ميان ميلاد و مرگ
در تولد، به مثابه نخستين كار، تن نو به ديگران وانهاده ميشود.
در مرگ، به مثابه واپسين كار، تن كهنه به ديگران وانهاده ميشود.
پس سزاست، كه ميان ميلاد و مرگ، فروتني خاصي باشد.
بُرد و باخت
از رويارويي بپرهيز، درشتي با درشتي رويارو ميگردد.
صداي ملايم، ديري پس از فرياد شنيده ميشود.
نرمخويي، به نيروتر از خشم است.
بُردن، گونهاي باختن است و باخت، بُردي ديگرگونه است.
برد و باختي اگر بايد، با هر دو يكسان باش.
از نرماي مرد و زن
درشتي به درشتي نخواهد پيوست، چرا كه هر يك بر خود اصرار ميورزد.
پس از نرماي مرد و زن است كه آن دو به يكديگر نزديك ميشوند.
به نرماي مرد و زن نياز است كه به تعادل برسند.
نرمايي كه آن دو مييابند تضمين همكاري آن دوست، و سختايي كه نگه ميدارند، تضمين جدابودگي آن دوست.
آرامش عميق
از سكوتي عميق روييدهايم و از آرامشي پايدار پرورده شدهايم؛
نعرههايي كه تن بلرزاند و هراسان كند، هياهويي ناشنيده ميشود؛
اما سخنان آرام تا عمق، نفوذ ميكند و قوت هر روزينه ميشود؛
آنها به گونه آب زلال، ناديدنياند و به كردار جوبارههاي خرد، خاموشند؛
پرورش مييابند و ياران دمساز و آموزگاران بزرگ ميشوند؛
آرام حرف بزنيد و به آرامش عميق درون يكديگر گوش دهيد.
حكمت هر چيزي
سختاي مرد را، نرماي زن درميان ميگيرد؛
و نرماي او را، سختاي مرد مالامال ميكند؛
اين راهي است كه عالم به تمامي در آن، خشنود ميشود؛
درون سختا، يكي فرزانگي هست كه نرما را ميشناسد؛
سختاي مرد، تنها با يكي نرمي به كفايت، به زن نزديك ميشود و نرماي او را درمييابد؛
درون نرما، يكي فرزانگي هست كه سختا را ميشناسد؛
نرماي زن، تنها با يكي سختي به كفايت، به مرد نزديك ميشود و سختاي او را در خود مييابد؛
نرماي درون سختا و سختاي درون نرما، حكمت هر چيزي است؛
راهي است كه درون، بيرون را ميفهمد، اينجا، آنجا را لمس ميكند، يكي ديگري را درمييابد و اين آن را ميشناسد.
نرما
نرما ميگذارد، پراي درون، به بيرون جاري ميشود؛
نرما ميگذارد، بيرون به تمامي وارد درون شود.
براي آنكه به كار آييد
ميگويند كه سختي باز ميدارد و نرمي ممكن ميكند؛
اما بسيار سخت و بسي نرم، پراپر و نابسنده هم هست؛
هست نرمايي كه باز ميدارد و هست سختايي كه ميگذارد؛
پس كو توازن آنها تا مرد و زن همسنگ يكديگر باشند؛
ماهي نميتواند در رود منجمد بجنبد يا در مه بامدادي شنا كند؛
ريشهها نميتوانند در سنگ خاره رخنه كنند يا در ريگ روان پاي بفشرند؛
پرندگان در سبكترين هوا، بال ميگشايند و بر سختترين خاك، ميآرامند به رضا، به مثابه مرد و زن نپرسيد چگونه سختا و نرما را به كار بريد، بلكه فروتنانه، با هم، بگذاريد كه سختا و نرما به كارتان برند؛
براي آنكه به كار آييد، سختي را نگاه داريد اما نرمي باشيد؛
نرمي را نگاه داريد اما سختي باشيد؛
ماهي باشيد و رود روان، ريشه باشيد و خاك چشم به راه، پرنده باشيد و هوا، حتي بگو: سنگ باشيد.
ميان سختي و نرمي
ميان مرد و زن پيوندي است كه نرمي سخت و سختي نرم است؛
اين پيوند چون تن به تبديل دهد، مرد و زن را به يكديگر ميپيوندد؛ و چون آن دو درهم خزند، او تنگ هم نگاهشان ميدارد؛
در هسته ميان سختا و نرما، آنجا كه مرد و زن تسليماند، اما پا در جاي، يكي آرامش پرجان تن دادن و ندادن هست.
