دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کس دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
مینویسم نامش اول وز قفا
می نگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
نا چشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او
عبدالرحمن جامی
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ ز انگشتان قلم
میزند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این
مینویسی نامه سوی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش
تا کس دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
مینویسم نامش اول وز قفا
می نگارم نامه عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
نا چشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی می کنم با نام او
عبدالرحمن جامی