آنكس كه كنترل ميكند و آن كس كه كنترل ميشود از هم گسسته و در رنج است. خود ما بدبختي خود را انتخاب ميكنيم، ديگران به ما اطلاعات ميدهند و ما تصميم ميگيريم كه چه كنيم رفتارهاي عصبي از خود صادر كنيم. ما بر اساس قوانين ذهن خودمان لذت و شادي را آواز ميدهيم.ما موجوداتي انتخابگر هستيم، امروز اگر در رنجيم به شكلي خود خواسته ايم و خود كرده ر ا تدبير نيست. تو عادت كردهايي كه آدرسهاي عوضي بدهي، تو عمريست كه به دنبال يك متهم ميگردي، ديگران به راحتي ميتوانند ترا شاد كنند و به راحتي عصبانيات كنند و تو سيستم تشويق و تنبيهات را از بيرون دريافت ميكني و باز خود خواستهايي. عمريست آويزاني و دهن به دهن ميچرخي. زن ميخواهد مرد ر ا كنترل كند، مرد ميخواهد زن را كنترل كند، حكومت ميخواهد مردم را كنترل كند، معلم ميخواهد شاگرد را كنترل كند، مدير ميخواهد كارمند را كنترل كند و همه به نوعي شكلي از فرار و درصدد تنبيه همديگرند و كسي گوشش شنيدار آزاد كلام ديگري نيست، كسي به آزادي شخصي ديگري معتقد نيست، همه در وسواس كنترل يكديگر واماندهايم، تو زماني كه بخواهي خودت را هم كنترل كني، از دست خودت هم فرار ميكني و زير بار خودت نميروي، سالهاست حكومتها ميخواهند مردمان را كنترل كنند و به شكلهاي مختلف تنبيه به وجود آوردهاند اما سياستمداران هم شكلي از عقب ماندگي ذهني را تجربه كردهاند.
كسي خورشيد را كنترل نميكند و سالهاست كه درخشان ميتابد بر فقير و غني، سالهاست صداي پرندگان را كسي كنترل نميكند و چه زيبا ميخوانند اگر بر هر عنصري از طبيعت رفتاري قهرآميز و زور مدار مسلط بود از مسير طبيعي خود خارج ميشد ما خداونديم، كنترل بر خداوندگار زمين او را نابود ساخته است.
من از زنان و مردان بسيار شنيدهام كه با حساسيتهاي خود درگير جنگ و گريز شدهاند و هرچه تف انداختهاند بر صورت خويش افتاده است، هر آنچه ميخواستند داشته باشند بيشتر از دست دادهاند. كسي كه سايه كنترل را بر خود داشته نتيجتاً او فيلسوفي دروغگو شده است. انسانها با بيرحمي تمام با كنترل، قرباني ميشوند. من زماني كه در جغرافياي تاريخ، روانشناسي،مردمان را بررسي كردم، دريافتم آدمها وقتي تصميم ميگيرند همديگر را هدايت و ارشاد كنند خود را به رفتارهاي زيرزميني و ضداجتماعي سوق دادهاند، انسان از دست همنوع خويش در رنج است. طبيعت آزاد است اما از دست خوكها و خرسها و گرازها، در امان نيست. انسان در مرز تخريب است، از دست انسانهايي كه پشت ديوارها با چشمان نامريي خود سايه ترس ايجاد ميكنند. كنترل ميتواند به ظرافت يك نگاه باشد و يا به صراحت يك تهديد، هر چه هست ما در زندگي عادت داريم به نوعي، همديگر را مجبور كنيم تا طبق خواستههاي ما حركت كنند، انسانها آنقدر نشانگان اجبار در كنار هم ميكارند تا روزي در پرتو اين كنترل، ترس و نفرت به وجود بيايد. بذر بدبختي ما در سالهايي كاشته شده است كه ديگران به صلاح ما ميانديشند و اين يك سنت مخرب است كه سطح اصطكاك انسانها را بالا برده است، واقعاً ما چگونه ميتوانيم طبق ميل خودمان زندگي كنيم و همزمان با ديگران هم كنار بياييم.