نرماي آغاز شدن
مرد درون زن، نرما مييابد و زهدان و اقيانوس گرم عظيم آغاز شدن را، و سرچشمه پيش از خود را كه او خود، از آن مغلوب تولد و سخت شدن گشته بود؛
مرد ـ گم شده در اقيانوس زن ـ به نرماي آغاز شدن بازميگردد، به زماني كه هنوز سختي او نبود، كه به ستيزه برخيزد؛
هم بر اين قرار است كه نرماي زن بر سختاي مرد غالب ميآيد و هم بدين سبب است كه سختاي مرد آن نرماي چيرهگر را ميجويد.
زهدان اقيانوسي
زن، به گونه مرد، مغلوب تولد و سخت شدن، يادآور نرمي است و نويد نرما را در خود ميبرد؛
او، زاده شده در سخت، تنش زهدان اقيانوسي آغاز شدن نرم را ميپرورد و هنگامي كه تنش يادآور است او نه ميتواند از ياد ببرد و نه از ياد برود.
دو همتاي مختلف
بر نرماي زن، هنگامي كه سختا نرم شده، غالب نميتوان شد؛ سختاي مرد را، هنگامي كه از نرا، نرم شده، نميتوان شكست؛
زن را با سختا و تحرك، توانايي بخش كه تفاهمي شايد در خاك و در زن بيابد؛
هنگامي كه تعادلي در ميان باشد، مرد و زن بسان دو همتاي مختلف روبهرو خواهند شد؛
مرد براي او، نيروي آب چشم به راه خواهد بود و او براي مرد، نيروي خاك روند.
به سختاي او
مرد بايد كه بداند: سختاي او بر نرما و تهياي زن غالب ميآيد؛
زن، با نرما و تهيايش، مرد را بهخاطر نيرومندي و سختي او ميجويد، تا مالامال كند و توش و توان بخشد و به آرامش آورد خود را؛
مرد از نرماي او، راه به نرمي ميبرد؛
و زن از سختاي او، توش و توان مييابد.
از نرماي او
زن بايد كه بداند: نرماي او بر نيرومندي و سختاي مرد غالب ميآيد. مرد با نير و سختايش، زن را به خاطر نرما و تهيايش ميجويد تا خالي كند و نرم گرداند و به آرامش آورد خود را؛
زن از سختاي او، راه به نيرومندي ميبرد؛ و مرد از نرماي او به نرمي ميرسد.
در تولد، به مثابه نخستين كار، تن نو به ديگران وانهاده ميشود.
در مرگ، به مثابه واپسين كار، تن كهنه به ديگران وانهاده ميشود.
پس سزاست، كه ميان ميلاد و مرگ، فروتني خاصي باشد.
بُرد و باخت
از رويارويي بپرهيز، درشتي با درشتي رويارو ميگردد.
صداي ملايم، ديري پس از فرياد شنيده ميشود.
نرمخويي، به نيروتر از خشم است.
بُردن، گونهاي باختن است و باخت، بُردي ديگرگونه است.
برد و باختي اگر بايد، با هر دو يكسان باش.
از نرماي مرد و زن
درشتي به درشتي نخواهد پيوست، چرا كه هر يك بر خود اصرار ميورزد.
پس از نرماي مرد و زن است كه آن دو به يكديگر نزديك ميشوند.
به نرماي مرد و زن نياز است كه به تعادل برسند.
نرمايي كه آن دو مييابند تضمين همكاري آن دوست، و سختايي كه نگه ميدارند، تضمين جدابودگي آن دوست.
آرامش عميق
از سكوتي عميق روييدهايم و از آرامشي پايدار پرورده شدهايم؛
نعرههايي كه تن بلرزاند و هراسان كند، هياهويي ناشنيده ميشود؛
اما سخنان آرام تا عمق، نفوذ ميكند و قوت هر روزينه ميشود؛
آنها به گونه آب زلال، ناديدنياند و به كردار جوبارههاي خرد، خاموشند؛
پرورش مييابند و ياران دمساز و آموزگاران بزرگ ميشوند؛
آرام حرف بزنيد و به آرامش عميق درون يكديگر گوش دهيد.
حكمت هر چيزي
سختاي مرد را، نرماي زن درميان ميگيرد؛
و نرماي او را، سختاي مرد مالامال ميكند؛
اين راهي است كه عالم به تمامي در آن، خشنود ميشود؛
درون سختا، يكي فرزانگي هست كه نرما را ميشناسد؛
سختاي مرد، تنها با يكي نرمي به كفايت، به زن نزديك ميشود و نرماي او را درمييابد؛
درون نرما، يكي فرزانگي هست كه سختا را ميشناسد؛
نرماي زن، تنها با يكي سختي به كفايت، به مرد نزديك ميشود و سختاي او را در خود مييابد؛
نرماي درون سختا و سختاي درون نرما، حكمت هر چيزي است؛
راهي است كه درون، بيرون را ميفهمد، اينجا، آنجا را لمس ميكند، يكي ديگري را درمييابد و اين آن را ميشناسد.
