قابل توجه نویسندگان عزیز و گرامی
غالب نويسندگان مطرح و صاحبنام هنگام شخصيتپردازي، اصرار به رعايت اصول مستندسازي و واقعيتمانندي دارند. با وجود اين برخي از منتقدان بر اين باورند كه توجه به شخصيتها از چنين منظري همواره صحيح نيست. چراكه هيچ شخصيتي را نميتوان به عنوان يك انسان حقيقي در نظر داشت؛ حتي اگر اين افراد، شخصيتهاي تاريخي بوده باشند كه در گذشتههاي دور در قيد حيات بودند. با اين حال نميتوان منكر اين مسئله بود كه گاه شخصيتهاي داستاني مشابه انسانهاي حقيقي آفريده شدهاند و گاه متفاوت با آن. در مجموعه داستانها و رمانهاي رئاليستي بر همخواني و تطبيق انسان با اشخاص داستاني تأكيد ميشود. در اينگونه آثار، تلاش نويسنده متوجه حضور شخصيتهاي حقيقي در طرح داستاني است. بر اين اساس، تمام تلاش و سعي نويسندگان خلق فضاسازي و مكانهاي داستاني كاملاً طبيعي مطابق با شرايط حقيقي است. آنان حتي از آوردن حوادث متعدد و پرتلاطم خودداري ميكنند؛ چراكه ميخواهند تصويرگر زندگي ثابت، بيتحرك و عادي غالب مردم باشند كه ساليان متمادي به يك شيوه خاص زندگي كردهاند و هيچگاه دچار تلاطمات عظيم نشدهاند. به همين دليل، تعداد حوادث موجود در هر داستان بسيار محدود و مشخص است. در نتيجه نويسندگان داستانهاي رئاليستي از طرح داستانهاي ماجراجويانه و تخيلي با شخصيتهاي نسبتاً فراواقعي دوري ميجويند. اينگونه نويسندگان درصدد هستند تا خواننده را از پيگيري كنش و حادثه بازدارند و بيشتر به سوي شخصيتهاي داستاني و فعل و انفعالات ذهني و روحي آنها سوق دهند. ازاينرو، ميتوان مدعي بود كه نويسندگان رئاليست بنمايه مباحث روانشناختي و جامعهشناسي را در داستانهاي خود درشتنمايي ميكنند تا در اين رهگذر نخست به ماهيت دروني افراد رخنه كنند، سپس بافت اجتماعي و مسائل مختلف پيرامون جامعه را در داستانهايشان حلاجي كنند. در طرح مباحث روانشناختي معمولاً فعل و انفعالات ضمير خودآگاه و ناخودآگاه و جريان سيال ذهن بيش از ساير موارد مورد استفاده نويسندگان رئال قرار ميگيرد. در چنين حالتي گاه تفكرات زايد و گنگ به همراه اعمالي كه ظاهراً بيمعناست، اما داراي زيرساخت دروني و باطني افراد است ظهور ميكنند. منتقدان در چنين آثاري با دقت هرچه تمامتر فرآيند ذهني شخصيتها و كنشها و واكنشهاي آنها را مورد ارزيابي قرار ميدهند. آنان پيوسته در شكار شخصيتهاي غيرطبيعي هستند. شخصيتهايي كه اعمالشان با توجه به قواعد و هنجارهاي اجتماعي نيست. به همين دليل، گمان ميرود كه در داستانهاي رئاليستي، خواننده توانايي كافي براي تشخيص ابعاد شخصيتي افراد و زيرساخت جامعه پيدا كند. نويسندگان پيرو مكتب رئاليسم مدعي هستند كه داستانهاي غير رئاليستي1 و رمانس2 به دليل توجه به عناصر كليشهاي و كلي، چون تقسيم افراد و حوادث به خوب يا بد و يا زشت و يا زيبا، فاقد ارزش و اعتبار هستند. البته در اينگونه آثار هم برخي ابعاد شخصيتي افراد مطرح ميشود؛ اما آنچنان كه در داستانهاي رئاليستي مرسوم است به ماهيت دروني افراد توجهي نميشود و بيشتر عنصر حادثه و كنش درشتنمايي ميشود. در برخي داستانهايي كه آنچنان پايبند اصول مطلق رئاليسم نيستند، بيشتر ديدگاهها و گرايشهاي كلي شخصيتها بيان ميشود. اين دسته از نويسندگان بيشتر متمايل به بهرهوري از اصول كلي علوم فلسفه و معارف هستند. در اين قبيل آثار كه متمايز از داستانهاي رئاليستي مطلقگرا هستند، مفاهيم اخلاقي و ايدئولوژي پشت حوادث قرار دارند. اينگونه آثار بيشتر در قالب رمز و كنايه3 خلق ميشوند. رمز و كنايه در قرون وسطي مورد توجه اهل قلم قرار گرفت و بعد از آن در اروپا به فراموشي سپرده شد؛ اما در دوره كنوني به آن بها داده شده است. برخي بر اين باورند كه براي درك بهتر داستانهاي رمزگونه كنوني بايد به مطالعه آثار فلاسفه اگزيستياليستي پرداخت. در هر حال براي ارزيابي شخصيتهاي داستاني بايد به دو شيوه روي آورد: 1. تحليل تمايلات فردگرايانه و عوالم تنهايي افراد 2. تحليل گروهگرايي و در كنار جمع بودن شخصيتها اصولاً بزرگترين و بهيادماندنيترين شخصيتهاي داستاني در نتيجه درهمآميزي اين دو عالم به وجود ميآيند. بسياري از شخصيتهاي جاودانه اينگونه آفريده ميشوند و گاه بيش از خود نويسنده در اذهان عمومي ميمانند؛ مانند شرلوك هولمز، فاگين، هيت كليف، ... .بايد به ياد داشت كه هنگام بررسي شخصيتهاي رئال از جنبه فردگرايانه بايد جدا از توصيفاتي كه خود نويسنده در داستان مطرح ميكند، به عوامل پشت صحنه توجه كرد. در حقيقت بررسي از طريق گفتههاي راوي نبايد صورت پذيرد. در چنين نگرشي به عملكرد شخصيتها احساس همدردي خواننده نسبت به افراد داستاني بيشتر ميشود. در داستانهاي رئاليستي، شخصيتها نماينده گروه، طبقه، نژاد و حرفهاي هستند كه به آن تعلق دارند. اينگونه شخصيتها بيشتر از جنبه روانشناختي مطرح ميشوند و موقعيت آنها در جامعه مورد بررسي قرار ميگيرند. در صورتي كه در آثار كنايهاي، شخصيتها بيشتر از جنبه فلسفي ارزيابي ميشوند. در پايان، اشاره به اين نكته ضروري است كه تنوع شخصيتها بسيار است؛ در عين حال كه هر شخصيت پيچيدگيهاي خاص خود را دارد. به همين دليل، بازآفريني شخصيتهاي داستاني و شناخت ماهيت دروني انسانها براي نويسندگان رئال كاري بس مشكل و گاه ناممكن به نظر ميرسد و دقيقاً به همين دليل است كه برخي منتقدان آثار رئاليسم به چنين آثاري خرده ميگيرند. آنان معتقدند انسان آنچنان پيشرفتي در شناخت خود و عوالم دروني خود نكرده است. به همين دليل طبق نظر آنها بازآفريني خود و تأكيد بيش از حد بر انسانمحوري در آثار جايز نيست |