• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

شباهت ها و تفاوت های دو داستان «ویس و رامین» و «خسرو وشیرین»

baroon

متخصص بخش ادبیات


magentry-big-061224005240-13.jpg







دو داستان ويس و رامين و خسرو و شيرين، از جمله داستانهاي عاشقانه ايراني هستند كه بسيار شبيه به هم‌اند و در عين حال تفاوتهاي كليدی ـ ‌از جمله در شخصيت‌پردازي، سير حوادث داستان و اتمام آنها ـ با هم دارند؛ كه آنها را از يكديگر متفاوت مي‌كند. در اين مقاله سعي كرده‌ايم به بيان شباهتها و تفاوتهاي اصلي اين دو داستان بپردازيم، و ميزان بهره‌گيري حكيم نظامي گنجوي را از فخرالدين اسعدگرگاني نشان دهيم.



مقدمه
يكي از انواع چهارگانه ادبي، اشعار غنايي است؛ كه «در قلمرو هنر شاعري اين نوع، كهن‌ترين شكل شعر است. اولين بشري كه بر سطح كره زمين شعر گفته است، احساسات و تراوش روح خود را بيان كرده، و شعري سروده كه يقيناً نوع آن غنايي بوده است. در اين گونه اشعار، سخن از وصف آنچه در جهان واقعي و طبيعت است، نمي‌رود، بلكه شاعر آنچه را كه مطلوب اوست به چشم مي بيند و به زبان عواطف بيان مي‌كند. بنابراين، ميزان و ملاك حقيقي در اين نوع شعر، عواطف شاعر است، و غرض و غايت، توصيف عواطف و نفسانيات فرد است.»1

اين نوع شعر در سه شكل كوتاه (رباعي و دوبيتي)، متوسط (غزل) و بلند (مثنوي) جلوه مي‌كند.
يكي از شايع‌ترين گونه‌هاي شعر غنايي، داستانهاي عاشقانه است كه بقيه موضوعات و محتويات شعر غنايي را در خود جاي مي‌دهد و در قالب مثنوي سروده مي‌شود.»2

از جمله داستانهاي عاشقانة ايراني، دو داستان ويس و رامين و خسرو و شيرين‌اند كه از زيباترين داستانهاي فارسي به شمار مي‌آيند.


ويس و رامين:

ویس و رامین يك داستان پارتي اشكاني است كه در قرن پنجم توسط فخرالدين اسعد گرگاني به نظم درآمده است.
موضوع اصلي داستان، عاشق شدن رامين بر همسر برادر خود، ويس، است. برادر رامين كه موبد نام دارد و پادشاه كشور است، مردي پير و زنباره است كه با سن زياد خود، دختري را كه هنوز از مادر زاييده نشده از مادرش خواستگاري مي‌كند. مادر نيز سوگند ياد مي‌كند كه دختر را به او بدهد.
وقتي دختر به دنيا مي‌آيد، تحت تربيت زني كه دايه اوست و بعدها نقش زيادي در ماجرا بازي مي‌كند بزرگ مي‌شود. وقتي به سن نوجواني مي‌رسد، داية او را به مادرش مي‌سپارد. براي او كه بسيار زيباست، همتايي جز برادرش ويرو نمي‌يابند. ولي دست سرنوشت باعث مي‌شود كه دختر به دست موبد بيفتد. ويس كه جوان و بسيار صبور است، با حيله و جادو نمي‌گذارد كه موبد، كه قاتل پدرش نيز هست، از او كام گيرد و او را مانند عروسك خيمه‌شب بازي به بازي مي‌گيرد.
فضاي داستان بيشتر بر اساس روابط ويس و رامين و درگيريها آنها با موبد است. البته، در كنار اين ماجراها، ماجراهاي فرعي ديگري مانند ازدواج رامين با گل و ... نيز اتفاق مي‌افتد. در سرانجام داستان و پس از مرگ ويس، رامين در آتشگاه مجاور مي‌شود و پسر خود را بر تخت پادشاهي مي‌نشاند.



