baroon
متخصص بخش ادبیات
جورج برنارد شاو که زمانى گفته بود «عده بسیار کمى از مردم در طول سال بیش از دو یا سه بار فکر مى کنند. من به شهرتى بین المللى دست یافتم چون یک یا دو بار در هفته فکر مى کنم»
او یکى از بزرگترین و بحث انگیزترین نمایشنامه نویسان بریتانیاست. در سال ۱۸۵۶ در دابلین ایرلند به دنیا آمد. مشهورترین نمایشنامه او پیگ مالون (۱۹۱۳) است که به زندگى دخترى اهل کاکنى (بخش صنعتى لندن) مى پردازد که با کمک یک معلم خصوصى به بانویى متشخص تبدیل مى شود. این نمایشنامه دقیقاً یک قرن پس از تولد شاو به صورت نمایشى موزیکال به نام «بانوى بى شیله و پیله من» به روى صحنه رفت.
پدر جورج برنارد شاو، جورج کار شاو تاجر عمده فروش غلات و مادرش لوسینا الیزابت (گورلى) شاو که شانزده سال از پدرش (همسرش) کوچکتر بود، دختر یک زمین دار بازنشسته بود.
جورج در دوران بچگى زندگى سختى را از سر گذراند. پدرش معتاد به الکل بود و همین مسئله باعث شد که پسرش مخالف سرسخت مشروبات الکلى باشد. وقتى پدر شاو در سال ۱۸۸۵ مرد، نه مادر و نه هیچ یک از فرزندانش در مراسم خاکسپارى او شرکت نکردند.
شاو به همراه دو خواهرش در یکى از محله هاى پایین شهر دابلین بزرگ شد. مادر شاو خانه را به قصد کار ترک کرد و به آوازه خوانى و آموزش موسیقى پرداخت. در سال ،۱۸۶۶ خانواده شاو به محله اى بهتر رفتند. شاو ابتدا به مدرسه وسلیان رفت و سپس تحصیلاتش را در مدرسه اى خصوصى در نزدیکى دالکى و پس از آن در سنترال مدل اسکول دابلین ادامه داد. او تحصیلات رسمى اش را در مدرسه علوم انگلیسى و تجارى دابلین به پایان رساند.در پانزده سالگى، کارش را به عنوان یک کارمند جزء آغاز کرد. پنج سال بعد، در سال ۱۸۷۶ او به مادر و خواهرش ملحق شد و تقریباً تا سى سال بعد به ایرلند باز نگشت.
طى دو سال بعد، شاو در موزه بریتانیا به تحقیق و مطالعه پرداخت. او حرفه ادبى اش را با نوشتن نقد موسیقى و نمایش آغاز کرد. اولین رمان او، کتاب نیمه خودزندگینامه کم تجربگى، بدون جنجال و هیاهو و توجه منتقدین منتشر شد که داستان زندگى مرد گیاهخوارى است که از مصرف الکل و سیگار دورى مى کند.
شاو به انجمن فابین پیوست که گروهى سوسیالیست متعلق به طبقه متوسط بود. اچ دى ولز و دیگر متفکران بزرگ آن زمان عضو این انجمن بودند. او از سال ۱۸۸۵ تا ۱۹۱۱ عضو کمیته اجرایى این انجمن بود. شاو- مردى با آرمان هاى متنوع _ از مفاهیم متنوعى نظیر برچیدن مالکیت خصوصى، تغییرات اساسى در سیستم راى گیرى، املاى ساده و اصلاح الفباى زبان انگلیسى حمایت مى کرد و به خاطر فعالیت هاى اینچنینى اش در انگلیس از محبوبیت زیادى برخوردار بود. در مقالاتش درباره برابرى درآمدها بحث مى کرد و خواهان تقسیم منصفانه زمین و سرمایه مى شد. او اعتقاد داشت که مالکیت، دزدى است و همچون کارل مارکس احساس مى کرد که سرمایه دارى عمیقاً دچار نقص شده و مانند گذشته نیست اما برخلاف مارکس او اصلاحات تدریجى را بر انقلاب ترجیح مى داد.
در یکى از مقالاتى که در سال ۱۸۹۷ نوشت او پیش بینى کرد که سوسیالیسم به ملال قوانین عمومى و مدیریت عمومى پارلمان ها، کلیساها، شهردارى ها، انجمن هاى محلات و هیات مدیره هاى مدارس و... دچار خواهد شد. در سال ،۱۸۹۲ برنارد شاو اولین نمایشنامه اش را با عنوان خانه بیوه مردها نوشت. این نمایش درباره شرارت هاى صاحبخانه هاى بى مروت بود. کسانى که مخالف سیاست هاى او بودند وحشیانه به او حمله کردند.
