• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

درسی از امیرکبیر

baroon

متخصص بخش ادبیات



درسی از امیرکبیر


7020.jpg






امیر کبیر از نوادر و ماندگارمردان تاریخ این سرزمین است که اعمال و رفتار و کلامش در حافظه تاریخی این ملت رسوب کرده و بسیاری از سخنانش ملکه ذهن مردم گشته و چراغ راه آنان شده است. متن زیر به مناسبت سالگرد درگذشت این بزرگمرد تاریخ، تقدیم می شود:


همسران و فرزندان امیر کبیر:
امیرکبیر دو بار ازدواج کرد. ازدواج اول وی با جان جان خانم دختر حاج شهبازخان بود. حاج شهباز خان عموی امیر کبیر بود. بنابر نوشته دکتر پولاک، امیر در زمان صدارت خود از این زن جدا شده است. جان جان خانم حدود سال 1248 در آذربایجان درگذشته است.
دومین همسر امیر، یگانه خواهر تنی ناصرالدین شاه بود که ملک زاده خانم نام داشت و به عزت الدوله ملقب بود. او دختر محمد شاه و مهد علیا بود. او در شانزده سالگی به عقد ازدواج امیر در آمد. امیر در این هنگام حدود چهل و سه ساله بوده است. این ازدواج ظاهراً به خواست و اشاره ناصرالدین شاه صورت گرفته است. این معنا از نامه ای که امیر به پادشاه نوشته است بر می آید:

از اول بر خود قبله عالم معلوم است که نمی خواستم در این شهر صاحب خانه و عیان شوم. بعد، به حکم همایون و برای پیشرفت خدمت شما، این عمل را اقدام کردم.
امیر از نخستین همسر خود جان جان خانم که دختر عمویش هم بود، سه فرزند داشت. میرزا احمد خان زاده مشهور به «امیر زاده» و دو دختر که نام یکی از آنها «سلطان خانم» ضبط گردیده است. از عزت الدوله نیز دو دختر داشت که یکی «تاج الملوک خانم» و دیگری «همدم الملوک خانم» نام داشتند.


مرگ امیرکبیر در حمام فین کاشان:
امیرکبیر، دو روز پس از عزل به کاشان تبعید شد. اما با این وجود، مخالفان امیرکبیر در دربار احتمال می دادند که امیرکبیر بار دیگر مورد عنایت شاه قرار گیرد و به قدرت بازگردد. بنابراین با کوشش فراوان توانستند حکم قتل وی را از ناصرالدین شاه بگیرند. سرانجام امیرکبیر در روز 20 دی 1230 (برابر با 10 ژانویه 1852 میلادی) در حمام فین کاشان با بریدن رگ دستهایش به قتل رسید. گویند امیر با خون خویش بیت زیر را در حمام نوشت:
روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر ازین بازیچه ها بسیار دارد


کالبد امیر را ابتدا در همان کاشان دفن کردند. به روایت میرزا محمد جعفر خان حقایق نگار خورموجی در کتاب مشهور حقایق الخبار ناصری روز بعد از قتل جسدش را در گورستان «پشت مشهد» کاشان به خاک سپردند. چند ماه بعد، به پایمردى همسرش عزت الدوله کالبدش را به کربلا منتقل کردند و در اتاقى که درب آن به سوى صحن امام حسین باز مى شود به خاک سپردند.



درسی از امیر کبیر:
«مسئول جهل مردم نیز ما هستیم» از آن سخنان گرانقدر امیرکبیر که می تواند اساس و پایه و چها چوب اندیشه دولتمردان صادق و موفق همه دورانها باشد:

