• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

داستان مشترک همه مــــــا

Last Star

متخصص بخش روانشناسی
قطعه گمشده

اثر شل سيلور استاين





[SIZE=+0]قطعه گم شده تنها نشسته بود ...
در انتظار کسی که از راه برسد
و او را با خود جایی ببرد


01.jpg

[/SIZE]

بعضی ها با او جور در می آمدند ...
02.jpg



اما نمی توانستند قل (با کسره)بخورند

03.jpg



ب
عضی دیگر قل می خوردند
اما جور در نمی آمدند
04.jpg




یکی از جور در آمدن چیزی نمی فهمید
05.jpg




دیگری از هیچ چیز چیزی نمی فهمید
06.jpg




یکی زیادی ظریف بود
07.jpg




و تالاپی پایین افتاد ...

08.jpg




یکی او را می ستود ...
و می رفت پی کارش
09.jpg




بعضی ها بیش از اندازه قطعه گم شده داشتند
10.jpg




بعضی بیش از اندازه قطعه داشتند
11.jpg


تکمیل تکمیل !

او یاد گرفت که چگونه از چشم حریص ها خود را پنهان کند
12.jpg




باز هم با انواع دیگری روبه رو می شد
بعضی خیلی ریزبین بودند

13.jpg




بعضی ها در عالم خودشان بودند
و بی خیال می گذشتند


14.jpg



سلام !
فکر کرد برای توجه دیگران خود را بیاراید ...

15.jpg

فایده ای نداشت


16.jpg




این بار پر زرق و برق شد
اما با این کار خجالتی ها از سر راهش فرار کردند
17.jpg
v




عاقبت یکی پیدا شد که کاملا جور در می آمد !
18.jpg


19.jpg



اما ناگهان ...
قطعه گم شده شروع کرد به رشد کردن !
20.jpg


و رشد کرد

21.jpg




- من نمی دانستم تو رشد می کنی
قطعه گم شده جواب داد :

"
22.jpg


"من هم نمی دانستم.

- میروم پی قطعه گم شده خودم،

که بزرگ هم نمی شود ..

23.jpg
.



روزها گذشت تا یک روز،
کسی آمد که با دیگران فرق داشت
قطعه گم شده پرسید : "از من چه می خواهی ؟"
- هیچ
- به من چه احتیاجی داری ؟
- هیچ
قطعه گم شده باز پرسید : "تو کی هستی ؟"
دایره بزرگ گفت : "من دایره بزرگم."

24.jpg



قطعه گم شده گفت :
"به گمانم تو همان کسی باشی که مدتهاست در انتظارش هستم. شاید من قطعه گمشده تو باشم"
دایره بزرگ گفت : " اما من قطعه ای گم نکرده ام و جایی برای جور در آمدن تو ندارم"
قطعه گم شده گفت : "حیف ! خیلی بد شد. چه قدر دلم می خواست با تو قل بخورم ..."
دایره بزرگ گفت : "تو نمی توانی با من قل بخوری. ولی شاید خودت بتوانی تنهایی قل بخوری"
25.jpg



- تنهایی ؟
نه، قطعه گمشده که نمی تواند تنهایی قل بخورد
دایره بزرگ پرسید : "تا به حال امتحان کرده ای ؟"
قطعه گم شده گفت :"آخر من گوشه های تیزی دارم. شکل من به درد قل خوردن نمی خورد"
دایره بزرگ گفت : "گوشه ها ساییده می شوند و شکل ها تغییر می کنند
خب، من باید بروم. خداحافظ !
شاید روزی به همدیگر برسیم ..."

و قل خورد و رفت
26.jpg




قطعه گم شده باز تنها ماند
مدتی دراز در همان حال نشست

27.jpg



آن وقت ...
آهسته ...
آهسته ...

خود را از یک سو بالا کشید

28.jpg


29.jpg



تلپی افتاد


باز بلند شد ... خودش را بالا کشید ...
باز تالاپ ...

شروع کرد به پیش رفتن ...
30.jpg




و به زودی لبه هایش شروع کرد به ساییده شدن ...
آن قدر از جایش بلند شد افتاد
بلند شد افتاد

31.jpg

بلند شد افتاد

تا شکلش کم کم عوض شد ...


32.jpg




حالا به جای اینکه تلپی بیفتد، بامپی می افتاد ...
و به جای اینکه بامپی بیفتد، بالا و پایین می پرید ...
و به جای اینکه بالا و پایین بپرد، قل می خورد و می رفت ...


نمی دانست به کجا، اما ناراحت هم نبود
33.jpg




همین طور قل خورد و پیش رفت
34.jpg




35.jpg

تا ...
36.jpg




به جای اینکه بنشینی و منتظر باشی تا کسی پیدا شود

تا تو را کامل کند
خودت شهامت و جسارت پدید آوردن شکل را پیدا کن
 
بالا