وقتی فلاسفه حق دارند درباره بقیه نظر بدهند پس لابد بقیه هم حق دارند درباره فلاسفه نظر بدهند، مگر اینکه خلافش ثابت شود.
***
ارسطو حکیم بزرگ یونان میگوید: «من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر از او دوست دارم.»
این جمله دهان به دهان گشت و در غالب کتابهای فلسفی و غیرفلسفی مکرر در مکرر تکرار شد، بدون اینکه محققان و دانشمندان به این نکته توجه کنند که از این قشنگتر نمیشد استاد را ضایع کرد.
اما مادام پوتیاس که به هیچوجه درک فلسفی شوهرش - ارسطو - را نداشت گفت: برای من حقیقت یک هوو شده است.
برای همین بود که ارسطو در آن هنگامی که میخواست به خواستگاری مادام پوتیاس برود، با این جمله دل او را به دست آورد. من پوتیاس را دوست دارم، کاری هم به حقیقت ندارم.
بعدها در قرن بیستم، یکی از فلاسفه پرده از علل جمله اخیر ارسطو برداشت: ما در موقع ازدواج، همهمان نامزدمان را به حقیقت ترجیح میدهیم.
یاد آن سوسک معروف افتادم که بچهاش را به حقیقت ترجیح میداد و میگفت: قربان دست و پای بلوریت بروم.
مامان ارسطو هم میگفت: من یک موی پسرم را به صد من حقیقت نمیدهم.
دیکتاتوری گفت: من حقیقت را دوست دارم اما مردم دوست ندارند.
یک عالم علم اقتصاد گفت: حقیقت از آب و نفت و طلا هم باارزشتر است، در به کاربردنش مقتصد باشیم.
فیلسوفی گفت: ما همیشه چیزهایی داریم که به حقیقت ترجیحشان میدهیم.
یکی دیگر گفت: ما حقیقت را بهقدری دوست داریم که او ما را دوست دارد.
یک تاجر یونانی که همعصر افلاطون و ارسطو بود و گاه به گاه همراه ارسطو به کلاس درس افلاطون میرفت، گفت: من افلاطون را دوست دارم. حقیقت را بیشتر از او و پول را
بیشتر از هر دو. تاریخ نشان داد این تاجر یونانی از هر دو آن فیلسوفها، فیلسوفتر بود.
راقم این سطور نیز عمویی دارد که هر وقت بیپول میشود، به سراغش میرود. در این مواقع هرچه عمو بگوید راقم سر تکان میدهد و تأیید میکند و این کاری است که امکان ن
ندارد در مواقعی که پول دارد انجام بدهد.
ظاهراً مرحوم گالیله هم همینطور بود. چون تا وقتی که اذیت و آزار کلیسا کم بود، زمین به دور خورشید میچرخید اما وقتی اذیت و آزار کلیسا زیاد شد و احتمال مرگ گالیله
رفت، زمین ثابت و مرکز دنیا شد و خورشید شروع به چرخیدن به دور آن کرد.
بدین ترتیب معلوم میشود که غالب ما تا یک حدی حقیقت را دوست داریم، ولی همه که اینطور نیستند. آدمهایی هم هستند که حاضرند جان بدهند ولی حرفشان را بزنند.
میرزاده عشقی از این دسته بود.
بعضیها نیز حاضرند جان بدهند تا حرفشان را نزنند،
***
ارسطو حکیم بزرگ یونان میگوید: «من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را بیشتر از او دوست دارم.»
این جمله دهان به دهان گشت و در غالب کتابهای فلسفی و غیرفلسفی مکرر در مکرر تکرار شد، بدون اینکه محققان و دانشمندان به این نکته توجه کنند که از این قشنگتر نمیشد استاد را ضایع کرد.
اما مادام پوتیاس که به هیچوجه درک فلسفی شوهرش - ارسطو - را نداشت گفت: برای من حقیقت یک هوو شده است.
برای همین بود که ارسطو در آن هنگامی که میخواست به خواستگاری مادام پوتیاس برود، با این جمله دل او را به دست آورد. من پوتیاس را دوست دارم، کاری هم به حقیقت ندارم.
بعدها در قرن بیستم، یکی از فلاسفه پرده از علل جمله اخیر ارسطو برداشت: ما در موقع ازدواج، همهمان نامزدمان را به حقیقت ترجیح میدهیم.
یاد آن سوسک معروف افتادم که بچهاش را به حقیقت ترجیح میداد و میگفت: قربان دست و پای بلوریت بروم.
مامان ارسطو هم میگفت: من یک موی پسرم را به صد من حقیقت نمیدهم.
دیکتاتوری گفت: من حقیقت را دوست دارم اما مردم دوست ندارند.
یک عالم علم اقتصاد گفت: حقیقت از آب و نفت و طلا هم باارزشتر است، در به کاربردنش مقتصد باشیم.
فیلسوفی گفت: ما همیشه چیزهایی داریم که به حقیقت ترجیحشان میدهیم.
یکی دیگر گفت: ما حقیقت را بهقدری دوست داریم که او ما را دوست دارد.
یک تاجر یونانی که همعصر افلاطون و ارسطو بود و گاه به گاه همراه ارسطو به کلاس درس افلاطون میرفت، گفت: من افلاطون را دوست دارم. حقیقت را بیشتر از او و پول را
بیشتر از هر دو. تاریخ نشان داد این تاجر یونانی از هر دو آن فیلسوفها، فیلسوفتر بود.
راقم این سطور نیز عمویی دارد که هر وقت بیپول میشود، به سراغش میرود. در این مواقع هرچه عمو بگوید راقم سر تکان میدهد و تأیید میکند و این کاری است که امکان ن
ندارد در مواقعی که پول دارد انجام بدهد.
ظاهراً مرحوم گالیله هم همینطور بود. چون تا وقتی که اذیت و آزار کلیسا کم بود، زمین به دور خورشید میچرخید اما وقتی اذیت و آزار کلیسا زیاد شد و احتمال مرگ گالیله
رفت، زمین ثابت و مرکز دنیا شد و خورشید شروع به چرخیدن به دور آن کرد.
بدین ترتیب معلوم میشود که غالب ما تا یک حدی حقیقت را دوست داریم، ولی همه که اینطور نیستند. آدمهایی هم هستند که حاضرند جان بدهند ولی حرفشان را بزنند.
میرزاده عشقی از این دسته بود.
بعضیها نیز حاضرند جان بدهند تا حرفشان را نزنند،