• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

روانشناسی سیاسی...جنايتكار چگونه مي‌انديشد

sasan

Banned
از آنجا كه تودها پس از گذراندن يك دورة هيجاني، به حالت دستگاه‌هايي خودكار، ساده و ناخودآگاه نيازمند به تلقين، تنزل مي‌كنند، اطلاق صفت جنايتكار به آن‌ها، در بعضي از موارد، مشكل است. در هر صورت ما نيز به ناچار از اين عنوان كه به وسيلة پژوهشگران روان‌‌شناسي، اشتباهاً مطلع و رايج شده است، استفاده مي‌كنيم بعضي اعمال توده‌ها، اگر تنها به خود اعمال بنگريم، به طور قطع جنايتكارانه‌اند اما جنايتكارانه به مفهوم كردار پلنگي كه به منظور انبساط خاطر بچگان خود، آن‌ها را در پاره كردن يك هندو آزاد مي‌گذارد و سپس خود نيز گوشت او را با دندان مي‌درد!
جنايت‌هاي توده حاصل تلقيني قوي هستند و آحادي كه در اين جنايت شركت مي‌كنند، پس از انجام دادن آن، يقين دارند كه تنها به وظيفة خود رفتار كرده‌اند. اين در حالي است كه جنايتكاران معمولي چنين احساسي ندارند.


