• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

حکایتی آموزنده از احمد شاملو

Nani

کاربر ويژه
مسافری در شهر بلخ جماعتی را دید که مردی زنده را در تابوت انداخته و به سوی


گورستان می‌برند و آن بیچاره مرتب داد و فریاد می‌زند و خدا و پیغمبر را به شهادت


ی‌گیرد که « والله، بالله من زنده‌ام! چطور می‌خواهید مرا به خاک بسپارید؟ اما چند ملا که


پشت سر تابوت هستند، بی توجه به حال و احوال او رو به مردم کرده و می‌گویند:


« پدرسوخته ی ملعون دروغ می‌‌گوید. مُرده ! مسافر حیرت زده حکایت را پرسید.


گفتند: «این مرد فاسق و تاجری ثروتمند و بدون وارث است. چند مدت پیش که به سفر


رفته بود، چهار شاهد عادل خداشناس در محضر قاضی بلخ شهادت دادند که ُمرده و قاضی


نیز به مرگ او گواهی داد. پس یکی از مقدسین شهر زنش را گرفت و یکی دیگر اموالش را


تصاحب کرد. حالا بعد از مرگ برگشته و ادعای حیات می کند. حال آنکه ادعای مردی


فاسق در برابر گواهی چهار عادل خداشناس مسموع و مقبول نمی‌افتد. این است که به حکم


قاضی به قبرستانش می‌بریم، زیرا که دفن میّت واجب است و معطل نهادن جنازه

شرعاجایزنیست! کتاب کوچه /ب2/ص1463 -احمد شاملو


 
بالا