خسرو و شيرين:

خسرو و شیرینكه اثر حكيم نظامي گنجوي است و در قرن ششم سروده شده است، داستاني تاريخي ـ افسانه‌اي و مربوط به زمان خسروپرويز، پادشاه ساساني است.
داستان، ماجراي عشق خسروپرويز، پادشاه ايران، به دختري از نواحي ارمن، به نام شيرين است، و از آنجا شروع مي‌شود كه خسروپرويز با توصيفات شاپور ـ نديم خاص خودـ عاشق شيرین مي‌شود و او را به دنبال شيرين مي‌فرستد. شاپور نيز با نماياندن عكس خسرو به شيرين، او را دلباخته خسرو مي‌كند و باعث مي‌شود كه شيرين به جست‌وجوي نام و نشان خسرو برود. وقتي كه شاپور با شيرين گفت‌وگو مي‌كند و از خسرو پرويز سخن مي‌گويد، عشق شيرين صد چندان مي‌شود از نزد عمه خود، كه مهين بانو نام دارد، مي‌گريزد و به سوي مداين و قصر خسرو مي‌رود. ولي وقوع برخي ماجراهاي سياسي نمي‌گذارد كه اين دو دلداده، يكديگر را ملاقات كنند. چون در اين زمان، خسرو از مداين گريخته و به كوه و دشت پناه برده است. سرانجام، پس از ماجراهاي زياد، شيرين به ارمن بازمي‌گردد و خسرو نيز كه از بهرام چوبين فرار كرده است، به آنجا مي‌آيد، و اين دو، ‌يكديگر را ملاقات مي‌كنند (البته، پيش از اين هم، هنگامي كه شيرين از ارمن به مداين مي‌رود، در راه، در چشمه‌اي بدنش را مي‌شويد؛ كه خسروپرويز او را مي‌بيند، ولي نمي‌شناسد.)
خسروپرويز پس از مدتي، براي جنگ با بهرام، از ارمن به مداين مي‌رود و در راه و بنا به مصلحتي با مريم، دختر قيصر روم ازدواج مي‌كند. وقتي خسرو بر بهرام پيروز مي‌شود و دوباره بر تخت پادشاهي مي‌نشيند، شيرين بار ديگر به مداين مي‌رود و با خسرو ديدار مي‌كند. او، پس از اقامت در مداين، به مريم همسر خسرو، زهر مي‌چشاند، و او را از بين مي‌برد، و با خسرو ازدواج مي‌كند و بانوي ايران مي‌شود. سرانجام، خسرو در آتشگاه مجاور مي‌شود، و پسر خود شيرويه را ـ كه پسر مريم نيز هست،‌ بر تخت پادشاهي مي‌نشاند. ولي شيرويه خسرو را مي‌كشد و از شيرين خواستگاري مي‌كند. شيرين، كه عاشق خسرو است نمي‌تواند بدون او به زندگي ادامه بدهد. بنابراين، در دخمه، بر سر جنازه خسرو حاضر مي‌شود و در كنار او جان مي‌سپارد. درخلال داستان، حوادثي از قبيل عشق فرهاد به شيرين و كشته شدن او با حيلة خسرو و ازدواج خسرو با شكر اصفهاني نيز، اتفاق مي‌افتد.




هدف از انجام اين تحقيق، بررسي شباهتها و تفاوتهاي اصلي دو داستان ويس و رامين و خسرو و شيرين، براي نشان دادن ميزان بهره‌گيري حكيم نظام گنجوي از فخرالدين اسعد گرگاني است. به اين منظور، ابتدا شباهتهاي اين دو داستان را مطرح كرده، و سپس به بررسي تفاوتهاي آنها مي‌پردازيم.







 

baroon

متخصص بخش ادبیات
شباهتهاي دو داستان «ويس و رامين» و «خسرو و شيرين»:

ـ اولين شباهت دو داستان، بحري است كه اين منظومه‌ها در آن سروده شده‌اند: بحر داستان ويس و رامين هزج مسدس مقصور است، كه نظامي نيز خسرو و شيرين را در همين بحر سروده است.

ـ آغاز هر دو داستان در محيطي سرسبز است، كه آب و هواي بسيار خوبي دارد؛ و بهاري است كه هر انساني را سرمست مي‌كند. (برخلاف داستان ليلي و مجنون، كه در محيطي خشك و بياباني است.)

زمين از بس گل و لاله، چنان بود
كه گفتي پرستاره آسمان بود
زلاله هر كسي را بر سر افسر
زباده هر يكي را بر كف اخگر

(ويس و رامين؛ 28ـ29/30)


***

بساطي سبز چون جان خردمند
هوايي معتدل چون مهر فرزند
نسيمي خوش‌تر از باد بهشتي
زمين را در به دريا، گل به كشتي
شقايق سنگ را بتخانه كرده
صبا جعد چمن را شانه كرده.