از كشتن فرماندار باستل، دلونه، مي‌توان به عنوان نمونة بارزي از جنايت‌هاي انجام شده به وسيلة توده مي‌توان ياد كرد. فرماندار پس از تسخير شدن قلعه به دست انبوه مردم، به وسيلة جمعيتي كه بيش از حد تحريك شده است، محاصره مي‌شود و باران ضربات بر وي باريدن مي‌گيرد. بعضي پيشنهاد مي‌كنند كه به دارش بياويزند، بعضي ديگر مي‌خواهند او را به دم اسبي بسته و همان‌طور رهايش كنند. لگد فرماندار، در ضمن كوشش‌هايي كه براي رهايي از چنگ مردم انجام مي‌دهد، به صورت غيرعمد به يكي از افراد محاصره كننده، اصابت مي‌كند. در اينجا يك نفر از ايشان پيشنهاد مي‌كند كه شخص لگد خورده خود، شخصاً،‌ سر فرمانده را از بدن جدا كند و جمعيت هم فوري و يك صدا تصديق مي‌كند.
لگد خورده كه قبلاً آشپز ولي فعلاً بيكار بود و مي‌توان گفت كه فقط از روي كنجكاوي به باستيل آمده بود تا ببيند در آنجا چه مي‌گذرد، تحت تأثير تصديق همگاني خشونت خيال مي‌كرد قرار است عملي ميهن‌پرستانه انجام دهد. حتي به فكرش رسيد كه ممكن است به خاطر كشتن يك هيولا، نشان هم دريافت كند. در اين‌حال شمشيري به دست او داده مي‌شود تا گردن فرماندار را با آن ببرد. شمشير كهنه است و نمي‌برد. وي كه آشپز است و طرز كار كردن با لاشة گوسفند را به خوبي مي‌داند، چاقوي دسته سياه كوچكي را از جيبش بيرون آورده و كارش را با موفقيت به انجام مي‌رساند!!
مكانيسمي كه دربارة آن صحبت كرديم، در اينجا به خوبي نمايان مي‌شود و آن اطاعت از تلقيني است كه چون از كل جمعيت بر مي‌خيزد، تأثير بسيار عميقي مي‌گذارد و ايقاني در قاتل به وجود مي‌آورد كه فكر مي‌كند به عمل پرارجي دست زده است. و از آنجا كه مي‌تواند به موافقت يكپارچة همشهريانش اتكا كند، ايقان او بسيار طبيعي مي‌نمايد. از نظر قانون، شايد بتوان چنين عملي را جنايت تلقي كرد، اما از نظر روان‌شناختي، چنين برداشتي ممكن نيست. علائم عمومي توده‌هاي به اصطلاح جنايتكار، درست همين‌هايي هستند كه ديديم؛ بارزترين نشانه‌هاي ظاهري اين توده‌ها تأثيرپذيري، زودباوري، تمايل به افراط كردن در احساس‌هاي خوب يا بد و نشان دادن شكل‌هاي خاصي از اخلاقيات است. معمولاً همة اين علائم در مردان انقلابي كه گاه يادبودهاي وخيمي در تاريخ از خود بر جاي مي‌گذارند و با عاملان شب بارتولمئوس، شباهت زيادي دارند، ديده مي‌شود. جزييات گزارش شب بارتولمئوس را از خاطرات معاصر تائن نقل مي‌كنيم.
به درستي معلوم نيست چه كسي دستور داده است تا به منظور خالي شدن زندان، زندانيان را بكشند! حال ديگر فرق نمي‌كند كه دانتون بوده است يا كسي ديگر، اكنون، موضوع ما تأثير بسيار شديدي است كه بر روي مأموران به راه انداختن حمام خون گذاشته و به اين ترتيب موفق شده‌اند تا چنان جنايتي را به انجام برسانند.
گروه آدمكشان تقريباً سيصد نفر بودند؛ يك تودة ناهمگون متشكل از گدايان حرفه‌اي، سوداگران، صنعت‌گرها، كفاشان، آهنگرها، كلاه‌گيس‌سازها، بناها، كارمندها، مستخدم‌ها و... درست مثل آشپزي كه سر از تن دولونه جدا كرد، اينها نيز تحت تأثير تقليني كه دريافت كرده بودند، يقين داشتند كه وظيفه‌اي ميهني انجام مي‌دهند و خود را در مقامي دو بعدي مي‌ديدند. در يك بعد قاضي بودند و در بعد ديگر جلاد؛ خود را پس جنايكار نمي‌دانستند.
چنين توده‌هايي كه اهميت مأموريت، كاملاً در ذهن‌شان نفوذ كرده است، در بدو امر حتي محكمه‌هايي تشكيل مي‌دهند و با ياري گرفتن از عقل سبك خود در مورد نوع مجازات‌ها تصميم مي‌گيرند.
