تقدیم به جناب رهنما به جهت موضوع امضاشون
روح بخشی از خداوند است. روح دوست نمی دارد یا متنفر نمی شود. روح تحت تأثیر قرار نمی گیرد. روح، مرکز صلح و صفا و
آرامش در درون ماست. این صلح و صفاست که توسط دوری از تمامی مسائل زندگی دنیایی احساس می شود، ولو اینکه روح
همیشه و در تمامی لحظات برای ما و با ماست.
روح توسط 99 درصد مردم دیده یا احساس نشده است؛ به خاطر اینکه ما خیلی زیاد به مسائل مادی گرایانه دنیا مشغول هستیم.
تفکر، عبادات، مهربانی و عشق ما را به این صلح و صفا می آورد که وراثت ماست.
زندگی گذرگاهیست کوتاه از سفر ما به سوی جاودانگی. زندگی هدیه ای است که خداوند به ما عطا کرده است.
شفقت و مهربانی برای نوع بشریت، صلح، صفا و عشق برای بشریت، بزرگترین لطف خداوند و هدیه خداوند برای ماست و راهی است
روشن به سوی جاودانگی.
همه را دوست داشته باش. همچنین عشق دشمنان را خوار و ضعیف می کند. چنانکه خداوند ما، همگان را دوست می دارد و او نمی-
تواند در قلبی که از عشق به او پر نباشد جای داشته باشد. او (خداوند) عشق است. خوشحال باش و تو لذت خواهی برد. ولو اینکه
احساس کنید که خوشحال نیستید، درباره چیزهایی که شما را خوشحال می سازد فکر کنید و خوشحال باشید. خوشحالی حق ماست،
حقی که توسط خداوند به ما عطا شده است.
خدا، خوشحالی است، ما باید خوشحال باشیم و با خدا یکی گردیم.
مهربان باش. خداوند مهربانی است. مهربانی به انسانها، به حیوانات، مهربانی به درختان، و مهربانی به هر چیزی که در این جهان وجود
دارد. چنانکه همه اینها خلقت خداوند متعال است. ما باید مهربان باشیم برای یکی بودن با خداوندی که همیشه و در همه حال مهربان و
رحیم است. خداوند، شفقت است. شفقت برای همه چیزهای جاندار و بی جان در زندگی.
شفقف و حرکت به سوی کمک به کسانی که به اعتقاد و ایمان در عمل احتیاج دارند، عشق هست. سرور و خوشی، خوشحالی، مهربانی،
صدای خنده که ایمان در عمل هست.
(مولانا جلال الدین) رومی به طور زیبایی گفته است. قطره ات را رها کن و تبدیل شو به قسمتی از یک اقیانوس.
وقتی که تو از خود دست می کشی و با جهان اطراف خود یکی می شوی، تو زندگی را خواهی یافت که برایت یک تجربه قشنگ و زیبا باشد،
یک تجربه خیلی شاد درباره رنج و عذاب.
رومی با توانایی خاصی گفته است که: "من همه چیزی را که داشتم گم کردم، اما، در مرحله عمل، من خودم را یافتم، وقتی که من خودم را
یافتم، خدا را یافتم، وقتی که خدا را یافتم، من به هیچ چیز دیگری احتیاج نداشتم، حتی در موقعی که همه چیز از دست می رود، چیزی عمیق
تر می باشد که من آن را به دست آوردم."
و خلیل جبران می گوید: "فلوتی که روح و روانت را آرام می کند و تسکین می دهد تراشیده شده است از همان چوبی که تو خالی شده است
با چاقوها!" (فلوت: یک آله موسیقی که از چوب ساخته می شود.)
وقتی که ما صدای زیبای فلوت را می شنویم که این چنین یک موسیقی زیبا را می نوازد و روان ما را آرام می کند، اجازه بدهید که به یاد آوریم،
که همان فلوت شکل داده شده است توسط همان چوبی که خالی شده بود با تیغ ها و کاردها!
بنابراین، خوبی و مهربانی همین طوری نمی آید. سرور و خوشی از درد و رنج می آید و درد و رنج از سرور و خوشی.
وقتی که ما شب را می بینیم، ما روز را قدر می نهیم.
وقتی که ما زمستان را می بینیم، قدر بهار را درک می کنیم.
وقتی که ما ظلمت و تاریکی را می بینیم، قدر نور و روشنایی را می دانیم.