(خسرو و شيرين 13ـ15/62)




ـ ويس و شيرين هردو از خانواده‌هايي ثروتمندند، كه پادشاه محلي از آنها خواستگاري مي‌كند، يعني هر دو نژاده هستند.
در ويس و رامين اين معني را مي‌توان از وصف بارگاه موبد (پادشاه كشور) فهميد:

زهرشهري سپهداري و شاهي
زهر مرزي پري رويي و ماهي
گزيده هر چه در ايران بزرگان
از آذربايجان، وز ري و گرگان
هميدون از خراسان و كهستان
زشيراز و صفاهان و دهستان

(ويس و رامين؛ 5 ـ7/29)

***

در خسرو و شيرين نيز، در وصف بارگاه مهين بانو، عمة شيرين، آمده است:

از آن سوي كهستان منزلي چند
كه باشد فرضة درياي دربند
همه اقليم، از آن تا به ارمن
مقدر گشته بر فرمان آن زن
ندارد هيچ مرزي بي خراجي
همه دارد، مگر تختي و تاجی

(خسرو و شيرين؛ 3، 5 ـ6/49)

***

ـ رامين و خسرو، هر دو وليعهدند؛ و سرانجام پادشاه مي‌شوند:

رامين در اواخر داستان پس از مرگ موبد، پادشاه مي‌شود، و خسرو نيز در اوايل داستان و پس از شكست دادن بهرام گور، به طور كامل پادشاه مي‌شود.

ـ در هر دو داستان، شخصي واسطة بين عاشق و معشوق است.

در ويس و رامين، دايه و در خسرو و شيرين، شاپور:

نديمي خاص بودش، نام شاپور
جهان گشته زمغرب تا لهاوور
زمين بوسيد شاپور سخندان
كه «دايم باد خسرو شاد و خندان
به چاهِ كردن كار آن‌چناننم
كه هر بيچارگي را چاره دانم
نخسبم تا نخسبانم سرت را
نيابم تا نيارم دلبرت را

(خسرو و شيرين؛ 7، 13، 6/55؛ 7/48)


***

ـ در ويس و رامين، دايه به رامين قول مي‌دهد كه براي او هر كاري را انجام دهد:

بدو گفت اي فريبنده سخنگوي
ببردي از همه كس در سخن، گوي
دلت از هر كسي جوياي كامست
تو را از هر كه بيني، ويس نام است
از اين پس هر چه تو خواهي، بفرماي
كه از فرمانت بيرون ناورم پاي
كنم بخت تو را بر ويس پيروز
ستانم داد مهرت زآن دلفروز

(ويس و رامين؛ 249ـ254/122)



ـ ويس و شيرين، هر دو براي مدتي در قصري كه شايسته آنها نيست، زندگي مي‌كنند و در واقع زنداني مي‌شوند.
شيرين توسط حسودان و ويس توسط موبد.

رقيباني كه مشكو داشتندي
شكر لب را كنيز انگاشتندي
به ده فرسنگ از كرمانشهان دور
نه از كرمانشهان بل از جهان دور
بدانجا رفت و آنجا كارگر ساخت
به دوزخ در چنان قصري بپرداخت
كه داند هر كه آنجا اسب تازد
كه حوري را چنان دوزخ نسازد

(خسرو و شيرين؛ 2ـ4/92؛ 16/89)


***

ويس در دز اشكفت، كه بسيار بلند است، زنداني مي‌شود:

دز اشكفت بر كوه كلان بود
نه كوهي بود، برجي زآسمان بود
سمنبر ويس با دايه نشسته
شهنشه پنج در بر وي ببسته
همه درها به مهر خويش كرده
همه مهرش برادر را سپرده

(ويس و رامين؛ 10، 11، 233/234)


ـ شيرين و ويس، هنگام كه خسرو و رامين از پيش آنها مي‌روند، به گونه‌اي ناله و زاري مي‌كنند كه ناله‌هاي آنها دل سنگ را مي‌شكند.
خسرو براي جنگ با بهرام چوبين مي‌رود:

كه چون شيرين و خسرو باز پس ماند
دلش در بند و جانش در هوس ماند
زبادام تر آب گل برانگيخت
گلابي بر گل بادام مي‌ريخت

(خسرو و شيرين؛ 9و 10/170)


