Maryam
متخصص بخش ادبیات
از دور میبینمش ، مجبور میشم بچرخونم روم و ازش رد شم
هر روز دلتنگ چشماشم با این که می دونم باید باهاش بد شم!
دنیا خالی از احساسه وقتی ازم دوره این میده آزارم
روزا با فکرش آرومم شب ها که می خوابم رویاش و کم دارم
خیلی دوستش دارم اما نمی زارم دستم واسش رو شه طاقت نمیارم
حس بدی دارم با من حروم میشه وقتی میاد سمتم چشمام و می بندم
کج می کنم راه و راحت نمی تونم می خوام بفهمونم اینجوری حرفامو...
هر روز دلتنگ چشماشم با این که می دونم باید باهاش بد شم!
دنیا خالی از احساسه وقتی ازم دوره این میده آزارم
روزا با فکرش آرومم شب ها که می خوابم رویاش و کم دارم
خیلی دوستش دارم اما نمی زارم دستم واسش رو شه طاقت نمیارم
حس بدی دارم با من حروم میشه وقتی میاد سمتم چشمام و می بندم
کج می کنم راه و راحت نمی تونم می خوام بفهمونم اینجوری حرفامو...