نرما
نرما ميگذارد، پراي درون، به بيرون جاري ميشود؛
نرما ميگذارد، بيرون به تمامي وارد درون شود.
براي آنكه به كار آييد
ميگويند كه سختي باز ميدارد و نرمي ممكن ميكند؛
اما بسيار سخت و بسي نرم، پراپر و نابسنده هم هست؛
هست نرمايي كه باز ميدارد و هست سختايي كه ميگذارد؛
پس كو توازن آنها تا مرد و زن همسنگ يكديگر باشند؛
ماهي نميتواند در رود منجمد بجنبد يا در مه بامدادي شنا كند؛
ريشهها نميتوانند در سنگ خاره رخنه كنند يا در ريگ روان پاي بفشرند؛
پرندگان در سبكترين هوا، بال ميگشايند و بر سختترين خاك، ميآرامند به رضا، به مثابه مرد و زن نپرسيد چگونه سختا و نرما را به كار بريد، بلكه فروتنانه، با هم، بگذاريد كه سختا و نرما به كارتان برند؛
براي آنكه به كار آييد، سختي را نگاه داريد اما نرمي باشيد؛
نرمي را نگاه داريد اما سختي باشيد؛
ماهي باشيد و رود روان، ريشه باشيد و خاك چشم به راه، پرنده باشيد و هوا، حتي بگو: سنگ باشيد.
ميان سختي و نرمي
ميان مرد و زن پيوندي است كه نرمي سخت و سختي نرم است؛
اين پيوند چون تن به تبديل دهد، مرد و زن را به يكديگر ميپيوندد؛ و چون آن دو درهم خزند، او تنگ هم نگاهشان ميدارد؛
در هسته ميان سختا و نرما، آنجا كه مرد و زن تسليماند، اما پا در جاي، يكي آرامش پرجان تن دادن و ندادن هست.
نرماي آغاز شدن
مرد درون زن، نرما مييابد و زهدان و اقيانوس گرم عظيم آغاز شدن را، و سرچشمه پيش از خود را كه او خود، از آن مغلوب تولد و سخت شدن گشته بود؛
مرد ـ گم شده در اقيانوس زن ـ به نرماي آغاز شدن بازميگردد، به زماني كه هنوز سختي او نبود، كه به ستيزه برخيزد؛
هم بر اين قرار است كه نرماي زن بر سختاي مرد غالب ميآيد و هم بدين سبب است كه سختاي مرد آن نرماي چيرهگر را ميجويد.
زهدان اقيانوسي
زن، به گونه مرد، مغلوب تولد و سخت شدن، يادآور نرمي است و نويد نرما را در خود ميبرد؛
او، زاده شده در سخت، تنش زهدان اقيانوسي آغاز شدن نرم را ميپرورد و هنگامي كه تنش يادآور است او نه ميتواند از ياد ببرد و نه از ياد برود.
دو همتاي مختلف
بر نرماي زن، هنگامي كه سختا نرم شده، غالب نميتوان شد؛ سختاي مرد را، هنگامي كه از نرا، نرم شده، نميتوان شكست؛
زن را با سختا و تحرك، توانايي بخش كه تفاهمي شايد در خاك و در زن بيابد؛
هنگامي كه تعادلي در ميان باشد، مرد و زن بسان دو همتاي مختلف روبهرو خواهند شد؛
مرد براي او، نيروي آب چشم به راه خواهد بود و او براي مرد، نيروي خاك روند.
به سختاي او
مرد بايد كه بداند: سختاي او بر نرما و تهياي زن غالب ميآيد؛
زن، با نرما و تهيايش، مرد را بهخاطر نيرومندي و سختي او ميجويد، تا مالامال كند و توش و توان بخشد و به آرامش آورد خود را؛
مرد از نرماي او، راه به نرمي ميبرد؛
و زن از سختاي او، توش و توان مييابد.
از نرماي او
زن بايد كه بداند: نرماي او بر نيرومندي و سختاي مرد غالب ميآيد. مرد با نير و سختايش، زن را به خاطر نرما و تهيايش ميجويد تا خالي كند و نرم گرداند و به آرامش آورد خود را؛
زن از سختاي او، راه به نيرومندي ميبرد؛ و مرد از نرماي او به نرمي ميرسد.