• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

داستان عشقی تلخ اما واقعی در قاب تصویر ...

ناهید

متخصص بخش
داستان عشقی تلخ اما واقعی در قاب تصویر ...

(نبردی که ما آن را انتخاب نکرده بودیم)

اولین بار که که جنیفر رو دیدم، میدونستم. میدونستم که تک بود. مثل وقتی که پدرم داشت برای خواهراش ترانه می‌خوند، زمستانِ سالِ ۱۹۵۱ که با مادرم آشنا شد، “من اونو پیدا کردم.â€

یک ماهِ بعد جنیفر شغلی در منهتن پیدا کرد و کلولند رو ترک کرد. باید به اونجا می‌رفتم تا برادرم رو ببینم، اما دلیل اصلی رفتنم جنیفر بود. در هر ملاقات، قلبم تو ذهنم فریاد می‌کشید که “بهش بگو…!†اما اینقدر شجاعت نداشتم که بش بگم که بدون اون نمی‌تونم زندگی کنم. در نهایت قلب‌م پیروز شد و بش گفتم. مثل بچه‌ مدرسه‌ای‌ها بش گفتم که †عاشقت شدم…†و تپش قلبم کمی تسکین پیدا کرد، جنیفر هم با چشم‌های زیبا و روشنش رو به من، بالا رو نگاه کرد و گفت†من هم!â€

شش ماه بعد لوازمم رو بسته‌بندی کردم و با یک حلقه در جیبم راهی نیویورک شدم. اون شب، تو رستوران ایتالیایی که دوستش داشتیم، زانو زدم و و از جنیفر خواستم که با من ازدواج کنه. کمتر از یک‌سال بعد در سنترال‌پارک، درحالی که خانواده، دوستان و آشنایان ما رو احاطه کرده بودند عروسی کردیم. بعد با آهنگِ I’m in the mood for love… رقصیدیم، اولین رقص با عنوانِ زن و شوهر.

پنج ماه بعد، دکترها تشخیص دادن که جنیفر به سرطانِ پستان مبتلا شده. اول لحظه‌رو دقیق یادم هست…؛ صدای جنیفر و احساسِ کرخت‌ی که منو در بر گرفت. اون احساس هیچ‌وقت منو ترک نکرد. هرگز نگاه‌های هم‌دیگه‌رو از یاد نخواهم برد، اینکه چطور به چشمان هم نگاه کردیم و دستامونو گرفته بودیم. †ما کنار هم هستیم، حالمون خوبه.â€

با هر چالش، کنار هم رشد می‌کردیم. کلمات اهمیت کمتری پیدا کرده بودند. یک شب دردِ جِن (جنیفر) از کنترل خارج و تو بیمارستان بستری شد. دست منو گرفته بود، چشماش خیس شده بود، †تو باید به چشمام نگاه کنی، این تنها راهی هست که میتونم این درد رو تحمل کنم.†ما همدیگه رو با ذره‌ذره‌ی روح‌مون دوست داشتیم.

جن بهم عشق رو یاد داد، گوش دادن، بخشش و باور به دیگران و خودم رو. هیچ‌وقت به این اندازه که در این برهه بودم، شادی رو احساس نکردم.

در طولِ این نبردِ طاقت فرسا، خوش شانس بودیم که یک گروه خوب حامی ما بودند، اما هنوز هم کسی متوجه اون مشکلات و زندگی روز به روز ما نخواهد شد. جن با درد مزمنِ پهلو به مدت ۴سال دست و پنجه نرم می‌کرد و تحت درمان و مصرف دارو بود. تو ۳۹سالگی از والکر استفاده کرد. ۱۰ روز از زمانِ بیمارستان باقی مونده بود که زیاد آنرمال نیست. دکترها مکرر با شرکت‌های بیمه بازدید داشتند و کار به جاهای سخت کشیده شده بود. ترس، اضطراب و نگرانی‌ها ثابت بودند.

متاسفانه، اکثر مردم نمی‌توانند خبر قطع شدنِ این حمایت‌ها رو بشنوند و قبول کنند. در این نقاطِ حساس، این کمک ها هم قطع شد. سایر نجات یافتگانِ سرطان هم این تجربه رو برای دیگران تعریف می‌کردند. مردم تصور می‌کنند که درمان باعث می‌شود تا بهتر شوید، تا همه چیز اوکی شود. تا این زندگی به صورتِ قبل طبیعی شود. هرچند در سرزمینِ سرطان، چیزی به نامِ “نرمال†وجود ندارد. شفایافتگانِ سرطان هم مفهوم تازه‌ای از “طبیعی بودن†و “زندگی طبیعی†رو تعریف کرده‌اند. اغلب، روزانه. چگونه دیگران متوجه خواهند شد که ما چه چیزی از “زندگی روزانه†به دست آورده‌ایم؟

عکس‌هایی که گرفته‌ام روزمرگی ما رو بازگو می‌کنه. صورتِ انسانی شده‌ی سرطان که در چهره‌ی همسرم پیدا شده. آنها چالش، ترس‌ها، غم و اندوه و تنهایی‌هایست که در این فاجعه داشتیم. که جنیفر داشت. مبارزه‌ای که با این ناخوشی داشت. مهمتر از همه، این عکس‌ها عشق ما را نشان می‌دهد. این عکس‌ها معرفِ ما نیست، اما ما هستیم.

کوچکترین اشخاصِ زندگی‌تان را دوست داشته باشید.†–جنیفر مِرِندینو Jennifer Merendino





 
بالا