مارگوت فراسِر (Margot Fraser) کسی است که چهار دهه از عمرش را صرف عرضه و توزیع محصولات Birkenstock در ایالاتمتحده کرده است. بیرکِناستاک یک کمپانی آلمانی تولیدکننده کفش است که پیشینهاش به قرن هجدهم میلادی باز میگردد. کارها و تلاشهای فراسر منجر به تاسیس شعبهای ۵۰ میلیون دلاری از این کمپانی، با نام Birkenstock USA، در کالیفرنیا شد. امروزه محصولات این شرکت را میتوان در فروشگاههای خردهفروشی بزرگ و برخی از فروشگاههای محلی پیدا کرد.
مارگوت فراسر ۸۰ ساله درباره زندگی و موفقیتهای تجاری خود میگوید:
من تنها کودک خانواده بودم. زمانی که هیتلر بر سر کار بود، ما در برلین زندگی میکردیم. والدین من با سیستم حاکم آن زمان مخالف بودند و به من یاد داده بودند که بازگو کردن باورهای قلبیام برای دیگران، در آن شرایط، کار خطرناکی خواهد بود.
در چهارده سالگی وارد یک مدرسه خیاطی شدم، ولی مدتی بعد، یعنی شش ماه پیش از پایان جنگ، پدرم ترتیب خارج شدنمان از برلین را داد. او در روستایی کار پیدا کرد و ما در خانه یک کشاورز، دو اتاق گرفتیم. من در ازای گرفتن تخممرغ و کره، برای همسران و دختران مزرعهدارها لباس میدوختم.
پس از برقراری آزادیهای اجتماعی، طراحی لباس را در مدرسه هنر فراگرفتم. شنیده بودم که رفتن به ایالاتمتحده تقریباً غیر ممکن است، ولی کانادا همچنان مهاجر میپذیرفت. نامهای برای رئیس German Club در تورونتو که یک خیاط بود، نوشتم و برای پیدا کردن شغل از او کمک خواستم. پس از آنکه مدتی را در کانادا سپری کردم، تصمیم گرفتم که کار دوخت لباسهای سفارشی را کنار بگذارم. مدتی بعد، در یک شرکت تولیدی پوشاک بهعنوان طراح مشغول به کار شدم.
همسر اولم در زمینه واردات فعالیت میکرد. ما به سانفرانسیسکو نقل مکان کردیم. من و شوهرم هر دو به شیوههای درمانی طبیعی علاقهمند بودیم. سال ۱۹۶۶ بود که در یکی از بازدیدهایمان از مراکز بهداشتی، برای اولین بار صندلهای Birkenstock را دیدم. در زمان جنگ، ما کفشهای مناسبی نداشتیم و به همین دلیل، در پاهایم دچار مشکلاتی بودم. مربی یوگایی که در آنجا بود، کفشهای خودش را به من نشان داد و استفاده از صندلها را به من توصیه کرد. دو ماه بعد، وضعیت انگشتان پایم بهتر شده بود و همان زمان بود که فکر فروش این نوع صندلها به ذهن همسرم رسید.
ما با Birkenstock آلمان مکاتبه و در مورد عرضه کفشها اعلام آمادگی کردیم. قرار شد که به شکل آزمایشی با هم کار کنیم. به فروشگاه کفشفروشی کوچک شهر رفتم و صندلها را به فروشنده نشان دادم، ولی او گفت که هیچ کسی چنین چیزی را نمیخرد. همسرم یک فروشگاه را در برکلی میشناخت که صاحبش اروپایی بود. صاحب آنجا یک ساعت و نیم تمام برایمان توضیح داد که چرا کسی چنین چیزی را نخواهد خرید.