***

رامين براي جنگ با قيصر روم به همراه موبد مي‌رود:

چو آگه گشت ويس از رفتن رام
به چشمش بام تيره گشت چون شام
فراقش زعفران بر ارغوان ريخت
چو مژگانش گهر بر كهربا ريخت

(ويس و رامين؛ 1، 2/ 239)


***

ـ هنگام زاري ويس و شيرين، كسي هست كه آنها را پند مي‌دهد و به صبر تشويق مي‌كند:

مهين بانو شيرين، و دايه، ويس را
دل بانو موافق شد در اين كار
نصيحت كرد و پندش داد بسيار
كه صابر شو درين غم روزي كي چند
نماند هيچ كس جاويد در بند

(خسرو و شيرين؛ 9، 10/ 173)

***

دل دايه بدان دلبر همي‌سوخت
مرو را جز شكيبايي نياموخت
همي گفتش:‌صبوري كن كه آخر
به كام دل رسد يك روز صابر

(ويس و رامين؛ 29، 30/240)



ـ در هر دو داستان، پاي عاشقان ديگري نيز در ميان است: موبد و فرهاد. و اين دو، رقبياني نيز براي خسرو و رامين هستند.
در داستان ويس و رامين، هنگامي كه اين دو فرار مي‌كنند و موبد پنج ماه در كوه و بيابان به دنبال ويس مي‌رود، اين امر، كاملاً آشكار است:‌

(موبد):
چو از ديدار ويسه گشت نوميد
به چشمش تيره شد تابنده خورشيد
همي گفتي: دريغا روزگارم
سپاه و گنج و رخت بي‌شمارم
چو ياد آرم به دل جور و جفايش
بيفزايد مرا عهد و وفايش
بتر گردم چو عيبش برشمارم
تو گويي عيب او را دوست دارم

(ويس و رامين؛ 30و 31/ 204؛ 19/203؛‌128/202)

***

چو دل در مهر شيرين بست فرهاد
برآورد از وجودش عشق فرياد
به سختي مي‌گذشتش روزگاري
نمي‌آمد ز دستش هيچ كاري

(خسرو و شيرين؛ 2، 3/222)



ـ موبد و فرهاد، كه رقيبان خسرو و رامين هستند، به آرزوي خود نمي‌رسند. (موبد با وجود اينكه همسر ويس است، هيچ‌گاه نمي‌تواند از او كام گيرد. فرهاد نيز توسط خسرو كشته مي‌شود.)

ـ در هر دو داستان، خسرو و رامين، با كس ديگري هم ازدواج مي‌كنند. خسرو با دو نفر (مريم و شكر اصفهاني) و رامين با گل.

ـ ازدواج خسرو با مريم، بنا به مصلت، يعني براي در امان ماندن از حمله قيصر روم و متحدشدن با او براي جنگ با بهرام است:

چنان در كيش عيسي شد بدوستاد
كه دخت خويش مريم را بدو داد
چو روزي چند شاه آنجا طرب كرد
به راي خواستن، لشكر طلب كرد
سپاهي داد قيصر بي‌شمارش
به زر چون زر مهيا كرده كارش

(خسرو و شيرين؛ 6، 12، 13/ 160)

***

ازدواج رامين با گل نيز از روي مصلحت، يعني براي فرار از بدنامي و فراموش كردن ويس است:

چو رامين سير گشت از رنج ديدن
شب و روز از پي جانان دويدن
بدامي اوفتادن هر زماني
شنيدن سرزنش از هر زباني
به شاهنشاه پيغامي فرستاد
كه خواهد شد به بوم ماه آباد

(ويس و رامين؛ 5 ـ7/308)



ـ در هر دو اتفاق ازدواج با اشخاص ديگر (شكر و گل)، خسرو و رامين نمي‌توانند معشوقان اول خود را فراموش كنند و پس از مدتي دوباره به نزد آنها مي‌آيند:

چو رامين چندگه با گل بپيوست
شد از پيوند او هم سير هم مست
بهار خرمي شد پژمريده
چوباد دوستي شد آرميده

(ويس و رامين؛ 1/391؛ 75/390)

***

نيايش در دل خسرو اثر كرد
دلش را چون فلك زير و زبر كرد
ملك را رغبت نخجير برخاست
زطالع تهمت تقصير برخاست

(خسرو و شيرين؛ 12، 14/ 296)


