده ميكرد. جمشيد شاهمحمدي و فرشاد فوروارد بودند.
خداحافظي
فوتبال را كنار نگذاشتم. در واقع از فوتبال كنار گذاشته شدم. براي خودم غروري داشتم و نميخواستم براي بازي در تيم محبوبم التماس كنم. زماني كه خواستند از پرسپوليس بيرونم كنند، براي يك نيم فصل به كشاورز قرض داده شدم. سال 74 يا 75 بود. نيم فصل بود كه بعد از صحبت با "امير عابديني"، مدير عامل وقت پرسپوليس، براي كمك به كشاورز ـ كه در خطر سقوط قرار داشت ـ به اين تيم رفتم. پس از پاره كردن پيراهن پرسپوليس در داربي دنبال "دك كردن"ام بودند. رفتم به كشاورز كمك كنم و ديگر هم به پرسپوليس برنگشتم. فوتبالم هم همانجا تمام شد. 30 يا 31 سال بيشتر نداشتم. سراغي از من نگرفتند، من هم ديگر دنبالش را نگرفتم و فوتبال را رها كردم. ديگر هم دنبال مقصر نميگردم. پاره كردن پيراهن پرسپوليس برايم سابقه بدي شد. تنها فرهاد كاظمي بود كه شجاعت به خرج داد و سراغم را گرفت.
استيلي
در بازي پرسپوليس با پاس به خواست علي پروين او را به شكل بدي زدم، هميشه خشن بود و يك بار علي آقا را زده بود. پروين به من گفت: "اجازه نده 10 دقيقه در زمين باشد!" من هم او را زدم، چنان زدم كه او را با آمبولانس از ورزشگاه بيرون بردند و ديگر تا آخر بازي نديدمش. بعدها بازيكن خوب و آرامي شد كه "فوتبال" بازي ميكرد. احتمالا همان لگد من باعث پيشرفت او شده و براي همين هم مديون من باشد!
احتمالا همان لگد من باعث پيشرفت حميد استيلي شد و براي همين هم به گمانم مديون من باشد!
مجتبي محرمي
قدر خودش را ندانست. اذيت هم شد. او توان بازي در تيمهاي بزرگ اروپايي را داشت. بازيكن كاملي بود؛ خلاق و باهوش. خودش باعث شد، نابود شود. فكر نميكنم مربي بزرگي شود، چون حوصله اين كار را ندارد. به من و مجتبي محرمي اجازه رشد داده نميشود. جوان بوديم و اشتباههايي كرديم، ولي تا پايان عمرمان نبايد چوب اشتباههايمان را بخوريم.
من و مجتبي محرمي جوان بوديم و اشتباههايي كرديم، ولي تا پايان عمرمان نبايد چوب اشتباههايمان را بخوريم
بازيكن با اخلاقي بود و هست. با هم همبازي بوديم. خيلي دوستش داشته و دارم. كاشكي در بازگشت به فوتبال ايران خداحافظي ميكرد. كاش همين امسال خداحافظي ميكرد كه محبوب بماند.
پايان رافت
به خاطر مشتی که از پرویز برومند خورد از او ناراحتم. باید جواب مشت برومند را می داد.