• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

خدا

مونا

کاربر ويژه
ايميل استادم (دكتر م. ل ) به من درباره انسان و خدا
به نقل از دکتر محمدرضا سرگلزایی(روانپزشک)
اول:
عقلانیت ایجاب می کند که گزاره هایی را بپذیریم که با یکدیگر تضاد نداشته باشند و یکدیگر را نفی نکنند.
دوم:
پذیرش مسئولیت انسان در برابر خداوند مستلزم این است که گزاره های زیر را بپذیریم: الف- هر وجودی نیاز به خالقی دارد بنابراین جهان نیاز به آفریننده دارد. ب- علاوه براین که ایجاد یک پدیده نیاز به آفریننده دارد، تداوم وجود آن نیز نیاز به تداوم وجود آفریننده دارد. ج- تداومٍ وجود، نیاز به تداومٍ توجه و علاقه آفریننده دارد. بنابراین خالق جهان علاوه براین که همچنان حاضر است، همچنان نیز ناظر به جهان است. د- انسان، بعنوان جزئی از جهان هستی آنقدر مهم و شایسته توجه است که«خالق حاضر ناظر» بر جهان به اعمال و انتخاب های او نیز توجه داشته باشد. در صورتی که هریک از گزاره های فوق قابل اثبات نباشند، موضوع مسئولیت انسان در برابر خدا موضوعی اثبات نشده است و پذیرش و نفی آن هیچ ترجیح معرفتی نسبت به هم ندارند. حال به هریک از گزاره ها می پردازیم: الف- هر وجودی نیاز به خالقی دارد، بنابراین جهان نیاز به آفریننده دارد. اگر بپذیریم که هر وجودی، نیاز به خالقی دارد پس باید بپذیریم که خداوند نیز بعنوان یک وجود، خود لازم است خالقی داشته باشد و آن خالق نیز خالقی داشته باشد و ... در این دور تسلسلٍ بی نهایت، هیچ کجا پایانی متصور نیست که بتوان آن نقطه«وجود بدون خالق» را خداوند عالم دانست. از سوی دیگر اگر بگوییم که خداوند که خالق جهان هستی است. خود خالقی ندارد و به تعبیری«خود آ» ست و خود بدون نیاز به خالق وجود دارد، آنوقت دچار این تضاد می شویم که اگر وجودی به پیچیدگی و عظمت خدا می تواند بدون خالق وجود داشته باشد، چرا وجود جهان که از حیث پیچیدگی و عظمت در مرتبه ای پایین تر قرار دارد نتواند بدون خالق وجود داشته باشد؟! براین اساس، این گزاره به حیث تضاد درونی از نظر عقلانی قابل پذیرش نیست! بدیهی است که«بازی های زبانی»(به قول ویتگنشتاین) كه سعي مي كنند با نامگذاري هايي مثل«واجب الوجود» و «ممكن الوجود» مساله را حل كنند تعارض فوق را نمي توانند حل كنند. ب- علاوه براين كه ايجاد يك پديده نياز به آفريننده دارد، تداوم وجود آن نيز نياز به تداوم وجود آفريننده دارد. همه ما ساختمان هاي بزرگي را ديده ايم كه سازندگان آنها سال هاست در گذشته اند و باغ هایی که صدها سال پس از درگذشت باغبان به حیات شان ادامه میدهند. با اين همه پديده ها كه پس از زوال خالق خود تداوم وجود دارند چرا نتوانيم بپذيريم كه حتي اگر به فرض پذيرش گزاره الف جهان آفريننده اي داشته است، تداوم وجود جهان، تابع تداوم حضور خالق آن نيست. نظم غزليات حافظ پس از، ازبين رفتن حافظ از بين نرفته است پس ضرورتي ندارد كه تداوم وجود و نظم كيهان اثبات كننده تداوم حضور خداوند آن باشد. ج- تداوم وجود، نياز به تداوم توجه و علاقه آفريننده دارد. بنابراين خالق جهان علاوه بر اين كه همچنان حاضر است، همچنان نيز ناظر به جهان است. بسياري از مكتشفين ، مخترعين و هنرمندان پس از ساخت و توليد محصول صنعتي يا هنري شان علاقه شان را به آن از دست مي دهند اما چنين نيست كه با زايل شدن علاقه سازنده به ساخته هايش، آن ساخته ها معدوم شوند. بنابراين با فرض اين كه جهان خالقي دارد و با فرض اين كه آن خالق همچنان حضور دارد نمي توان ضرورت تداوم توجه و علاقه او را به جهان اثبات نمود. د- انسان به عنوان جزئي از جهان هستي، آنقدر مهم و شايسته توجه است كه « خالق حاضر ناظر» به اعمال و انتخاب هاي او توجه و علاقه دارد. مردمانٍ جهانٍ « پيش از تجدد» پيش فرض هايي داشتند كه اثبات كننده اين بود كه وجود انسان براي جهان بسيار مهم است. پيش از گاليله اغلب مردم مي پنداشتند كه زمين در مركز جهان واقع شده و خورشيد و ساير اجرام سماوي زمين را طواف مي كنند. سرخپوستان پوئبلو باور داشتند كه اگر آنها روزانه نيايش نكنند خورشيد توان