وقتی ما غم و غصه را می بینیم، قدر لذت و خوشی را درک می کنیم.
داشتن آن چشم انداز نیز یک بیداری معنوی هست.
اینجا یک داستان بسیار زیباست.
یک افسانه زیبا توسط شال سیلورستاین، که در اصل اینطور می باشد:
روزگاری بود و دایره ای که یک تکه اش گم شده بود. دایره خیلی افسرده و غمگین بود که یک قسمت خیلی مهم از شروع آن گم شده بود.
بنابراین دایره سفری را برای یافتن تکه گم شده اش آغاز کرد.
در راه، دایره گلهای رز را بویید، با پروانه صحبت کرد، به طلوع و غروب خورشید نگریست.
دایره در مسیر راه تکه ها زیادی را امتحان کرد که اندازه اش نبود و نا امید و ناراحت شده بود از اینکه یک تکه خیلی مهمش گم شده بود.
سرانجام، دایره تکه گم شده اش را یافت و کامل شد.
و آن دایره یک دایره کامل گردید، اما حالا او با شتاب می رفت به طوری که حتی وقت نداشت که گلهای رز را بو کند.
آن دایره وقت نداشت که به طلوع و غروب خورشید نگاه کند، و حتی وقتی نداشت تا با پروانه ها گفتگو کند.
بنابراین، بعد از مدت زمانی دایره فهمید که من تمامی آن چیزها را از دست داده ام. حرفهای دوستانه با پروانه ها، بوییدن گلهای رز، به
نظاره نشستن طلوع و غروب خورشید.
بنابراین، دایره قطعه گم شده را بیرون آورد، آن را کنار جاده رها کرد و سفری را شروع کرد برای یافتن بخش گم شده ای.
همه ما یک قطعه گم شده داریم. (یا یک نیمه گم شده!)
و با این قطعه گم شده ما بیشتر کامل هستیم به خاطر اینکه هر روز اشتیاقی داریم برای برخواستن از خواب و کوشش کردن برای
بعضی چیزها. اگر زندگی خیلی کامل می بود چیزی نمی بود برای استقبال کردن و انتظار داشتن.
امید بخشی از زندگی است و دلسردی هم یک گناه.
روح بخشی از خداوند است. روح دوست نمی دارد یا متنفر نمی شود. روح تحت تأثیر قرار نمی گیرد. روح، مرکز صلح و صفا و
آرامش در درون ماست. این صلح و صفاست که توسط دوری از تمامی مسائل زندگی دنیایی احساس می شود، ولو اینکه روح
همیشه و در تمامی لحظات برای ما و با ماست.
روح توسط 99 درصد مردم دیده یا احساس نشده است؛ به خاطر اینکه ما خیلی زیاد به مسائل مادی گرایانه دنیا مشغول هستیم.
تفکر، عبادات، مهربانی و عشق ما را به این صلح و صفا می آورد که وراثت ماست.
زندگی گذرگاهیست کوتاه از سفر ما به سوی جاودانگی. زندگی هدیه ای است که خداوند به ما عطا کرده است.
شفقت و مهربانی برای نوع بشریت، صلح، صفا و عشق برای بشریت، بزرگترین لطف خداوند و هدیه خداوند برای ماست و راهی است
روشن به سوی جاودانگی.
همه را دوست داشته باش. همچنین عشق دشمنان را خوار و ضعیف می کند. چنانکه خداوند ما، همگان را دوست می دارد و او نمی-
تواند در قلبی که از عشق به او پر نباشد جای داشته باشد. او (خداوند) عشق است. خوشحال باش و تو لذت خواهی برد. ولو اینکه
احساس کنید که خوشحال نیستید، درباره چیزهایی که شما را خوشحال می سازد فکر کنید و خوشحال باشید. خوشحالی حق ماست،
حقی که توسط خداوند به ما عطا شده است.
خدا، خوشحالی است، ما باید خوشحال باشیم و با خدا یکی گردیم.
مهربان باش. خداوند مهربانی است. مهربانی به انسانها، به حیوانات، مهربانی به درختان، و مهربانی به هر چیزی که در این جهان وجود
دارد. چنانکه همه اینها خلقت خداوند متعال است. ما باید مهربان باشیم برای یکی بودن با خداوندی که همیشه و در همه حال مهربان و
رحیم است. خداوند، شفقت است. شفقت برای همه چیزهای جاندار و بی جان در زندگی.
