baroon
متخصص بخش ادبیات
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم
به دریا مى زدم در باد و آتش خانه مى کردم
چه مى شد آه اى موساى من، من هم شبان بودم
تمام روز و شب زلف خدا را شانه مى کردم
نه از ترس خدا، از ترس این مردم به محرابم
اگر مى شد همه محراب را میخانه مى کردم
اگر مى شد به افسانه شبى رنگ حقیقت زد
حقیقت را اگر مى شد شبى افسانه مى کردم
چه مستى ها که هر شب در سر شوریده مى افتاد
چه بازى ها که هر شب با دل دیوانه مى کردم
یقین دارم سرانجام من از این خوبتر مى شد
اگر از مرگ هم چون زندگى پروا نمى کردم
سرم را مثل سیبى سرخ صبحى چیده بودم کاش
دلم را چون انارى کاش یک شب دانه مى کردم
*علیرضا غزوه*