بيرون آمدن از پشت كوهها را ندارد. نياكان ما زلزله‌، سيل، خسوف و كسوف ، باران و خشكسالي را نتيجه اعمال ما مي دانستند و همه اينها تاييدي بر اين بود كه انسان و اعمال و انتخاب هاي او آنقدر مهم اند كه خداوند و جهان هستي به تمامي در مقابل آن ها واكنش نشان مي دهند. يافته هاي امروزي دلالت بر اين دارند كه هزاران سال پيش از آن كه انسان قدم بر كره خاكي گذارد پديده هاي طبيعي وجود داشته اند بنابراين تحولات طبيعت مستقل از اعمال بشر به كار خود مشغولند. اكنون، با اطلاع از گستردگيٍ وصف ناپذير كيهان، هيچ دليل محكمي وجود ندارد كه نشان دهد بشر آنقدر در اين گسترده بي پايان مهم و تاثير گذار است كه به فرض پذيرش گزاره هاي الف، ب و ج ضرورتي بر توجه و علاقه خالق جهان به انسان وجود داشته باشد. با توجه به موارد فوق، دليلي عقلي بر اثبات «مسئووليت انسان در برابر خداوند» نمي توان اقامه كرد.
سوم :
گروهي بر آنند كه گرچه گزاره هاي مبتني بر بديهي انگاشتن خدايي خالق، حاضر، ناظر و علاقمند به انسان قابل اثبات نيستند، ما به طريق ديگري مي توانيم اين گزاره را اثبات كنيم و آن باور داشتن به پيامبران و سپس پذيرفتن گزاره هايي است كه آنان به عنوان نماينده خداوند بيان مي دارند. به اين مثال توجه فرماييد : فردي ادعا مي كند از هندوستان آمده است و اخبار و مشاهداتي را از آنجا گزارش مي كند. اگر ما هيچ راهي براي رفتن به هندوستان يا تهيه گزارش از آنجا نداشته باشيم چگونه مي توان بر صدق ادعاي او گواهي داد؟ با اين مثال در مي يابيم كه همانطور كه بدون دسترسي وتجربه هندوستان امكان آزمون گزاره هاي يك راوي هند غيرممكن است، بدون امكان تجربه وحي نيز نمي توان از نظر عقلي گزاره هاي مبتني بر وحي را آزمود. اگر در پاسخ گفته شود، ما گرچه امكان آزمودن ادعاي دريافت وحي را به طور مستقيم نداريم اما از طرق ديگري مي توانيم اين ادعا را بپذيريم . يكي از اين طريق كه وجود معجزات ،دلالت بر صحت ادعاي پيامبران دارد و دوم اين كه پيامبران افرادي صادق و خيرخواه و مورد اعتماد بوده اند. براي پذيرفتن اين ادله ضروري است كه علوم تاريخي، وجود معجزات را همان گونه كه كتب و منابع مذهبي نقل مي كنند تاييد كنند كه متاسفانه منابع تاريخ مستقل از روايات كتب مقدس و حكايات مومنان و پيروان پيامبران نتوانسته اند وقوع معجزات را تاييد نمايند. نه شكافته شدن دريا، نه زنده شدن مردگان، نه شكاف برداشتن ماه گزاره هايي اثبات شده نيستند. از آن گذشته، خيرخواهي و مورد اعتماد بودن يك انسان در رفتارهاي زندگي روزمره نمي تواند گواهي بر صحت ادراك و تجربه او در يك ماجراي فوق طبيعي باشد. فرض كنيد كه آزمون هاي بينايي نشان بدهند كه چشمان من از سلامت كامل برخوردارند و حدت بينايي من 10/10 است.آيا اين گزاره مي تواند سندي باشد بر اثبات اين كه من در تشخيص جايگاه ستارگان يا درخشش ماه هم دچار اشتباه نمي شوم ؟! ممكن است كسي ماندگاري پيام پيامبران را دليلي بر صحت ادعاي آنان بداند اما مي دانيم كه بسياري از اعتقاداتي كه پيامبران آنها را به چالش كشيدند و رد نمودند پيشينه اي چندهزار ساله داشتند و قدمت ماندگاري پيام و نام پيامبران الهي هنوز به قدمت اعتقاداتي كه آنان رد نموده اند نرسيده است. از سويي موفقيت افراد در ايجاد تاثير بر جامعه بشري، دليلي بر صدق ادعاي فوق طبيعي ايشان نيست. امروزه مي دانيم كه افرادي كه ويژگي هاي روانشناختي خاصي داشته باشند، «قدرت رهبري» فوق العاده اي دارند و مي توانند ديگران را تحت نفوذ و تاثير قرار دهند. غير از پيامبران افراد ديگري نيز در طول تاريخ همين گستره نفوذ و تاثير را داشته اند. از سوي ديگر با وجود تشابهاتي در گزاره هايي كه توسط پيامبران بيان شده ا ند، تفاوت هاي متعدد بارز و برجسته اي نيز در اخبار غيبي و دستورات تجويزي آنان وجود دارد، چنان كه بسياري از اعمال كه در شريعت برخي از انبياء مباح است در شريعت ديگران حرام است و پاره اي از اعمال كه در شريعت برخي از پيامبران واجب است در شريعت ديگران تجويز نشده است . فقط در صورتي مي توانيم با ا ين همه تفاوت در توصيف و تجويز، منبع ارسال وحي را مشترك بدانيم كه پيشاپيش تصميم گرفته باشيم وجود خداي آفريننده، حاضر، ناظر و علاقمند به سرنوشت بشر و هدايت گر او را پذيرفته باشيم و پس از پذيرش اين گزاره ها ضرورت اين را بپذيريم كه اين خداوند براي هدايت بشر كساني را از جنس بشر مي فرستد تا براي بشر قوانيني را اعلام كنند. حتي اگر تمام گزاره هاي مبني بر وجود خداي آفريننده حاضر ناظر خيرخواه هدايت گر را هم بپذيريم اين سوال ايجاد مي شود كه چرا اين خدا، اين شيوه را براي هدايت بشر انتخاب كرده است؟ اگر هدايت بشر تا اين حد مهم بود مي شد خلقت بشر به گونه اي باشد كه تمايل به خودخواهي ، خشونت و حرص و طمع در او آنقدر نباشد كه براي كنترل آن نياز به بيم از عذاب يا اشتياق به پاداش داشته باشد. چنين كاري ابدا محال يا حتي دشوار نبود.تغيير اندكي در ناقلين عصبي مغز (نوروترانسميترها) از طريق چند جهش ژني (موتاسيون) مي توانست آنچنان بشرٍ مهربانٍ قانعٍ آرامٍ همنوع دوستي بيافريند كه نيازي به وضع قانون و سيستم جزا و پاداش براي ضمانت اجرايي آن نباشد. بنابراين مي توان نتيجه گرفت كه در نهايت اثبات وجود مسووليت انسان در برابر خدا، نه از طريق گزاره هاي مقدماتي اين گزاره قابل اثبات است و نه از طريق اعتماد به آنچه پيامبران (يا مدعيان پيامبري) بيان نموده اند.
چهارم:
ميلان كوندرا (نويسنده چك) در كتاب «بار هستي» دو سناريوي زندگي را با هم مقايسه مي كند. يكي سناريوي زندگي كساني كه گمان مي كنند يك «بار رسالت» از سوي هستي بر دوش آنها نهاده شده و ديگري سناريوي زندگي كساني كه چنين باوري را نمي پذيرند و هيچ چشمي را در آسمان نگران انتخاب هاي خود نمي دانند. كوندرا عقيده دارد كه « سبكي هستي» نيز همچون «بار رسالت»، بسيار سنگين است. فقدان معناي بودن و خلاء رسالت آنچنان براي بشر دشوار است كه كوندرا عبارت «سبكي تحمل ناپذير هستي » را براي آن انتخاب كرده است. به نظر مي رسد با توجه به عدم امكان اثبات عقلاني مسووليت انسان در برابر خدا، آنچه باعث گسترش جهان گير باور به اين گزاره شده است نياز انسان به مهم بودن و مورد توجه قرار داشتن است. همان طور كه انسان به عنوان يك فرد نمي تواند انزوا را تحمل كند و نياز دارد مورد تماشا و توجه ديگران قرار داشته باشد، انسان به عنوان يك « گونه »‌نيز نمي تواند انزوا را تحمل كند و نياز دارد مورد توجه و تماشاي فرد يا افرادي خارج از گونه خود باشد. از آنجا كه هوش و شعور گياهان و حيوانات در مرتبه اي پايين تر از انسان قرار دارد انسان نمي تواند با نگريسته شدن از جانب اين موجودات اقناع شود پس نياز خود را با خلق موجوداتي هوشمند و باشعور كه حاضر و ناظر به رفتار او هستند و به او علاقه و توجه نشان مي دهند اقناع كرده است. اين موجودات مي توانند جن و پريان، الهه ها و خدايان متعدد يا خداي بزرگ يكتاي قدرتمند حاضر ناظر باشند. بنابراين بشر پيش از آن كه مقيد به كشف واقعيت باشد، تمايل دارد واقعيتي را خلق كند كه برايش آرام بخش تر و لذت آفرين تر باشد. اگر چنين است ، پس هركدام از ما حق داريم افسانه اي را بيافرينيم كه براي ما آرام بخش تر و لذت آفرين تر باشد. ماجراي عقايد ماوراء طبيعي ما بيش از اين كه در مقوله حقيقت بگنجد در مقوله ميل و ذائقه مي گنجد . اگر چنين است، عقلاني ترين كار ، مدارا و تحمل عقايد مذهبي ديگران است. اگر ما از «چاي و نبات» لذت مي بريم، چه دليلي دارد كه نخواهيم ديگران از «كاپوچينو» شان لذت ببرند؟! با اين وصف، هر نوع تبليغ ديني كاري غيرعقلاني است و از آن بالاتر ، هر نوع جنگيدن بر سر عقايد ماوراء طبيعي كاري بس احمقانه است! جنگ هفتاد دو دو ملت همه را عذر بنه چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند در پايان، ذكر اين نكته را ضروري مي دانم كه آنچه گفته شد نمي تواند وجود خداوند يكتاي خالق حاضر ناظر هدايت گر را نفي نمايد، بلكه اثبات پذيري عقلاني اعتقاد بشر به چنين خدايي را نفي مي كند. در واقع ادله فوق نافي «توهم دانايي» متدينين است و نه نافي چيزي در جهان واقع!
جواب من به استادم

