داستایفسکی این نویسنده مشهور روس(1881-1821) با نوشتن رمان "بیچارگان" در سال 1842 به شهرت رسید و آخرین اثر او پیش از مرگ «برادران کارامازوف» است. این رمان کاملترین نمونه از تکنیک رمانهای پلیسی است که به وضوح میتوان به آن تیپهای مختلف رمان از جمله رمان خانوادگی، اجتماعی- روان شناختی، جنایی و فلسفی نیز نسبت داد. از مشخصات بارز این نویسنده در آثارش این است که از هر ترفندی برای مجذوب کردن و مفتون کردن خواننده استفاده میکند. به عنوان مثال فهرست فصولی که در این اثر استفاده کرده عجیب و دور از ذهنند که حتی بیشتر این عناوین ذره ای هم به محتوای فصل ارتباط ندارند. موضوع رمان یک جنایت است موضوعی که بارها و بارها در آثار مختلف داستایفسکی دیده شده است. در این رمان توصیف شده است که چگونه فیودور کارامازوف به دست پسر نامشروعش که در خانه به عنوان آشپز استخدام شده، به قتل میرسد. اما پس از چند واقعه دیمیتری کارامازوف قاتل تلقی میشود و به بیست سال زندان با اعمال شاقه محکوم میشود. در «برادران کارامازوف» هیچیک از سه برادر آلیوشا، ایوان (فرزندان مادر دوم) دمیتری (فرزند مادر اول) شخصیت اصلی نیستندU شاید بتوان گفت قهرمان رمان «برادری» است. هر چند که خود داستایفسکی از آلیوشا به عنوان قهرمان نام میبرد. شخصیتی که پاک و مقدس و یکپارچه مثبت است، اما اگر یک بار دنیای داستایفسکی را بپذیریم، میتوانیم به این احتمال فکر کنیم که حتی آلیوشا هم ممکن است مرتکب جنایت شود. سه برادر مرتکب قتل نشده اند، اما هر سه به لحاظ عاطفی با آن درگیر میشوند. سه برادر آلکسی، ایوان و دیمیتری تجسم سه موضع، سه اختیار و سه رفتار انسان در قبال شر و شرارت است. الکسی «راهب» است، ایوان «روشنفکر» و دمیتری «افسر». قاتل واقعی پاول اسمردیاکف مستخدم است. «روشنفکر» او را به عنوان ابزار کار شیطانی انتخاب میکند و «افسر» او را به ارتکاب قتل وا میدارد. پاول رابطه خویشاوندی با سایر برادرانش ندارد. داستایفسکی میخواهد بگوید که ارگان اجرایی شر و شرارت با ماهیت انسان پیوند مشروع خویشاوندی ندارد. پاول (اسمردیاکف به معنای کلمه شیطان است) فقط موقعی دست به کار میشود که «افسر» شر و شرارت را آشکارا بخواهد. خلاصه رد موافقت با شر و شرارت توسط «راهب» انجام میپذیرد خواست پنهانی توسط «روشنفکر» (ایوان) و موافقت آشکار توسط «افسر دمیتری». اما قاتل اسمردیاکف است که از خودش اختیار ندارد او فقط نقش کسی را که آشکارا قتل فیودور را خواسته است بازی کرده است. اما مقصر واقعی کیست؟ از نظر داستایفسکی هر سه برادر و اسمردیاکف بنابر موضعشان در قبال واقعیت شر و شرارت مقصرند. راهب مقصر است چون ترک دنیا کرده است. ایوان مقصر است چون آگاهانه به مسافرت رفته تا دست اسمردیاکف را باز بگذارد. دمیتری مقصر است چون گفتار و کردارش «سرسپرده» را به این قتل واداشته است. اما از سوی دیگر داستایفسکی معتقد است که فئودور کارامازوف نه تنها قربانی است بلکه مسبب قتل و سزاوار مرگ است. چرا که خود قاتل را پرورده است. زمانی که 25 سال پیش به لیسایوتای متعفن تجاوز کرد و حاصل این تجاوز اسمردیاکف بود که بعدها سرسپرده پدر خود شد. شاید لیسایوتا که شبانه وارد باغ خانه فیودور کارامازوف میشود و پس از زایمان فرزند نامشروعش میمیرد، با این عملش انتقام دو مادر دیگر را که هتک حرمت شده اند میگیرد. در این رمان مضامین اجتماعی و اخلاقی و مذهبی در ارتباطی تنگاتنگ قرار دارند. گسستگی پیوند خانوادگی گواه بی نظمی اجتماعی است و از سوی دیگر "مفتش اعظم و شیطان" که فلسفه ایوان بود نشانگر بی نظمی مذهبی است صورتی از مسیحیت که سعی در فریب انسان داشته است. همانگونه که شیطان سعی در فریب عیسی در بیابان داشت. در پایان میتوان گفت داستایفسکی در این اثر خود نوعی علم اخلاق و در عین حال شکل خاصی از رمان با توصیفات و تخیلات خاص خود را ارائه کرده است. |