ـ وقتي خسرو و رامين به نزد شيرين و ويس مي‌آيند، زمستان است و برف مي‌بارد:

گمان بردم كه از آتش رهايي
ندانستم كه در برفم نشانی
منم مهمانت اي ماه دو هفته
به دو هفته دو ماهه راه رفته
به مهمانان همي خوبي پسندند
نه زين سان در ميان برف بندند
اگر شد كشتنم بر چشمت آسان
به برف اندر مكش باري بدين‌سان

(ويس و رامين؛ 126ـ133/420؛422)

***

شب از عنبر جهان را كله مي‌بست
زمستان بود و باد سرد مي‌جست

(خسرو و شيرين؛ 9/299)


خسرو، با زاري و ناله به شيرين مي‌گويد:
شب آمد، برف مي‌ريزد چو سيماب
ز يخ مهري چو آتش روي برتاب
مكن، كامشب ز برفم تاب گيرد
بدا روزا كه اين برف آب گيرد!
(خسرو و شيرين؛ 11، 12/336)


ـ در آن شب سرد و برفي، بين دلدادگان صحبتهايي رد و بدل مي‌شود، كه در واقع براي تبرئه كردن خود است. اما پس از گفت‌وگوهاي بسيار، سرانجام هيچ‌يك از دو زن رام نمي‌شوند،‌ و در را به روي عاشقان خود مي‌بندند.

چو ويسه داد يكسر پاسخ رام
به مهر اندر نشد سنگين دلش رام.
ز روزن بازگشت و روي بنهفت
نگهبانان و دربانانش را گفت
مخسپيد امشب و بيدار باشيد
به پاس اندر همه، هشيار باشيد

(ويس و رامين؛ 595ـ597/447)

***

به دارايي كه تنها را خودش داد
به معبودي كه جان را پرورش داد
كه بي‌كاوين، اگرچه پادشاهي
ز من برنايدت كامي كه خواهی
بدين تندي زخسرو روي برتافت
ز دست افگند گنجي را كه دريافت

(خسرو و شيرين؛ 43ـ45/343)



ـ‌ پس از رفتن مردان، هر دو زن پشيمان مي‌شوند؛ و ويس، دايه را به دنبال رامين مي‌فرستد و خود نيز پس از او مي‌رود. شيرين خود به دنبال خسرو مي‌رود؛ و وقتي كه شاپور را جلو قصر مي‌بيند، از او كمك مي‌طلبد. شاپور حركت مي‌كند و شيرين در عقب او مي‌رود. در واقع، هر دو زن با فرستادگانشان به دنبال دو مرد مي‌روند:

پشيمان گشت ويس از كرده خويش
دل نالانش گشت آزرده خويش

(ويس و رامين؛ 11/449)


به دايه گفت:‌دايه، خيز و منشين
نمونة كار خستة جان من بين
عنان پاره‌اش گير و فرود آر
بگو:‌ «اي رفته از پيشم به آزار
نباشد هيچ كامي بي‌نهيبي
نباشد هيچ عشقي بي‌عتيبي
بدار اي دايه او را تا من آيم
كه پوزش آنچه بايد، من نمايم

(ويس و رامين؛ 36/451؛ 19، 27، 28/450)

***

كه چون بي‌شاه شد شيرين دلتنگ
به دل برمي‌زد ازسنگين‌دلي سنگ

(خسرو شيرين؛ 61/350)

ز درگاه ملك مي‌ديد شاپور
كه مي‌راند سواري پرتك از دور
برون آمد سوي شرين خرامان
نكرد آگه كسي را از غلامان
پري پيكر نوازشها نمودش
به لفظ مادگي لختي ستودش
دو حاجت دارم و دربند آنم
برآور، زانكه حاجتمند آنم

(خسرو و شيرين؛ 7، 17/352؛ 15، 17/ 351)


ـ ‌پس از اينكه هر دو معشوق به هم مي‌رسند، باز هم سؤالها و جوابهايي بين آنها رد و بدل مي‌شود. با اين تفاوت كه در ويس و رامين از زبان خود آنهاست و سراسر گلايه و قهراست، ولي در خسرو و شيرين از زبان ديگران (نكيسا از زبان شيرين و باربد از زبان خسرو). و جوابها نشان از عذرخواهي از معشوق، و تحسين اوست.