به پیشنهاد یکی از دوستان، به سراغ فروشگاههای *health-food رفتیم. در روز اول نمایش صندلها، خانمی به نام جون امبری (June Embury) یک جفت صندل از ما خرید. در آخرین روز نمایشگاه، او سه جفت صندل دیگر، سایز پایش، خرید و گفت که اگر نتواند صندلها را به فروش برساند، خودش آنها را نگه خواهد داشت. پس از پایان نمایشگاه، بین ۲۰ تا ۳۰ فروشگاه health-food کار فروش محصولات Birkenstock را آغاز کردند.
سال ۱۹۶۹ من و همسرم از هم جدا شدیم. کارم را رها کردم و خودم را با دوخت لباس مشغول کردم.
همسرم کشور را ترک کرد و یک مدیر، وظیفه انحلال کسبوکار را به عهده گرفت. حدود یک سال بعد، صاحبان چندین فروشگاه برای تهیه صندل با من تماس گرفتند.
من هیچ پولی در بساط نداشتم، ولی جون و هاوارد امبری با من شریک شدند و با این کارشان، به من کمک کردند. از آنجا که آنها در سنرافائل یک فروشگاه health-food داشتند، توانستند برای کارمان ۶ هزار دلار اعتبار بگیرند. اینگونه بود که کار Birkenstock USA آغاز شد.
در سال اول ۱۰ هزار جفت صندل فروختیم. مردم کمکم داشتند با محصولات Birkenstock آشنا میشدند. در سال ۱۹۷۳ تعدادی از صاحبان کفشفروشیها به سراغ ما آمدند و تصمیم گرفتند که محصولاتمان را امتحان کنند. ما بیش از ۲۰۰ فروشگاه Birkenstock در سراسر ایالاتمتحده داشتیم. صاحبان فروشگاهها بسیار سرسخت بودند و در گسترش کارمان خیلی به ما کمک کردند.
چیزی که در سالهای جنگ جهانی فراگرفتم آن بود که نباید بیش از حد برای حس مالکیت اهمیت قائل شد و بر آن پافشاری کرد؛ آنچه که امروز از آن شماست ممکن است فردا از دست بدهید و در نتیجه، احساس وحشتناک فقدان گریبانگیرتان خواهد شد.
من خیلی به پیادهروی میروم و هنوز هم از محصولات Birkenstock استفاده میکنم. پاهایم، به نسبت فردی با این سنوسال، از سلامتی مطلوبی برخوردار هستند.
مارگوت فراسر ۸۰ ساله درباره زندگی و موفقیتهای تجاری خود میگوید:
من تنها کودک خانواده بودم. زمانی که هیتلر بر سر کار بود، ما در برلین زندگی میکردیم. والدین من با سیستم حاکم آن زمان مخالف بودند و به من یاد داده بودند که بازگو کردن باورهای قلبیام برای دیگران، در آن شرایط، کار خطرناکی خواهد بود.
در چهارده سالگی وارد یک مدرسه خیاطی شدم، ولی مدتی بعد، یعنی شش ماه پیش از پایان جنگ، پدرم ترتیب خارج شدنمان از برلین را داد. او در روستایی کار پیدا کرد و ما در خانه یک کشاورز، دو اتاق گرفتیم. من در ازای گرفتن تخممرغ و کره، برای همسران و دختران مزرعهدارها لباس میدوختم.
پس از برقراری آزادیهای اجتماعی، طراحی لباس را در مدرسه هنر فراگرفتم. شنیده بودم که رفتن به ایالاتمتحده تقریباً غیر ممکن است، ولی کانادا همچنان مهاجر میپذیرفت. نامهای برای رئیس German Club در تورونتو که یک خیاط بود، نوشتم و برای پیدا کردن شغل از او کمک خواستم. پس از آنکه مدتی را در کانادا سپری کردم، تصمیم گرفتم که کار دوخت لباسهای سفارشی را کنار بگذارم. مدتی بعد، در یک شرکت تولیدی پوشاک بهعنوان طراح مشغول به کار شدم.
همسر اولم در زمینه واردات فعالیت میکرد. ما به سانفرانسیسکو نقل مکان کردیم. من و شوهرم هر دو به شیوههای درمانی طبیعی علاقهمند بودیم. سال ۱۹۶۶ بود که در یکی از بازدیدهایمان از مراکز بهداشتی، برای اولین بار صندلهای Birkenstock را دیدم. در زمان جنگ، ما کفشهای مناسبی نداشتیم و به همین دلیل، در پاهایم دچار مشکلاتی بودم. مربی یوگایی که در آنجا بود، کفشهای خودش را به من نشان داد و استفاده از صندلها را به من توصیه کرد. دو ماه بعد، وضعیت انگشتان پایم بهتر شده بود و همان زمان بود که فکر فروش این نوع صندلها به ذهن همسرم رسید.
ما با Birkenstock آلمان مکاتبه و در مورد عرضه کفشها اعلام آمادگی کردیم. قرار شد که به شکل آزمایشی با هم کار کنیم. به فروشگاه کفشفروشی کوچک شهر رفتم و صندلها را به فروشنده نشان دادم، ولی او گفت که هیچ کسی چنین چیزی را نمیخرد. همسرم یک فروشگاه را در برکلی میشناخت که صاحبش اروپایی بود. صاحب آنجا یک ساعت و نیم تمام برایمان توضیح داد که چرا کسی چنین چیزی را نخواهد خرید.
به پیشنهاد یکی از دوستان، به سراغ فروشگاههای *health-food رفتیم. در روز اول نمایش صندلها، خانمی به نام جون امبری (June Embury) یک جفت صندل از ما خرید. در آخرین روز نمایشگاه، او سه جفت صندل دیگر، سایز پایش، خرید و گفت که اگر نتواند صندلها را به فروش برساند، خودش آنها را نگه خواهد داشت. پس از پایان نمایشگاه، بین ۲۰ تا ۳۰ فروشگاه health-food کار فروش محصولات Birkenstock را آغاز کردند.
سال ۱۹۶۹ من و همسرم از هم جدا شدیم. کارم را رها کردم و خودم را با دوخت لباس مشغول کردم.
همسرم کشور را ترک کرد و یک مدیر، وظیفه انحلال کسبوکار را به عهده گرفت. حدود یک سال بعد، صاحبان چندین فروشگاه برای تهیه صندل با من تماس گرفتند.
من هیچ پولی در بساط نداشتم، ولی جون و هاوارد امبری با من شریک شدند و با این کارشان، به من کمک کردند. از آنجا که آنها در سنرافائل یک فروشگاه health-food داشتند، توانستند برای کارمان ۶ هزار دلار اعتبار بگیرند. اینگونه بود که کار Birkenstock USA آغاز شد.
در سال اول ۱۰ هزار جفت صندل فروختیم. مردم کمکم داشتند با محصولات Birkenstock آشنا میشدند. در سال ۱۹۷۳ تعدادی از صاحبان کفشفروشیها به سراغ ما آمدند و تصمیم گرفتند که محصولاتمان را امتحان کنند. ما بیش از ۲۰۰ فروشگاه Birkenstock در سراسر ایالاتمتحده داشتیم. صاحبان فروشگاهها بسیار سرسخت بودند و در گسترش کارمان خیلی به ما کمک کردند.
چیزی که در سالهای جنگ جهانی فراگرفتم آن بود که نباید بیش از حد برای حس مالکیت اهمیت قائل شد و بر آن پافشاری کرد؛ آنچه که امروز از آن شماست ممکن است فردا از دست بدهید و در نتیجه، احساس وحشتناک فقدان گریبانگیرتان خواهد شد.
من خیلی به پیادهروی میروم و هنوز هم از محصولات Birkenstock استفاده میکنم. پاهایم، به نسبت فردی با این سنوسال، از سلامتی مطلوبی برخوردار هستند.