- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
به راستی که انسان، فراتر از تمام موجودات عالم آفریده شده. و روح خدا در انسان جاریست…
و خداوند با مهر به آدم های روی زمین نگاه میکرد. فرشته ای با ناراحتی رو به خدا کرد و گفت: “پروردگارا! در این آفریده ناسپاس گنه کار چه دیدی که چنین به او مهر می ورزی؟”
و خداوند فرمود: “من چیزی میدانم که تو نمیدانی”.
فرشته عرض کرد: “پروردگارا! اجازه بده تا به زمین بروم تا به انسان ها نشان دهم معنی بندگی و عبادت چیست”.
و خداوند به او اجازه داد تا به زمین رود اما به شرطی که در غالب آدمیزاده با همان غرایز با همان امیال و با همان اختیار.
بال هایش را کندند، قلبی به او دادند و تمام قدرت هایش را گرفتند و اختیارش دادند. اختیار انتخاب بین خیر و شر.
سال ها از آن ماجرا گذشت. روزی در قسمت مجهول الهویه های قبرستان مرد مفلوکی را به خاک سپردند که زندگی سخت و تیره ای را گذرانده بود. در
قسمت شرح حالش چنین آمده بود مرگ بر اثر بیماری؛ احتمال مصرف مواد و وجود دو زایده ناشناخته وعجیب در بالای کتف ها.
روزی که دوباره فرشته شد و به عرش باز گشت در نهایت بیچارگی از خداوند درخواست نمود تا پرونده سیاه زندگی آدمیت اش را از دید تمام فرشتگان
مخفی سازد.
و پس از آن خداوند دوباره مشغول مهر ورزی به مخلوقاتی شد که در نهایت اختیار او را برگزیده اند.