ـ در پايان هر دو داستان و سرانجام، رامين و خسرو، هر دو از پادشاهي كناره مي‌گيرند و در آتشگاه مجاور مي‌شوند و پسران خود را بر تخت مي‌نشانند:

پسر را پيش خود برگاه بنشاند
پس او را خسرو شاه جهان خواند
در آتشگه مجاور گشت و بنشست
دل پاكيزه با يزدان بپيوست

(خسرو شيرين، 7، 17/ 352؛ 15، 17/ 351)

***

چنان افتاد از آن پس رأي خسرو
كه آتشخانه باشد جاي خسرو.
چو خسرو را به آتشخانه شد رخت
چو شير مست شد شيرويه بر تخت

(خسرو و شيرين؛ 16، 16/413)

شباهتهايي كه اشاره كرديم، بيشتر در سير حوادث داستانها بود؛ و به مقايسه شخصيتهاي داستانها نپرداخته‌ايم. حال آنكه، در بررسي شخصيتها، شباهتهاي بيشتر نيز مي‌توان ذكر كرد.
اما آنچه داستان خسرو و شيرين را از ويس و رامين جدا مي‌كند و آن را به عنوان داستاني متفاوت مطرح مي‌كند و از حالت تقليد صرف بيرون مي‌آورد، همان تفاوتهاي كليدي در اصل اين دو داستان است. كه سعي كرده ايم با ذكر آنها، ويژگيهاي خاص هر داستان را بيشتر نشان دهيم.

 

baroon

متخصص بخش ادبیات
تفاوتهاي دو داستان :

ـ داستان خسرو شيرين، داستاني تاريخي ـ افسانه‌اي است. در حالي كه داستان ويس و رامين، كاملاً افسانه‌اي است.

ـ‌ رامين خود ويس را مي‌بيند و بر او عاشق مي‌شود، در حالي كه خسرو، با توصيفات شاپور عاشق شيرين مي‌شود.

رخ ويسه پديد آمده ز پرده
دل رامين شد از ديدنش برده
تو گفتي جادوي چهره نمودش
به يك ديدار، جان از تن ربودش

(ويس و رامين؛ 15، 16/87)

***

زني فرمانده است از نسل شاهان
شده جوش سپاهش تا سپاهان
درين زندانسراي پيچ در پيچ
برادرزاده‌اي دارد دگر هيچ

(خسرو و شيرين؛ 4/49؛ 2/50)


ـ شيرين پس از عاشق شدن به خسرو، از ارمن به سوي مداين فرار مي‌كند؛ ولي ويس، در حالي كه به رامين علاقه‌مند شده است، خويشتنداري مي‌ورزد، و با آنكه همه امكانات مهياست، مدتي صبر مي‌كند.

ـ ويس زني شوهر دار است؛ ولي با كسي ديگر رابطه عشقي برقرار مي‌كند. البته، فضاي حاكم بر داستان به نحوي است كه گويا هيچ گناهي متوجه ويس نيست. زيرا اعتقادات مذهبي و عرف جامعه اشكاني چنين است كه هر زن شوهرداري، با كس ديگر نيز رابطه دارد. همان طور كه دايه براي ويس توصيف مي‌كند:

زنان مهتران و نامداران
بزرگان جهان و كامگاران
همه با شوهرند و با دل شاد
جواناني چو سرو و ورد و شمشاد
اگرچه شوي نامبردار دارند
نهاني ديگري را ياد دارند

(ويس و رامين؛ 128ـ138/141)

***
ويس نيز مي‌تواند مانند ديگران در كنار شوهر دوستي نيز داشته باشد؛ و از اين بابت سرزنش نمي‌شود؛
اما شيرين همسري ندارد، و مي‌خواهد با خسرو ازدواج كند:

چو ويس از مهر بر رامين ببخشود
زمانه زنگ كين از دلش بزدود.
در آن هفته به يكديگر رسيدند
چنان كز هيچ‌كس رنجي نديدند
شهنشه رفته از مرو نوآيين
به مرو اندر بمانده ويس و رامين

(ويس و رامين؛ 1/156؛ 5ـ6/155)

***
و زان سوي دگر، شيرين به شبديز
جهان را مي‌نوشت از بهر پرويز

(خسرو و شيرين؛ 7/76)