پزشک ایرانی ابوبکر محمدبن زکریای رازی در قرن چهارم هجری قمری بیماری آبله را برای اولین بار در جهان به طور دقیق توصیف کرده و در رساله ای روش جلوگیری از ابتلا به آبله از راه مایه کوبی را توضیح داده است. بعد ها اروپاییان نیز روش مبارزه با این بیماری را آموختند. در دوره جدید آبله کوبی در دوران فتحعلی شاه به ایران آمد،اما قانون آبله کوبی عمومی را میرزاتقی خان گزارد. اطبا چاره این ناخوشی را به اینطور یافته اند که در طفولیت از گاو آبله بر می دارند و به طفل می کوبند و آن طفل چند دانه آبله بیرون می آورد و بی زحمت خوب می شود.
فریدون آدمیت در سخن از مبارزه امیر با آبله می نویسد؛قانون آبله کوبی کودکان همگانی و اجباری بود. شاهزاده اعتضاد السلطنه گفته؛
در سفر امیر به اصفهان روزی در چهل ستون امیر را بر افروخته دیدم.گمان بردم که از سر حد خبر بدی رسیده اما معلوم شد که فرزندان صادق رنگ آمیز و محمد کله پز از بیماری آبله مرده اند امیر از آنان مواخذه کرد؛ با وجود آنکه دولت مایه آبله کوبی را فرستاده و در معابر هم جار زده اند که اطفال را آبله بکوبید ،قصور کرده اند؟پس گفت:
«از هر یک پنج تومان گرفته مرخص کنید و پول را در صندوق خاص خرج مریضان بگذارید.»
چون توانایی پرداخت آن را نداشتند «دستور داد که از کیسه خودش این پول را به صندق بدهند تا قانون اجرا شده باشد.»
بعد من به امیر گفتم:
«این مطلبی نبود که اینقدر شما را مشتعل کرده بود»
فرمود:
«شاهزاده، تعجب دارم که شما شنیدید دو نفر .... بی جهت تلف شده اند و به شما تاثیر نکرد.»

تفصیلی دیگر از حادثه ای از اجرای قانون آبله کوبی در زمان امیر کبیر که اغلب منابع از آن یاد کرده اند:
...اما چند روز پس از آغاز آبله کوبی به امیر کبیر خبردادند که مردم از روی ناآگاهی نمی خواهند واکسن بزنند. به ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه یافتن جن به خون انسان می شود هنگامی که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیماری آبله جان باخته اند، امیر بیدرنگ فرمان داد هر کسی که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه بپردازد.

او تصور می کرد که با این فرمان همه مردم آبله می کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس ها و نادانی مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند. شماری که پول کافی داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله کوبی سرباز زدند.
شماری دیگر هنگام مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان می شدند یا از شهر بیرون می رفتند روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول به امیر اطلاع دادند که در همه ی شهر تهران و روستاهای پیرامون آن فقط سیصد و سی نفر آبله کوبیده اند.
در همان روز، پاره دوزی را که فرزندش از بیماری آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که برای نجات بچه هایتان آبله کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده می شود.
امیر فریاد کشید: وای از جهل و نادانی، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست دادهای باید پنج تومان هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت: باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمی گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز چند دقیقه دیگر، بقالی را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود.
این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند. روی صندلی نشست و با حالی زار شروع به گریستن کرد. در آن هنگام میرزا آقاخان وارد شد. او در کمتر زمانی امیرکبیر را در حال گریستن دیده بود. علت را پرسید و ملازمان امیر گفتند که دو کودک شیرخوار پاره دوز و بقالی از بیماری آبله مرده اند.
میرزا آقاخان با شگفتی گفت: عجب، من تصور می کردم که میرزا احمدخان، پسر امیر، مرده است که او این چنین های های می گرید. سپس، به امیر نزدیک شد و گفت: گریستن، آن هم به این گونه، برای دو بچه ی شیرخوار بقال و چقال در شأن شما نیست.
امیر سر برداشت و با خشم به او نگریست، آنچنان که میرزا آقاخان از ترس بر خود لرزید. امیر اشکهایش را پاک کرد و گفت: خاموش باش. تا زمانی که ما سرپرستی این ملت را بر عهده داریم، مسئول مرگشان ما هستیم. میرزا آقاخان آهسته گفت: ولی اینان خود در اثر جهل آبله نکوبیده اند امیر با صدای رسا گفت:
« مسئول جهلشان نیز ما هستیم. اگر ما در هر روستا و کوچه و خیابانی مدرسه بسازیم و کتابخانه ایجاد کنیم، دعانویس ها بساطشان را جمع می کنند. تمام ایرانیها اولاد حقیقی من هستند و من از این می گریم که چرا این مردم باید این قدر جاهل باشند که در اثر نکوبیدن آبله بمیرند.»



منبع : وبلاگ داریوش شهبازی







 
بالا