اینجا بود که او فهمید نمایشنامه نویس خوبى است که توانسته عده زیادى از مردم را با گزارش هاى اجتماعى خود برآشفته کند. شاو با متمرکز شدن بر مسایل اجتماعى در آثار خود، آن هم در زمانى که بیشتر نمایشنامه نویسان مزخرفات احساساتى مى نوشتند، انقلابى در تئاتر انگلستان به وجود آورد.
در سال ،۱۸۹۸ شاو با ولسى شارلوت پین تاونشند ازدواج کرد.
او در سال ۱۹۰۶ در روستاى هرتفورد شایر اقامت گزید. شاو و همسرش چهل و پنج سال زندگى شاد را در کنار هم گذراندند که با توافق طرفین بدون ارتباط جنسى بود. با حمایت پول و مدیریت همسر شاو بود که او توانست در عین اینکه بارها عاشق بازیگران زن شود، همچنان موفق باشد.پس از پایان زندگى مشترک با ولسى، شاو رابطه عاشقانه اش را با خانم اتریک کمبل آغاز کرد. این بیوه تنها بازیگرى بود که حاضر شده بود در ملاء عام کلمه خونخوار را به زبان بیاورد. کلمه اى که دیگر بازیگران از اداى آن سر باز مى زدند. الیزا دولیتل، بازیگر اصلى نمایش پیگ مالون مى بایست این کلمه را بر زبان مى آورد. شاو در نوشته هایش همیشه به مشکلات اخلاقى زمان خود مى پرداخت و سعى مى کرد با استفاده از طنز و کنایه مقصودش را بیان کند. بسیارى از بهترین آثار او شامل بشر و فوق بشر (۱۹۰۲)، جزیره دیگر جان بول (۱۹۰۴) و میجر باربارا (۱۹۰۵) که داستان زنى آزاد در ارتش آزادی بخش در سال هاى کشمکش براى تساوى حقوق زنان و مردان است، از نظر فلسفى بحث مسئولیت فردى و آزادى روانى و رویارویى این مفاهیم را با خواسته هاى اجتماعى نشان مى دهد.
نمایش هاى شاو با مسایلى همچون مالکیت و حقوق زنان سروکار دارد و در آنها تاکید مى شود که سوسیالیسم مى تواند مشکلات خلق شده توسط سرمایه دارى را حل کند. در جریان جنگ جهانى اول بسیارى از اروپاییان این نگاه را دگراندیشانه مى پنداشتند. با ژاندارک مقدس (۱۹۲۳) که شاهکار او محسوب مى شود، شاو به ظرافت هاى هنرمندانه هم سن و سال هایش وفادار ماند.
ناگهان او را شکسپیر دوم نامیدند و ادعا کردند که او انقلابى در تئاتر ایستاى بریتانیا به وجود آورده است. نمایش براساس زندگى ژاندارک نوشته شده و شاو او را نه قهرمان یا شهید بلکه زن جوان کله شقى تصویر کرده بود که از ارتباط جنسى دورى مى کرد و روحى عجیب و غریب داشت. عجیب اینکه شاو قضاوت هایش را با نوعى احساس همدردى همراه مى کرد. نمایش چهار سال پس از آنکه ژاندارک، مقدس نامیده شده بود، نوشته شد و اولین بار در سال ۱۹۲۳ در نیویورک و یک سال بعد در لندن به روى صحنه رفت و براى شاو جایزه نوبل سال ۱۹۲۵ را به ارمغان آورد.
در کل شاو در تمام عمرش، شصت و پنج نمایشنامه نوشت و تا نود سالگى هم بدون فراز و نشیب به کارش ادامه داد.
در کنار نمایشنامه هاى بسیار قوى، شاو مهارت خاصى هم در نامه نگارى داشت. به طورى که در عمرش حدود دویست و پنجاه هزار نامه نوشت.
او نگاه نکته سنجى به همه چیز داشت و هرگز از اظهار نظر امتناع نمى کرد. سرانجام هم او را بیشتر نه به عنوان یک نویسنده بلکه به عنوان یک شخصیت و نقطه نظرهاى اجتماعى اش مشهور شد. شاو همه را با طنز خشم آلود و روح قابل احترامش تحت تاثیر قرار مى داد.
روزنامه نگارى جوان که به مناسبت جشن تولد نود سالگى شاو با او گفت وگو کرده بود آرزو کرده بود که بتواند در جشن صد سالگى اش با او مصاحبه کند. اما شاو پاسخ داده بود: نمى فهمم چرا این اتفاق نباید رخ بدهد. من به اندازه کافى سالم هستم. شاو حتى تا آخرین ماه هاى زندگى اش، از نوشتن و فعالیت هاى سیاسى اش دست نکشید. وقتى دکترش گفت اگر بیشتر به برنامه هاى درمانى اش توجه کند ممکن است تا صد سالگى هم زنده بماند، شاو با رفتن به خانه پاسخ او را داد. جورج برنارد شاو در دوم نوامبر سال ۱۹۵۰ در سن نود و چهار سالگى در هرتفورد شایر درگذشت.