شفقف و حرکت به سوی کمک به کسانی که به اعتقاد و ایمان در عمل احتیاج دارند، عشق هست. سرور و خوشی، خوشحالی، مهربانی،
صدای خنده که ایمان در عمل هست.
(مولانا جلال الدین) رومی به طور زیبایی گفته است. قطره ات را رها کن و تبدیل شو به قسمتی از یک اقیانوس.
وقتی که تو از خود دست می کشی و با جهان اطراف خود یکی می شوی، تو زندگی را خواهی یافت که برایت یک تجربه قشنگ و زیبا باشد،
یک تجربه خیلی شاد درباره رنج و عذاب.
رومی با توانایی خاصی گفته است که: "من همه چیزی را که داشتم گم کردم، اما، در مرحله عمل، من خودم را یافتم، وقتی که من خودم را
یافتم، خدا را یافتم، وقتی که خدا را یافتم، من به هیچ چیز دیگری احتیاج نداشتم، حتی در موقعی که همه چیز از دست می رود، چیزی عمیق
تر می باشد که من آن را به دست آوردم."
و خلیل جبران می گوید: "فلوتی که روح و روانت را آرام می کند و تسکین می دهد تراشیده شده است از همان چوبی که تو خالی شده است
با چاقوها!" (فلوت: یک آله موسیقی که از چوب ساخته می شود.)
وقتی که ما صدای زیبای فلوت را می شنویم که این چنین یک موسیقی زیبا را می نوازد و روان ما را آرام می کند، اجازه بدهید که به یاد آوریم،
که همان فلوت شکل داده شده است توسط همان چوبی که خالی شده بود با تیغ ها و کاردها!
بنابراین، خوبی و مهربانی همین طوری نمی آید. سرور و خوشی از درد و رنج می آید و درد و رنج از سرور و خوشی.
وقتی که ما شب را می بینیم، ما روز را قدر می نهیم.
وقتی که ما زمستان را می بینیم، قدر بهار را درک می کنیم.
وقتی که ما ظلمت و تاریکی را می بینیم، قدر نور و روشنایی را می دانیم.
وقتی ما غم و غصه را می بینیم، قدر لذت و خوشی را درک می کنیم.
داشتن آن چشم انداز نیز یک بیداری معنوی هست.
اینجا یک داستان بسیار زیباست.
یک افسانه زیبا توسط شال سیلورستاین، که در اصل اینطور می باشد:
روزگاری بود و دایره ای که یک تکه اش گم شده بود. دایره خیلی افسرده و غمگین بود که یک قسمت خیلی مهم از شروع آن گم شده بود.
بنابراین دایره سفری را برای یافتن تکه گم شده اش آغاز کرد.
در راه، دایره گلهای رز را بویید، با پروانه صحبت کرد، به طلوع و غروب خورشید نگریست.
دایره در مسیر راه تکه ها زیادی را امتحان کرد که اندازه اش نبود و نا امید و ناراحت شده بود از اینکه یک تکه خیلی مهمش گم شده بود.
سرانجام، دایره تکه گم شده اش را یافت و کامل شد.
و آن دایره یک دایره کامل گردید، اما حالا او با شتاب می رفت به طوری که حتی وقت نداشت که گلهای رز را بو کند.
آن دایره وقت نداشت که به طلوع و غروب خورشید نگاه کند، و حتی وقتی نداشت تا با پروانه ها گفتگو کند.
بنابراین، بعد از مدت زمانی دایره فهمید که من تمامی آن چیزها را از دست داده ام. حرفهای دوستانه با پروانه ها، بوییدن گلهای رز، به
نظاره نشستن طلوع و غروب خورشید.
بنابراین، دایره قطعه گم شده را بیرون آورد، آن را کنار جاده رها کرد و سفری را شروع کرد برای یافتن بخش گم شده ای.
همه ما یک قطعه گم شده داریم. (یا یک نیمه گم شده!)
و با این قطعه گم شده ما بیشتر کامل هستیم به خاطر اینکه هر روز اشتیاقی داریم برای برخواستن از خواب و کوشش کردن برای
بعضی چیزها. اگر زندگی خیلی کامل می بود چیزی نمی بود برای استقبال کردن و انتظار داشتن.
امید بخشی از زندگی است و دلسردی هم یک گناه.
آخرین ویرایش: