• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

زندگینامه ===> ( ویسلاوا شیبورسکا )

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ


201210202280.jpg


201210202281.jpg

ویسلاوا شیبورسکا در یک فوریه 2012 چشم از جهان بست . وی در سال 1996 توانست جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند جایزه ای که معمولا به نویسندگان رمان تعلق می گرفت و کمتر پیش می‌آمد که زنی شاعر بتواند این جایزه را برباید. دیر زمانی نیست که شیبورسکا از جهان ادبی رخت بر بسته و به همین مناسبت چند سطری از او تقریر می شود.

محمد شمس لنگرودی معتقد است، شیمبورسکا از معدود شاعرانی بود که شعرهایش شایستگی معرفی به جهان و برنده‌ی نوبل ادبیات شدن را داشت.

وی می گوید: در سال 1996 که شیمبورسکا برنده‌ی نوبل ادبیات شد، مارک اسموژنسکی، محقق برجسته‌ی لهستانی، که آن روزها در ایران به سر می‌برد، شعرهایی از این شاعر مطرح لهستانی را به فارسی ترجمه کرد. آن روزها فرصت خوبی بود که از اسموژنسکی درباره‌ی کیفیت شعر شیمبورسکا سۆال کنم. اسموژنسکی می‌گفت، شیمبورسکا دو گونه شعر دارد؛ شعرهایی که مخاطب عام کم‌تر با آن‌ها سروکار دارد و از طرفی، سروده‌های دیگری که با توجه به دقایق شعری سروده شده است و مورد توجه مخاطب عام نیز قرار می‌گیرد.
شمس لنگرودی اهمیت برجسته‌ی شعر شیمبورسکا را طنز رندانه‌ی او می داند که با جابه‌جایی اشیای روزمره و باورداشت‌ها اتفاق می‌افتاد. طنزهای شیمبورسکا عمدتا رویکرد فلسفی دارد و این طنزها در اهمیت دادن به زندگی است. در طنزهایی هم که درباره‌ی مرگ دارد، آن را دست می‌اندازد. من کم‌تر شاعری را دیده‌ام که شعرش به ظاهر این‌قدر عامیانه و در عین حال این‌قدر دقیق باشد. این‌ها در ترجمه‌های شعرهای او هم مشهود است؛ اما آن گفت‌و‌گو با اسموژنسکی این مسأله را برایم مسلم کرد.
با انتخاب ویسلاوا شیمبورسکا به عنوان برنده جایزه ادبی نوبل ستاره‌ی جدیدی را کشف کرده‌اند و این بدین معنا نیست که دور و بر ما روشن‌تر شده و چیزی اضافه شده که تا به حال نبوده باشد "ویسلاوا شیمبورکسا"، شاعر سرشناش لهستانی ، دوم ژانویه ی سال 1923 در روستای «بنین»، واقع در غرب لهستان متولد شد. او در سال 1931 ، به اتفاق خانواده‌اش عازم شهر بزرگ "کراکو" شدند و در همین شهر ، ویسلاوا تحصیلات دبستانی ، دبیرستانی و دانشگاهی خود را به پایان رساند. بعد از دریافت مدرک لیسانس جامعه شناسی از دانشگاه کراکو ، از سال 1953 ، فعالیت مبوعاتی خود را در هفته نامه‌ی "زندگی ادبی" آغاز کرد. شیمبورسکا تا سال 1981 ، یعنی به مدت 28 سال ، صفحات شعر این هفته‌نامه را اداره می‌کرد و همزمان برای دیگر مجلات ادبی کشورش ، نقد شعر و داستان می‌نوشت. «ماهیگیران یک بطری از آب گرفتند ، در آن کاغذی بود ، با این پیام: آدم‌ها ، کمک! اینجایم دریا مرا به جزیره ای خالی افکنده است. بر ساحل‌ام، چشم به راه شما بجنبید ، اینجایم ، اینجا یکی گفت: " پیام بی تاریخ است دیگر حتماً دیر دیر شده است. بطری چه روزهایی که شناور نبوده است." دیگری گفت: « تازه کجا؟ حتا نمی دانیم در کدام دریا» و آخری گفت: «نه دیر است و نه دور ، هرجا ، جزیره‌ی اینجاست.» ساکت شدند، این ویژگی حقایق عریان است.» ویسلاوا، از دوران نوجوانی ، سرودن شعر را آغاز کرد. اولین مجموعه‌ی اشعار او با عنوان: " به این خاطر زندگی می‌کنم" ، در سال 1951 به چاپ رسید. از دیگر کتاب‌هایش ، می‌توان به عناوین زیر اشاره کرد: پرسش‌هایی از خودم (1954) ، فریاد به بتسی (1957) ، نمک (1963) ، آدم‌ها روی پل (1986) و انتها و آغاز (1933). شیمبورسکا، در سال 1996 موفق به کسب جایزه‌ی نوبل ادبیات شد و به این ترتیب، به شهرتی جهانی دست یافت. بعد از گرفتن جایزه‌ی نوبل ، اشعار وی به 37 زبان دنیا ترجمه شد. «سوار کشتی نوح شوید» بارانی طولانی درگرفت سوار شوید، چرا که جایی ندارید بروید: ای شعرهای تک‌صدا هیجان‌های خصوصی استعدادهای بی مصرف کنجکاوی‌های اضافی غم‌ها و ترس و لرزهای کم دامنه و تو ای میل دیدن اشیا از شش جهت آب رودخانه‌ها بالا می‌آید و طغیان می‌کند. سوار شوید: نورپردازی‌ها و ته رنگ‌ها عشوه‌ها، تزیینات و جزییات استثناهای احمقانه نشانه‌های از یادرفته انواع بی‌شمار رنگ خاکستری بازی برای بازی و اشکِ خنده تا چشم کار می‌کند، آب و افق در مه سوار شوید: برنامه‌هایی برای آینده‌ایی دور شادی‌هایی زاده از اختلاف‌ها ستایش از بهترین‌ها انتخابی که محدود به یکی از دو چیز نباشد عذاب وجدانی کهنه شده زمانی برای اندیشیدن و ایمان به این‌که همه‌ی این‌ها یک‌روز به درد خواهد خورد. به خاطرِ کودکانی که هنوز خودمان هستیم پایان افسانه‌ها خوش است. این‌جا نیز پایان دیگری نمی‌تواند داشته باشد باران بند می‌آید موج‌ها آرام می‌گیرند در آسمان روشن ابرها کنار می‌روند و باز هم مثل ابرهایی خواهند بود که برازنده‌ی آدم‌هایند: باشکوه و مضحک در شباهت خود به جزیرهای خوشبخت برّه‌ها گل کلم‌ها و کهنه‌های بچه که در آفتاب خشک می‌شود.
شیمبورسکا، شاعری اخلاق‌گرا به شمار می‌رود و طنز، جایگاه ویژه‌ایی در آثارش دارد. شعر شیمبورسکا بر پایه‌ی دست‌یابی به تجارب فراوان در شعر تغزلی لهستان ، سروده شده است. در آثار مختلف این شاعر، تعهد به مسایل و دردهای انسانی ، از جایگاه محوری برخوردار است. «زندگی چه دراز باشد چه کوتاه زندگی‌نامه باید کوتاه باشد...».​

شعر شیمبورسکا ، دارای مشخصه‌های منحصربه فردی است که بعد از خواندن چند شعر ، می‌توان آن‌ها را حتی در یک مجموعه شناسایی کرد. در شعر او ، هرچیزی از شخصیت برخوردار می‌شود و به هر شخصیتی ، شاعرانه نگریسته می‌شود، به‌طوری که می‌توان گفت: در شعر شیمبورسکا ، هرچیزی اصالت می‌یابد. نگاه او به اشیا، واژگان و مفاهیم ، نگاهی شهودی است ؛ به‌طوری که سعی می‌کند هرچیز را از نو کشف کند و شعر او ، در کشف دوباره‌ی این جهان ساخته می‌شود. یکی دیگر از ویژگی‌های بیان شیمبورسکا، این است که اتفاقات و وقایع روزمره را به شعر می‌کشاند. اتفاقاتی که ما هر روز با آن‌ها سر و کار داریم. اما از کنارشان می‌گذریم. اگرچه دقت کردن به جزییات زندگی ، یکی از ویژگی های شعر زنانه است ؛ اما شیمبورسکا از زنانگی شعرش استفاده می‌کند و نگاهی ژرف را در کوچکترین اجزای زندگی حاکم می‌کند. «عکسی از یازده سپتامبر» از طبقات گر گرفته پایین پریدند. یک نفر، دو نفر چند نفر دیگر بالاتر ، پایین‌تر عکس ، آنها را در زندگی نگه داشته وُ هنوز ، نگه داشته وُ فراز زمین ، دو سوی زمین یکی از آنها، هنوز سالم است با چهر‌ه‌ایی مشخص وُ جراحتی که خوب پنهان شده. فرصت کافی‌ست تا موها پریشان شود وُ کلید و پول خرد از جیب بیرون بریزد. هنوز میان زمین و آسمان‌اند. میان جاهایی که همین دم گشوده شده. تنها دو کار می‌توانم برایشان انجام دهم این پرواز را شرح دهم یا جمله آخر را نگویم.
شیمبورسکا، شاعری اخلاق‌گرا به شمار می‌رود و طنز، جایگاه ویژه‌ایی در آثارش دارد. شعر شیمبورسکا بر پایه‌ی دست‌یابی به تجارب فراوان در شعر تغزلی لهستان ، سروده شده است. در آثار مختلف این شاعر، تعهد به مسایل و دردهای انسانی ، از جایگاه محوری برخوردار است. «زندگی چه دراز باشد چه کوتاه زندگی‌نامه باید کوتاه باشد...».



عشق در نگاه اول



از کتاب «آدم‌ها روی پل»



هر دو بر این باورند

که حسی ناگهانی آن‌ها را به‌هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمی‌شناختند،
گمان می‌بردند هرگز چیزی میان آن‌ها نبوده.
اما نظر خیابان‌ها،پله‌ها و راهروهایی
که آن دو می‌توانسته‌اند از سال‌ها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این‌باره چیست؟
دوست داشتم از آن‌ها بپرسم
آیا به یاد نمی‌آورند-
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک «ببخشید» در ازدحام مردم؟
یک صدای «اشتباه گرفته‌اید» در گوشی تلفن؟
- ولی پاسخشان را می‌دانم.
نه، چیزی به یاد نمی‌آورند.
بسیار شگفت‌زده می‌شدند
اگر می‌دانستند ، که دیگر مدت‌هاست
بازیچه‌ای در دست اتفاق بوده‌اند.
هنوز کاملا آماده نشده
که برای آن‌ها تبدیل به سرنوشت شود،
آن‌ها را به هم نزدیک می‌کرد، دور می‌کرد،
جلو راهشان را می‌گرفت
و خنده‌ی شیطانیش را فرو می‌خورد و
کنار می‌جهید.
علائم و نشانه‌هایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سه‌شنبه‌ی گذشته
برگ درختی از شانه‌ی یکی‌شان
به شانه‌ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوته‌های کودکی نبوده باشد؟
دستگیره‌ها و زنگ‌درهایی بوده
که یکی‌شان لمس کرده و در فاصله‌ای کوتاه آن دیگری.
چمدان‌هایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامه‌ای‌ست

و کتاب حوادث
همیشه از نیمه‌ی آن باز می‌شود.




منبع:تبیان
 
بالا