ما عادت داريم، در هر مقطعي از زندگي حق انتخاب را از هم دريغ كنيم، هر فردي در زندگي با فضاي اختياري كه در اختيارش قرار ميگيرد ميتواند خلاقيت خويش را تجربه كند من تا ياد دارم دلسوزانم را ديدهام كه از روانشناسي كنترل قهرآميز و زورمدار در ارتباط با من استفاده كردهاند. يعني اين كه من بر اساس تعاريف ذهن اين دلسوزان!!! يعني مادران، پدران، معلمان، رهبران كه درست و غلط مرا تعريف ميكنند، تقويت و يا تنبيه شدهام و وقتي كه من حرف اينان را گوش نميدهم، به زور مرا كنترل ميكنند. استفاده از زور براي رسيدن به خواستهيمان ريشه در اين انديشه دارد و اين بديهيترين راه است و بيهيچ فكري از آن استفاده شده است. در صورتي كه نه به منشاء آن فكر ميكنيم نه به مبدأ آن. و انسانهاي ضعيف، متقاعد شدهاند كه ابراز وجود، كوهستاني صعبالعبور است و ژنتيك آنها بهشان حكم ميكند كه انتخابگر نيستند و بهتر است كه در حاشيه تملق و ترس و سكوت پناه بگيرند و به شغل پر كردن چاله و چوله زمين مشغول باشند و اكثراَ كارهايي انجام ميدهند كه دوست ندارند و ترجيح ميدهند در امتداد رنج دراز بكشند و جيكشان هم در نيايد، و آهسته سردر تو، ساكت و در سايه هيچ واژه عصيانگري تردد نميكنند. زن جامعه هم كه مقهور نگاه ترسآميز مردان سلطه جوست، ترجيح ميدهد به زندگي پردرد خود ادامه بدهد كه وضع از اين بدتر نشود.
ما بر اساس متغيرهاي كنترل بيروني، آرامش، خوشبختي و يا ترس خود را تعريف ميكنيم. مرزهاي ما آنقدر كمرنگ است كه ديگران بيش از حد معمول در خلوت و حريم خصوصي ما رفت و آمد دارند، در احساسهاي تو در توي ما هم نقش فعال دارند. به صلاح ما ميانديشند و سعي ميكنند درون آگاهي ما، پلههاي فلسفي بسازند و كلكسيون احساس گناه توليد بكنند و سپاه واژهها را هر روز و شب بر من تسليم شده، گسيل ميدارند تا براي هميشه پهناي تاريخي تسخير شدهام، را داشته باشند. و هميشه من در پس كنترل حركت ميكنم و زايشي در سرودههاي خود نميبينم. اينان مرا تنبيه ميكنند، من فرزندم را تنبيه ميكنم، و فرزندم، آينده را تنبيه ميكند و ما موجوداتي شدهايم كه در پس انتقام از يكديگريم، و شناسنامه عشق است كه باطل شده است.
شيوه كنار آمدن انسانها با هم بر پايه فرهنگ ترس و كنترل بنا شده است، خيلي از زنها و شوهرها در كنار همديگر، زندگي را با ترديد ادامه ميدهند و اطمينان قلبي ندارند كه خوشبخت شدهاند. تا وقتي كه اعتقاد بر اين باشد كه ما ميتوانيم ديگران را كنترل كنيم، يا ديگران ما را كنترل كنند، احساس بدبختي خاموش نخواهد شد و ما هميشه به شغل خاموش كردن، متوقف كردن، به آتش كشيدن ديگران، مشغول خواهيم بود.
