سه نقطه چين...

[سنجاقي]

​

حرفت چه تلخ می شکند با سه نقطه چین...

در گفتگوی یک سره ات با سه نقطه چین...



ناگفته های قلب تو مفهوم درد داشت

پشت "تمام خاطره هایت" سه نقطه چین...



شاعر شدم ببین! همه اینها به پای توست

شاید ...بیایی و بنویسی سه نقطه چین...



من "بچگانه" بر سر حرفم نشسته ام

یک آرزوی تلخ!

و شیرین!

سه نقطه چین...



دارم به "عاشق تو شدم" فکر می کنم

تنها دلیل منطقی من، سه نقطه چین...



پایان حرف های تو هرجا سه نقطه داشت:

عاشق شدن.سکوت.تحمل!سه نقطه چین...



خانم ببخش!قصد من آزارتان نبود

دلتنگ چشمتان شده ام

عاشقم همین!

(سعید محسن یونسی)

 

[سنجاقي]

جای اسم تو

سه نقطه میگذارم...

جای احساسم به تو

سه نقطه میگذارم...

بجای تمام دلتنگیهایم

سه نقطه میگذارم...

نگاه میکنم و میبینم

زندگی ام پر شده از

نقطه ها........پر شده از تو...

 

[سنجاقي]

دیدی وقتی بارون میاد حضور خدا بیشتر حس میشه؟!؟!؟!

.

.

میدونی بارون یعنی چی؟!؟!؟!

.

.

.

بارون یعنی نقطه چین تا خدا...

 

[سنجاقي]

تنها همين ماند برايم ...

دستت را كه تكان دادي ...

رد واژه ها را از ذهنم پاك كردي

و انگشتانم از شعر خالي شد...

حالا تمام دارايي ام سه نقطه چين خيس است...

 

[سنجاقي]

من نقطه چین غزلهای بی غمم
سرگرمه این نقطه چینهای مبهمم
گر نقطه چین نبود سبک می شد این غزل
بی وزن و بی ردیف، ... غزلهای درهمم
هر چند زمان این نقطه چین ها گذشته است
حیران ز این نقطه چین های پر نمم
نم را نپرس ز کجا آمد و چرا
ماندم میان ردیف و قافیه های کمم
مانده میان شورشِ آزاد و قافیه
تا من کمی کم بیاورم...می دهد دمم...

 

[سنجاقي]

نقطه .
نقطه ای دور .
نقطه ای دورتر از دور .
گویانقطه از جنس نور است
دراین تاریکی زمان : دور تر از دورپیداست
میروم... بی حراس ، با نهایت رمق...
از نقطه ها می گذرم...
تا دورتراز دور،...
به آن نقطه روشن برسم...

 

[سنجاقي]

سه نقطه تا درون من باقی است
آری حصار یعنی نقطه چین ها به دور من
خطی به روی کاغذ خالی کشیده ام
خطی جدا از تمامی نقطه ها
آری هنوز فرصت من تا سه نقطه است...

 

[سنجاقي]

من و تو
نقطه چین...
یا علامت سوال؟
علامت تعجب!
ویرگول،
یا نقطه
چه فرقی می کند؟
بهتر است بگوییم
من و تو
و کلی فاصله
حتی به کوچکی همان نقطه. ...

 

[سنجاقي]

نقطه را بردارید!
نقطه را بردارید كه من از پایان بیزارم
و سر سطر امید، حركت خواهم كرد!
راه رفتن باز است
سخن از آغاز است!
ای سفیر نفس! امروز برو!
به فضا ! به پدید آور اوج! به خدا !
خبر آمدنم را برسان
و بگو: نقطه را از سر راهم بردارند
كه من، از طایفه ی آغازم! ...

 

[سنجاقي]

در زیر طاق نیلی آن آسمان دور
در شهر یادهای پراکنده ی قدیم
روزی که از دریچه ی تنگ اطاق درس
پل زد به سوی پنجره ی روبرو نسیم
استاد پیر هندسه ، بر تخته
سیاه
خطی سفید را
از نقطه ای به نقطه ی دیگر دواند و گفت
کوته ترین رهی که میان دو نقطه هست
چونان پل نسیم ، میان دو پنجره
خطی است مستقیم
امروز من به تجربه دانسته ام که : نه
راه دراز زندگی ناتمام من
آن خط مستقیم میان دو نقطه نیست
این راه خوفناک
از
نقطه ی ولادت تا نقطه ی هلاک
چون آذرخش در شب تاریک آسمان
خطی است منکسر که ندانم کدام دست
ترسیم کرده با سر ناخن ، به روی خاک...

 

[سنجاقي]

هیچ می دونید زبونامون
حرف دل رو خوب نمیگن
هیچ می دونید کم میارن
اشك دل رو در میارن
هر چی خدا خدا کنند
واسه هم دعا کنند
به مِنُ مِن بی افتن
ولی بازم کم بیارن
سه نقطه دست و پا کنند
هرکی بپرس از اونا
مفهوم این سه نقطه رو
واژه به جای نقطه چین
حرف زبون دلا رو
میگن سه نقطه از سکوت
جامونده بودش از قنوت...

 

[سنجاقي]

سه نقطه پشت هم که بگذاری
تازه اینگونه ...
شاید بفهمی ، کجای چه می دانم ، گیر کرده ام!
شاید این نقطه ها
جای چه میدانم اشکها و سکوت هایم را بگیرد!
تو چه می دانی
آخر این سه نقطه پیوسته
که دنیایی چه می دانم را بر کولشان می کشند
چقدر اشک و سکوت خروار شده است؟!
تو حالا هی پشت هم نقطه بگذار!
چه می دانم!
فقط یادت باشد آخر همه این نقطه ها
با فاصله های اینگونه ... .
نقطه بگذار و اول خط بجای چه می دانم
یک نمی دانم بگذار!
اینگونه ... .
نمی دانم ... ! ...

 

[سنجاقي]

کاش میان این همه
فاصله...
تنهایک نقطه
پایان بخش
همه چیز میشد
از قضا این بار...
نقطه سر خط!. ...

 

[سنجاقي]

نقطه سر خط
در سطر ها ی نانوشته ای که
صفرها
در شروع, دوباره
سرگردانند
وقلم
ازپوچی تکرار
در خانه روشن
خاموش است
تا به هوای تو
آخرین نقطه بی اغاز
بر لبان دفتر ...فرصتی دوباره یابد ...

 

[سنجاقي]

و چند نقطه چین
برای یافتن خودم نیاز دارم
خودی که در کاغذی سفید پنهان کردم
و چند نقطه چین
برای ریختن احساسم نیاز دارم
احساسی که از همه دورش کردم
و باز چند نقطه چین...

 

[سنجاقي]

عریان تر از همیشه
سال های سپری شده را
در گردباد
به تصویر می کشم
تا تورا
که ازدور ترین نقطه ی شروع
به عشق خوانده ام
یادم کنی
اینک
در نزدیکترین نقطه ی پایان
ایستاده ام
نه به صبح می اندیشم
نه سراب
قایقی شکسته در کویرم
بی تو
برای تو
درهزار توی شب ...

 

[سنجاقي]

حرف دلم این روز و شبها

تنها سه نقطه(...)

_ نقطه چین _ است

تا چشمهایت این حوالیست

حرف دل من هم

همین است!

 

[سنجاقي]

با صدایت

آرامترین اقیانوس جهان در رگهایم جاری می شود

تمام حرفهای قشنگ دنیارا قرض می گیرم

اما

حاصل تنها سه نقطه است بر زبانم

با تو پرم از نقطه چین...

 

[سنجاقي]

دلم برای سه نقطه ها میسوزد..

که مجبورند بار همه حرفهایم را به دوش بکشند...

تمام قصه ها همه اشکها...

تمام دلتنگیهام...

نا امیدیهام...

همه نفرتم...

همه احساساتی که روحم را میدرند...

دلم برای سه نقطه ها میسوزد...

 

[ریحانه69]

[h=5]مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم
اما تا دلت بخواهد همدرد دارد داغِ تمامِـــــــــ نوشته هایم …