ما مدرن شدهایم؛ همان هنگام که انتظار هدیههای هرازگاه از عالم بالا را ترک گفتیم و به دنبال این بودیم که همه حسهای خوشایند را فوری و مرتب در اختیار داشته باشیم.
دوباتن در این فصل های متعدد فقط نظاره گری است که از روال روان و جاری تمدن منفعت طلب ما می گوید و گاهی هم تحلیل هایی درباره آنچه خود دیده یا از صاحبان این مشاغل چه در خلوت و چه در بحبوحه کار شنیده می نویسد. او از غرابت زیبایی و وحشت محل کار مدرن، گذار به سوی تخصص گرایی، زیبایی های بی نقص و بی روح و هولناک بسیاری از محل های کار دنیای مدرن، بی قیدی بی فکرانه پر شدن معده ها بدون توجه به نوع غذای خورده شده، خشم های پنهان شده در زیر نقاب شادی و سکوت های وحشتناک محیط های کاری، سرخوشی کشتن ماهی تُن، افزایش تعداد زیاد شغل های پیچیده و مبهم و تخصصی، ارتباط نداشتن مکانیزه شدن با ناتوانی های انسان، اقتصاد بشدت وابسته به امیال ثانوی، باور شادی آفرینی کار در دنیای مدرن و... سخن می گوید.
در فصل بیسکویت، دوباتن ما را متوجه می کند چقدر برای خرید این همه خوراکی بی فایده فریب خورده ایم و خویشتن را به زحمت انداختیم تا مالی به دست بیاوریم و سرانجام به یک شبه نیاز دست چندم خود پاسخ دهیم. معامله غیرمنصفانه ای است! زیرا عده زیادی متخصص در رشته های جزئی در زمینه تولید بیسکویت در ابعاد مختلف چه در زمینه تولید آن به صورت مستطیل یا دایره، چه در بسته بندی و چه در نامگذاری انواع بیسکویت ها برای زمان های مختلف روز فعالیت می کنند و چیزی را تولید می کنند که عملا تاثیری در زندگی حقیقی ما ندارد.
دوباتن از خودش می پرسد: «آیا ممکن نیست بیسکویت ها بخشی از مشکلی باشند که اساسا برای رفع آن طراحی شده اند؟ آیا تولید و توزیع آنها دقیقا به حس تهی بودن و تنش هایی عصبی که ادعا می کنند برطرف کننده آنند، دامن نمی زنند؟... چرا در جامعه ما بیشتر بیشترین مبالغ پول از فروش کم اهمیت ترین چیزها عاید شده است؟» (فصل بیسکویت، ص 86)
در فصل حسابداری، بسته به این که پیش فرضی درباره این شغل داشته باشید یا خیر، از همان ابتدا در تعلیقی عجیب قرار می گیرید. حسابداری که شب هنگام در دنیایی از رویاهایش به خواب می رود و صبح مجبور است که رویاهایش را نیمه کاره خاتمه دهد و به آن ساختمان شیشه ای متفاوت در کنار ساحل جنوبی رود که ساختنش فقط شش ماه طول کشیده، برود.
دوباتن در توضیح این ساختمان می گوید: «هنگام ورود به ساختمان با تالار انتظاری مواجه می شوی که جوری طراحی شده که سر هر تازه واردی اجتناب ناپذیر به عقب خم شود و ردیف طبقاتی را که به ظاهر به ابدیت می روند، دنبال کند و در این گیر و دار ذهنش درگیر احترامی شود که باید به کسانی ادا کرد که سازنده و گرداننده این بنای غول پیکر هستند، درست مثل سازندگان کلیسای جامع که زمانی آدم را به انجام همین کار در برابر رواق های گنبدی شکل شان می خواندند؛ اما برخلاف کلیسای شارتر معلوم نیست آدم باید چه چیز را تحسین کند.» (فصل حسابداری،ص 239)
حسابدار به این ساختمان قدم می گذارد و روزی، هم متفاوت و هم تکراری را طی می کند. روزی که حرف های زیادی برای گفتن دارد.