در جامعه ما بيشتر متغيرهاي تشويق كننده فعالاند يا كنترل كننده؟ در جامعه ما، هر كسي در جايگاه خود شكلي از مالكيت را بر ديگران تحميل ميكند. حكومتها، احساس مالكيت ارباب رعيتي دارند و گاهي به اتاق خواب ما هم ميآيند. زن و مرد، احساس مالكيت شديدي بر هم دارند و هر دو از زمان خروسخوان تا شامگاه خستگي به كنترل همديگر مشغولند و آخر شبها در اتاق خلوت، به سينجين مشغول ميشوند و فردا به دنبال درماناند و نميدانند كه اختلافات آنها محصول و فرهنگ فضولي بيش از حد در حريم خصوصي همديگر است، اگر كمي به آزادي شخصي هم احترام ميگذاشتند، اينهمه خانههاي خلوت يكديگر را موشك و خمپاره نميانداختند. زنان عاشق ما هر روز نقش كارآگاه را بازي ميكنند و مرد بر هم پيدر پي به تصرف تنها ميانديشند. و هر دو در رنجاند. هر فضايي كه بر آن احساس كنترل كردن و يا شدن حاكم باشد شما هيچ مرد و زن عاشقي را رويت نخواهيد كرد.
حاكمان، هم به شيوههاي پليسي، سرگرم كنترل مردمان خوداند. نگاه ترس و وحشت از يكديگر را در افراد ميكارند و ديگر كسي قلب خود را براي كسي باز نخواهد كرد و همه به نقش بازي كردن مشغول خواهند شد و هميشه احساس بر اين است كه لو نرويم و دستمان رو نشود.
خروسها ، كبوترها وگنجشكها، صبحها بر روي درخت خانه من ميخوانند و كسي آنها را كنترل نميكند و اگر اين همه صداي تركيبي زيبا در طبيعت شنيده ميشود به خاطر اين است كه هيات نظارت و دادگاهي نيست. اگر فردوسي و سعدي، حافظ و مولانا به دادگاه فكر ميكردند، هرگز خلق نميكردند. و قطعاً در تحير و تعجب طبيعت غوطهور نبودند. اما من زماني كه بلوغ حماسي را ميخواهم به تصوير بكشم، حتماً بايد محروميت از امتيازات اجتماعي را هم تجسم كنم و اين فضاي كنترل يكي از هزاران درد جامعه ماست. كه به صورت يك فرهنگ رفتاري روزمره من و تو در آمده است. چرا امروز روز رقص و شورش و طغياني نيست، چرا اينهمه مردان و زنان تملق و چاپلوسي به وجود آمده است، چرا زماني كه از آزادي شخصي سخن ميرانيم، آنرا يك سخني توهمي ميدانند. چرا شعرهاي فردوسي در گوشها احساس نميشود و زير لبها زمزمه نميشود. انسان امروز وسواس كنترل و در دل عقده مالكيت همه چيز را دارد.
زماني كه از آزادي شخصي يك گلدان ياد بود ميسازي بدان كه در بند و فضاي كنترل گرفتار آمده اي. اولين لطفي كه همه ما به هم ما ميتوانيم بكنيم اين است كه در حريم خصوصي هم دخالت نكنيم. و دست از گروگانگيري هم برداريم. بياييد همديگر را آزاد بگذاريم.
كسي خورشيد را كنترل نميكند و سالهاست كه درخشان ميتابد بر فقير و غني، سالهاست صداي پرندگان را كسي كنترل نميكند و چه زيبا ميخوانند اگر بر هر عنصري از طبيعت رفتاري قهرآميز و زور مدار مسلط بود از مسير طبيعي خود خارج ميشد ما خداونديم، كنترل بر خداوندگار زمين او را نابود ساخته است.
من از زنان و مردان بسيار شنيدهام كه با حساسيتهاي خود درگير جنگ و گريز شدهاند و هرچه تف انداختهاند بر صورت خويش افتاده است، هر آنچه ميخواستند داشته باشند بيشتر از دست دادهاند. كسي كه سايه كنترل را بر خود داشته نتيجتاً او فيلسوفي دروغگو شده است. انسانها با بيرحمي تمام با كنترل، قرباني ميشوند. من زماني كه در جغرافياي تاريخ، روانشناسي،مردمان را بررسي كردم، دريافتم آدمها وقتي تصميم ميگيرند همديگر را هدايت و ارشاد كنند خود را به رفتارهاي زيرزميني و ضداجتماعي سوق دادهاند، انسان از دست همنوع خويش در رنج است. طبيعت آزاد است اما از دست خوكها و خرسها و گرازها، در امان نيست. انسان در مرز تخريب است، از دست انسانهايي كه پشت ديوارها با چشمان نامريي خود سايه ترس ايجاد ميكنند. كنترل ميتواند به ظرافت يك نگاه باشد و يا به صراحت يك تهديد، هر چه هست ما در زندگي عادت داريم به نوعي، همديگر را مجبور كنيم تا طبق خواستههاي ما حركت كنند، انسانها آنقدر نشانگان اجبار در كنار هم ميكارند تا روزي در پرتو اين كنترل، ترس و نفرت به وجود بيايد. بذر بدبختي ما در سالهايي كاشته شده است كه ديگران به صلاح ما ميانديشند و اين يك سنت مخرب است كه سطح اصطكاك انسانها را بالا برده است، واقعاً ما چگونه ميتوانيم طبق ميل خودمان زندگي كنيم و همزمان با ديگران هم كنار بياييم.ما عادت داريم، در هر مقطعي از زندگي حق انتخاب را از هم دريغ كنيم، هر فردي در زندگي با فضاي اختياري كه در اختيارش قرار ميگيرد ميتواند خلاقيت خويش را تجربه كند من تا ياد دارم دلسوزانم را ديدهام كه از روانشناسي كنترل قهرآميز و زورمدار در ارتباط با من استفاده كردهاند. يعني اين كه من بر اساس تعاريف ذهن اين دلسوزان!!! يعني مادران، پدران، معلمان، رهبران كه درست و غلط مرا تعريف ميكنند، تقويت و يا تنبيه شدهام و وقتي كه من حرف اينان را گوش نميدهم، به زور مرا كنترل ميكنند. استفاده از زور براي رسيدن به خواستهيمان ريشه در اين انديشه دارد و اين بديهيترين راه است و بيهيچ فكري از آن استفاده شده است. در صورتي كه نه به منشاء آن فكر ميكنيم نه به مبدأ آن. و انسانهاي ضعيف، متقاعد شدهاند كه ابراز وجود، كوهستاني صعبالعبور است و ژنتيك آنها بهشان حكم ميكند كه انتخابگر نيستند و بهتر است كه در حاشيه تملق و ترس و سكوت پناه بگيرند و به شغل پر كردن چاله و چوله زمين مشغول باشند و اكثراَ كارهايي انجام ميدهند كه دوست ندارند و ترجيح ميدهند در امتداد رنج دراز بكشند و جيكشان هم در نيايد، و آهسته سردر تو، ساكت و در سايه هيچ واژه عصيانگري تردد نميكنند. زن جامعه هم كه مقهور نگاه ترسآميز مردان سلطه جوست، ترجيح ميدهد به زندگي پردرد خود ادامه بدهد كه وضع از اين بدتر نشود.
ما بر اساس متغيرهاي كنترل بيروني، آرامش، خوشبختي و يا ترس خود را تعريف ميكنيم. مرزهاي ما آنقدر كمرنگ است كه ديگران بيش از حد معمول در خلوت و حريم خصوصي ما رفت و آمد دارند، در احساسهاي تو در توي ما هم نقش فعال دارند. به صلاح ما ميانديشند و سعي ميكنند درون آگاهي ما، پلههاي فلسفي بسازند و كلكسيون احساس گناه توليد بكنند و سپاه واژهها را هر روز و شب بر من تسليم شده، گسيل ميدارند تا براي هميشه پهناي تاريخي تسخير شدهام، را داشته باشند. و هميشه من در پس كنترل حركت ميكنم و زايشي در سرودههاي خود نميبينم. اينان مرا تنبيه ميكنند، من فرزندم را تنبيه ميكنم، و فرزندم، آينده را تنبيه ميكند و ما موجوداتي شدهايم كه در پس انتقام از يكديگريم، و شناسنامه عشق است كه باطل شده است.
شيوه كنار آمدن انسانها با هم بر پايه فرهنگ ترس و كنترل بنا شده است، خيلي از زنها و شوهرها در كنار همديگر، زندگي را با ترديد ادامه ميدهند و اطمينان قلبي ندارند كه خوشبخت شدهاند. تا وقتي كه اعتقاد بر اين باشد كه ما ميتوانيم ديگران را كنترل كنيم، يا ديگران ما را كنترل كنند، احساس بدبختي خاموش نخواهد شد و ما هميشه به شغل خاموش كردن، متوقف كردن، به آتش كشيدن ديگران، مشغول خواهيم بود.
در جامعه ما بيشتر متغيرهاي تشويق كننده فعالاند يا كنترل كننده؟ در جامعه ما، هر كسي در جايگاه خود شكلي از مالكيت را بر ديگران تحميل ميكند. حكومتها، احساس مالكيت ارباب رعيتي دارند و گاهي به اتاق خواب ما هم ميآيند. زن و مرد، احساس مالكيت شديدي بر هم دارند و هر دو از زمان خروسخوان تا شامگاه خستگي به كنترل همديگر مشغولند و آخر شبها در اتاق خلوت، به سينجين مشغول ميشوند و فردا به دنبال درماناند و نميدانند كه اختلافات آنها محصول و فرهنگ فضولي بيش از حد در حريم خصوصي همديگر است، اگر كمي به آزادي شخصي هم احترام ميگذاشتند، اينهمه خانههاي خلوت يكديگر را موشك و خمپاره نميانداختند. زنان عاشق ما هر روز نقش كارآگاه را بازي ميكنند و مرد بر هم پيدر پي به تصرف تنها ميانديشند. و هر دو در رنجاند. هر فضايي كه بر آن احساس كنترل كردن و يا شدن حاكم باشد شما هيچ مرد و زن عاشقي را رويت نخواهيد كرد.
حاكمان، هم به شيوههاي پليسي، سرگرم كنترل مردمان خوداند. نگاه ترس و وحشت از يكديگر را در افراد ميكارند و ديگر كسي قلب خود را براي كسي باز نخواهد كرد و همه به نقش بازي كردن مشغول خواهند شد و هميشه احساس بر اين است كه لو نرويم و دستمان رو نشود.
خروسها ، كبوترها وگنجشكها، صبحها بر روي درخت خانه من ميخوانند و كسي آنها را كنترل نميكند و اگر اين همه صداي تركيبي زيبا در طبيعت شنيده ميشود به خاطر اين است كه هيات نظارت و دادگاهي نيست. اگر فردوسي و سعدي، حافظ و مولانا به دادگاه فكر ميكردند، هرگز خلق نميكردند. و قطعاً در تحير و تعجب طبيعت غوطهور نبودند. اما من زماني كه بلوغ حماسي را ميخواهم به تصوير بكشم، حتماً بايد محروميت از امتيازات اجتماعي را هم تجسم كنم و اين فضاي كنترل يكي از هزاران درد جامعه ماست. كه به صورت يك فرهنگ رفتاري روزمره من و تو در آمده است. چرا امروز روز رقص و شورش و طغياني نيست، چرا اينهمه مردان و زنان تملق و چاپلوسي به وجود آمده است، چرا زماني كه از آزادي شخصي سخن ميرانيم، آنرا يك سخني توهمي ميدانند. چرا شعرهاي فردوسي در گوشها احساس نميشود و زير لبها زمزمه نميشود. انسان امروز وسواس كنترل و در دل عقده مالكيت همه چيز را دارد.
زماني كه از آزادي شخصي يك گلدان ياد بود ميسازي بدان كه در بند و فضاي كنترل گرفتار آمده اي. اولين لطفي كه همه ما به هم ما ميتوانيم بكنيم اين است كه در حريم خصوصي هم دخالت نكنيم. و دست از گروگانگيري هم برداريم. بياييد همديگر را آزاد بگذاريم.