من دلم ميخواهد خانهاي داشته باشم پر دوست
کنج هر ديوارش
دوستهايم بنشينند آرام
گل بگو گل بشنو...؛
هر کسي ميخواهد
وارد خانه پر عشق و صفايم گردد
يک سبد بوي گل سرخ
به من هديه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوي دلهاست
شرط آن داشتن
يک دل بي رنگ و رياست...
بر درش برگ گلي ميکوبم
روي آن با قلم سبز بهار
مينويسم اي يار
خانهي ما اينجاست
تا که سهراب نپرسد ديگر
" خانه دوست کجاست ؟ "
(( فريدون مشيري ))
----------------------------------------------------------------------------------
دم غنیمت شمار
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وين عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاين دم که فرو برم برآرم یا نه
فردا علم نفاق طی خواهم کرد
با موی سپید قصد می خواهم کرد
پيمانه عمر من به هفتاد رسید
اين دم نکنم نشاط کی خواهم کرد
امروز ترا دسترس فردا نيست
و انديشه فردات به جز سودا نيست
ضایع مکن این دم ار دلت بیدار است
کاین باقی عمر را بقا پيدا نيست