خوب می دانی که در چشمت گرفتارم هنوز
روز و شب خوابم ربودی باز بیدارم هنوز
نازنین با من مگو دل بر کن از تکرار من
گر تو تکرار منی جویای تکرارم هنوز
گرچه تن زخمی و خاکی در رهت افتاده است
نیست بر ایینه دل هیچ زنگارم هنوز
فاش می گویم به تو ، با من غریبی ات چرا ؟
رمز و راز من تویی ، دنیای اسرارم هنوز
من به پهنای امید خود گل شوق تو را
در میان این کویر تشنه می کارم هنوز
می شناسم مرگ را بی وحشت اما قلب من
می تپد در سینه چون از عشق سرشارم هنوز
شعر هایم سوخت و خاکسترش در مشت من
باز می بینم تو را معنای آثارم هنوز
بیژن داوری
روز و شب خوابم ربودی باز بیدارم هنوز
نازنین با من مگو دل بر کن از تکرار من
گر تو تکرار منی جویای تکرارم هنوز
گرچه تن زخمی و خاکی در رهت افتاده است
نیست بر ایینه دل هیچ زنگارم هنوز
فاش می گویم به تو ، با من غریبی ات چرا ؟
رمز و راز من تویی ، دنیای اسرارم هنوز
من به پهنای امید خود گل شوق تو را
در میان این کویر تشنه می کارم هنوز
می شناسم مرگ را بی وحشت اما قلب من
می تپد در سینه چون از عشق سرشارم هنوز
شعر هایم سوخت و خاکسترش در مشت من
باز می بینم تو را معنای آثارم هنوز
بیژن داوری