البته در اين‌گونه موارد، عقل توده‌ها دست كمي از احساس حقانيت باطل‌شان ندارد. اشراف، كشيش‌ها، افسران و خادمين پادشاه يعني كساني كه مشاغلشان خود‌به‌خود در ديدة يك ميهن‌پرست، دال بر تقصير است، بدون آن‌كه هيچ قضاوتي صورت بگيرد، بايد به دم تيغ سپرده شوند؛ متهمان ديگر بر حسب قيافه و يا شهرتشان محكوم مي‌شوند. اين چنين است كه وجوان نارس توده ارضا مي‌شود و مي‌تواند متكي بر حق خود روانة كشتارگاه شود و به غريزة خشونت‌طلبي خويش ميدان دهد. اين‌گونه غرايز، هميشه در ميان يك جمع بزرگ به ميزان زيادي بيدار مي‌شود. از سوي ديگر چنين غرايزي، مانع بروز هم‌زمان احساس‌هاي متناقض با خود نمي‌شوند مثلاً چنين توده‌اي مي‌تواند گاه، بسيار لطيف باشد و در اين راه نيز همچون خشونت‌طلبي خود، به بالاترين حد ممكن برسد. تائن مي‌گويد: «توده‌ها گاه احساس هم‌دردي صادقانه و حساسيت انعطاف‌پذيري نسبت به كارگران پاريسي از خود نشان مي‌دادند. هنگامي كه يكي از خشونت‌طلبان ملتفت شد كه زندانيان را بيست‌وشش ساعت بدون آب گذرانده‌اند، بدش نمي‌آمد كه دربان مسامحه كار را با دست خودش به قتل برساند و اگر خود زندانيان از او خواهش و التماس نمي‌كردند، همين كار را هم مي‌كرد. اگر يكي از زندانيان (در محكمه سرپايي ايشان) تبرئه مي‌شد، نگهبانان و جلاد و خلاصه همه وي را در آغوش گرفتند و با او چاق‌سلامتي مي‌كردند! البته پس از اين كار، دوباره به سراغ كشتن بقيه مي‌رفتند. چنين توده‌اي در اطراف اجساد، به رقص و پايكوبي مي‌پردازند و براي خانم‌هايي كه از ديدن كشته شدن اشراف احساس خوشبتي مي‌كنند، نيمكت مي‌گذارند. نمونة ديگري از آداب‌داني آن‌ها اين است كه به فكر بانواني كه دورتر نشسته‌اند و نمي‌توانند درست ببينند نيز هستند. پس از سوي ديگر به دليل ازدجام جمعيت فقط معدودي از حاضران مي‌توانند مشمول خوش‌وقتي حاصل از كشتن اشراف شوند. فرد قرباني را از ميان دو رديف از قاتلان به آرامي عبور داده و براي اين‌كه زجر و عذابش طولاني‌تر شود، با پشت شمشير با او ضربت مي‌زنند. براي اين كار، ابتدا قربانيان را در دژ عريان كرده، بعد، در عرض نيم ساعت پاره‌پاره‌شان مي‌كنند و هنگامي كه ديگر همة حاضران قرباني را ديدند، كارشان را با از هم دريدن شكم او به پايان مي‌رسانند.
اين آدمكش‌ها كه معمولاً بسيار دقيق و قابل اطمينانند حتي اشياي زينتي و با ارزش قربانيان خود را جمع مي‌كنند و در كمال امانت روي ميز هيئت داوري مي‌گذارند.
كشت و كشتارهاي شب بارتولمئوس به همين‌جا ختم نمي‌شود و پس از آن‌كه عده‌اي در حدود 1200 تا 1500 نفر از دشمنان خلق از دم تيغ گشذتند، يكي از حاضران ديگران را متوجه مطلبي مي‌كند كه بلافاصله تأييد مي‌شودو او مي‌گويد در زندان‌هاي ديگري كه گدايان پير و دوره‌گردان و جوانان بزهكار محبوسند، در حقيقت فقط افراد مفتخوار جاي گرفته‌اند و بهتر آن است كه خودمان را از شرايشان نيز خلاص كنيم؛ نيست در ميان آن‌ها هم عده‌اي از دشمنان خلق وجود داشته باشند. مثلاً بيوه زني به نام دلارو در ميان آن‌هاست كه شوهرش با زهر، آدم مي‌كشته است. او كه از زنداني شدن خود بسيار خشمگين شده است يك بار گفته كه «اگر دستش مي‌رسيد، پاريس را به آتش مي‌كشيد». آري مي‌گويند اين حرف را زده است و بايد هم زده باشد. پس مرگ او به اين دليل قانع‌كننده است و عدة ديگري هم به همين ترتيب، گروه گروه به قتل مي‌رسند. در ميان ايشان پانزده نوجوان‌ دوازده الي هفده ساله ديده مي‌شوند؛ نوجوان‌هايي كه ممكن است به دشمنان خلق تبديل شوند و همان بهتر كه اكنون بميرند! همة اين عمليات پس از يك هفته كار و كوشش به انجام مي‌رسد چنين شيوه‌هاي تفكري از مختصات روان توده است و در همة اعمال ايشان به چشم مي‌خورد. اكنون تودة جنايتكار نفسي به راحتي مي‌كشند و چون اين فكر در ضمير همة افراد آن رسوخ كرده است كه خدمت شاياني به ميهن خود كرده‌اند از قدرتمندان وقت پاداش حتي نشان مي خواهند.

نويسنده: گوستاولوبون

 
بالا