حکایت انسان نسبت به خدا را می توان به این صورت تصور کرد مثلا انسان میزی را می سازد به نوعی خالق آن می باشد میز یا هر ساخته دیگر توسط انسان در ذهن خود تصور می کند چون نمی تواند راه برود یا خوراك بخوردو ... پس خالقش نیز نمی تواند این کارها را بکند ، در صورتی که این تصور صحیح نیست. انسان نیز ذهن و عقلش در برابر خالقش همین گونه است، چون فکر می کند خود خالقی دارد پس به وجود آورنده اش نیز مثل خودش نیاز به خالق دارد در حالی که اینچنین نیست این عقل انسان مثل میز قدرت و فهم همه مسائل مربوط به خالقش را ندارد.با همین یک پاراگراف می توان تمام گفته های بالا را نقض نمود چون عقل انسان به تنهایی نمی تواند نظری در مورد موجودی فراتر از خود بدهد بلکه با این عقل ناقص خود می تواند در سطح خود و تا حدی بالاتر نظر دهد نه در مورد موجودی مثل خداوند که فراتر و فراتر و فراتر از حد تصور عقل انسان است و در نهایت انسان نباید خدا را مثل خود تصور کند.
 

Nicol

متخصص بخش گردشگری
جواب من به استادم



حکایت انسان نسبت به خدا را می توان به این صورت تصور کرد مثلا انسان میزی را می سازد به نوعی خالق آن می باشد میز یا هر ساخته دیگر توسط انسان در ذهن خود تصور می کند چون نمی تواند راه برود یا خوراك بخوردو ... پس خالقش نیز نمی تواند این کارها را بکند ، در صورتی که این تصور صحیح نیست. انسان نیز ذهن و عقلش در برابر خالقش همین گونه است، چون فکر می کند خود خالقی دارد پس به وجود آورنده اش نیز مثل خودش نیاز به خالق دارد در حالی که اینچنین نیست این عقل انسان مثل میز قدرت و فهم همه مسائل مربوط به خالقش را ندارد.با همین یک پاراگراف می توان تمام گفته های بالا را نقض نمود چون عقل انسان به تنهایی نمی تواند نظری در مورد موجودی فراتر از خود بدهد بلکه با این عقل ناقص خود می تواند در سطح خود و تا حدی بالاتر نظر دهد نه در مورد موجودی مثل خداوند که فراتر و فراتر و فراتر از حد تصور عقل انسان است و در نهایت انسان نباید خدا را مثل خود تصور کند.



عالی بود.فراتر از عالی.........

ممنونم بابت مطلب بسیار قشنگ و جالبت مونا جان........................هزار آفریـــــــــــــــــــــــــن.............
:گل::گل::گل:
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
مونا جان متن ارسالیت تفکر برانگیز و دلنشین بود
در کل لذت بردم از خوندنش در این ساعت شب
ممنونم از دعوتت :گل:
 
بالا