شب می شود. حسابدار پایش را که از آن شرکت بیرون می گذارد، متوجه می شود ماجرای دنیای پیرامونش خلاف هیاهوها و آن همه اعداد تکراری چیز دیگری است. حتی هوای گرم طبیعی شهر مانند آن خنکای مصنوعی داخل نیست؛ گرچه این حسابدار به علت مشغله زیاد شب هنگام به خانه می رسد و گرچه رویاهای ناتمام ترک شده اش در آغاز روشنای روز، دوباره زنده می شوند، ولی مهم ترین مساله برایش این است که چطور این شب نو را بگذراند.
و او به قهوه و الکل پناه می برد، زیرا به هیچ وجه در وضعی نیست که بتواند خودش را درگیر هیچ چیز مهم دیگری بکند حتی خواندن چند صفحه کتاب. آن تعلیق و خستگی یک روزه که براحتی به مخاطب در حال مطالعه هم سرایت می کند، این گونه در فصل حسابداری به پایان دردناک خود می رسد: «تمدن اداری بدون بلندشدن ها و به زمین نشستن های سخت تحت تاثیر قهوه و الکل عملی نبود.» (فصل حسابداری، ص 277)
آن تعلیق ابتدای بخش در همین جاست که احتمالا شما را هم مثل من در حس دلسوزی، نگرانی، غم یا خیلی چیزهای شبیه یا متفاوت از اینها فرو می برد. عجب زندگی از خودفراموش شده و خودفروخته ای دارند!
در فصل مهندسی برق همسفر کسی می شوید که شاید برای نخستین بار شما را متوجه این همه دکل و سیم های بالای سرتان کند. چیزی که شاید کمتر در حالت عادی و در سفرهای معمولی به آن توجه داشته باشیم و در فصل نقاشی با بیانی کاملا هنرمندانه و احساساتی همگام با نقاشی می شوید که ماه ها و گاهی سال ها وقتش را صرف کشیدن درخت یا ماه یا رود در زمان های مختلف شبانه روز و در فصول مختلف می کند. دوباتن بارها و بارها به مقایسه بناها و آدم های دنیای مدرنی می پردازد که امروز نقش خدایان و راهبه ها یا هر چیز مقدس دیگری را گرفته اند مثلا در توصیف منشی آن شرکت حسابداری می گوید: «منشی که آگاهی اش نسبت به هیبت نقشش از راهبه معبد دلفی کمتر نیست.» وقتی خوشی ها و مصایب کار را می خوانید هیچ اتفاقی نمی افتد. فقط یک متن روان است با تعداد بسیار زیادی عکس. فقط ده شغل و فضای آن را با چشم ها و اندکی با تحلیل های دو باتن از دور نگاه می کنید. عجیب است که در این کتاب 358 صفحه ای هیچ اتفاق خاصی رخ نمی دهد، ولی شاید در شما هم مثل من حرف هایی برای نوشتن و فکر کردن ایجاد کند.مهرناز مصباح، مترجم کتاب خوشی ها و مصایب کار، در دسامبر 2009 مصاحبه ای اختصاصی با آلن دوباتن برای ترجمه و چاپ این کتاب در ایران انجام داده که در انتهای کتاب آمده است. دوباتن در این گفت وگو درباره ماجرای آغاز نوشته شدن کتابش می گوید: «من می خواستم کتابی بنویسم که چشمان ما را به زیبایی، پیچیدگی، پیش پا افتادگی و وحشت هرازگاهی دنیای کار باز کند و این کار را با نگاه کردن به ده صنعت مختلف انجام دادم...»
خوشی ها و مصایب کار، نوشته آلن دوباتن، با ترجمه مهرناز مصباح را انتشارات به نگار، با 1200 نسخه در کمتر از یک سال برای نوبت دوم با قیمت 17 هزار تومان به چاپ رسانده است.
منبع: حورا نژاد صداقت / جام جم