ـ ويس قبل از اينكه زاده شود، قرار ازدواجش با موبد گذاشته شده است. ولي شيرين فقط عاشق خسرو مي‌شود؛ و با تنها كسي كه قرار است ازدواج كند، اوست:
به پاسخ گفت:‌شهرو شهريارا
ز داماديت بهتر چيست ما را؟!
به جان تو كه من دختر ندارم
وگر دارم چگونه پيش نارم؟!
نزادم تاكنون دختر، وزين پس
اگر زايم، تويي داماد من بس
چو شهرو خورد پيش شاه سوگند
بدين پيمان دل شه گشته خرسند

(ويس و رامين؛ 43، 45ـ47/35)



ـ در داستان ويس و رامين بر سر ويس جنگ درمي‌گيرد (جنگ ويرو با موبد). ولي در داستان خسرو و شيرين چنين نيست.
ـ در ويس و رامين، دو دلداده درصدد از بين بردن رقيبان خود (موبد و گل) نيستند. در صورتي كه در خسرو و شيرين، آن دو، رقيبان خود (مريم و فرهاد) را از بين مي‌برند:

خبر دادند خسرو را چپ و راست
كه از ره، زحمت آن خار برخاست
پشيمان گشت شاه از كرده خويش
وزان آزار گشت آزردة ‌خويش

(خسرو و شيرين؛ 15/262؛ 15/263)



چنان افتاد تقدير الهي
كه بر مريم سرآمد پادشاهی
چنين گويند:‌شيرين، تلخ زهري
به خوردش داد از آن كو خورد بهری

(خسرو و شيرين؛ 8 و 9/266)


ـ‌ در خسرو و شيرين، شيرين به فرهاد نيز علاقه‌مند است و از مرگ او بسيار ناراحت مي‌شود:

سراينده چنين افگند بنياد
كه چون در عشق شيرين مرد فرهاد
دل شيرين به در دآمد زداغش
كه مرغي نازنين گم شد ز باغش
بر آن آزاد سرو جويباري
بسي بگريست چون ابر بهاري

(خسرو و شيرين؛ 10ـ12/262)


ـ در ويس و رامين، ويس علاقه‌اي به موبد ندارد؛ و اگر هم گاهي با او نرم‌ رفتاري مي‌كند، به خاطر اين است كه دلش مي‌سوزد. در ماجراي مرگ موبد هم، از حالت رامين مي‌شود اين را فهميد:

چو آگاهي به رامين شد ز موبد
كه او را چون فرو برد اختر بد
نهاني شكر دادار جهان كرد
كه او فرجام موبد را چنان كرد

(ويس و رامين)


ـ در داستان خسرو و شيرين، درطول بيشتر حوادث داستان، خسرو، پادشاه كشور است. در صورتي كه در ويس و رامين، رامين پادشاه نيست، و در اواخر داستان، هنگامي كه به ويس مي‌رسد، پادشاه مي‌شود.

ـ ويس، پيش از رامين مي‌ميرد؛ و رامين پس از او به زندگي ادامه میدهد. در داستان خسرو و شيرين، وقتي خسرو كشته مي‌شود، شيرين هم، در دخمه و در كنار او، جان مي‌دهد:

چو با رامين بد او هشتاد و يك سال
ز بي‌دردي نماند ازمشك او خال

(ويس و رامين؛ 1/506)


پس آنگه مرگ،ناگاه از كمينگاه
بيامد در ربود آن كاسته ماه.
دل رامين به دردش كان، غم شد
هميدون چشم رامين زان دژم شد

(ويس و رامين؛ 9و 10/507)


پس آنگه دخمه‌اي فرمود شهوار
چنان شايسته جفتي را سزاوار

(ويس و رامين؛ 35/508)


چو مهد شاه در گنبد نهادند
بزرگان روي در روي ايستادند
ميان دربست شيرين پيش موبد
به فراش درون آمد به گنبد
جگرگاه ملك را مهر برداشت
ببوسيد آن دهن كو بر جگر داشت
بدان آيين كه ديد آن زخم را ريش
همان‌جا دشنه‌اي زد بر تن خويش

(خسرو و شيرين؛ 1، 3، 4/443 و 12/442)


ـ ‌در سرانجام داستان خسرو و شيرين، شيرويه ـ فرزند خسرو و مريم ـ خسرو را مي‌كشد و با گستاخي تمام، از شيرين خواستگاري مي‌كند:

فرود آمد ز روزن ديو چهري
نبوده در سرشتش هيچ مهری
به بالين شه آمد تيغ در مشت
جگرگاهش دريد و شمع را كشت

(خسرو و شيرين؛ 3/418و 18/427)


ـ همان‌طور كه در ادبيات غنايي، نوع اثر با زندگي شخصي خالق آن گره مي‌خورد، در دو داستان مذكور نيز زندگي فخرالدين اسعد گرگاني و حكيم نظامي، بر طراحي شخصيتها تأثير گذاشته و در حقيقت بيان‌كنندة شخصيت شاعر و زندگي شخصي اوست. مثلاً شخصيت شيرين، تحت تأثير همسر نظامي است؛ كه نظامي نيز در پايان داستان اين را بيان مي‌كند.

سبكرو چون بت قفچاق من بود
تو گويي كو چو خود آفاق من بود


ـ در مقايسه شخصيتهاي ويس و شيرين، ويس گستاخ‌تر است. چون در مقابل موبد، با گستاخي تمام به عشق خود به رامين اعتراف مي‌كند. در حالي كه شيرين، محافظه‌كارتر است:

اگرچه شرم بي‌اندازه بودش
قضا شرم از دو ديده بر ربودش
مرو را گفت:‌شاها،‌ كامگارا!
چه ترساني به پاد افراه ما را ؟!
سخنها هر چه گفتي، راست گفتي
نكو كردي [كه] آهو نانهفتی
كه رامينم گزين دو جهان است
تنم را جان و جانم را وان است

(ويس و رامين؛ 43، 45، 46، 49/165)


ـ ويس به راحتي خود را در اختيار رامين قرار مي‌دهد. در حالي كه شيرين تنها زماني خود را در اختيار خسرو مي‌گذارد كه رسماً همسر او و بانوي ايران شود:

پس آنگه ويس و رامين هر دو باهم
ببستند از وفا پيمان محكم
به رامين داد يك دسته بنفشه
«به يادم دار» گفتا «اين هميشه»
وزان پس هر دو وان با هم بخفتند
گذشته حالها با هم بگفتند

(ويس و رامين؛ 88/160 و 70، 81/159)


به دارايي كه تنها را خودش داد
به معبودي كه آن را پرورش داد
كه بي‌كاوين، اگر چه پادشاهي
زمن برنايدت كامي كه خواهی

(خسرو و شيرين؛ 13، 14/343)


ـ ويس كسي است كه در مقابل معشوق، التماس و عجز نيز مي‌كند (نظير نامه‌هاي دهگانه‌اي كه به رامين مي‌نويسد). ولي شيرين در مقابل معشوق ناز مي‌كند، و هيچ‌گاه به او التماس نمي‌كند.

ـ در مقايسة شخصيتهاي رامين و خسرو، رامين شخصي است كه به موسيقي علاقة بسيار دارد؛ و به كشورگشايي و پادشاه بودن،‌ علاقه‌اي ندارد. ولي خسرو، شخصي قدرت‌طلب و مالپرست است.

تو خود داني كه ويرو چون جوان است
به دشت و كوه بر نخجير گان است.
ندارد كار جز نخجير كردن
نشستن با بزرگان باده خوردن
به عادت نيز رامين همچنين است
مرو را دوستدار راستين است

(ويس و رامين؛ 13ـ11/193)


ـ خسرو هوسبازتر از رامين است. او، وقتي وصف شكر اصفهاني را مي‌شنود، شيرين را رها مي‌كند و به طلب شكر، به اصفهان مي‌رود. در صورتي كه رامين يك معشوقه دارد؛ و اگر هم بنا به مصلحت با گل ازدواج مي‌كند، هيچ‌گاه ويس را فراموش نمي‌كند.

سرش سوداي بازار شكر داشت
كه شكر هم زشيريني اثر داشت
نه دل مي‌دادش از دل راندن او
نه شايست از سپاهان خواندن او
پس از سالي، ركاب افشاند بر راه
سوي ملك سپاهان راند بنگاه

(خسرو و شيرين؛ 10، 11، 13/279)


رامين وقتي مي‌خواهد از زيبايي گل تمجيد كند، او را به ويس مانند مي‌كند:

چو رامين روي يار دلستان ديد
رخش را چون شكفته گلستان ديد
بدو گفت: اي به خوبي ماه گوراب
ببرده ماهِ رويت ماه را آب
مرا امروز تو درمانِ جاني
كه ويسِ دلستان را نيك مانی

(ويس و رامين؛ 13، 19، 23/ 328)


ـ به نظر مي‌رسد رنگ عشق نيز در ويس و رامين و خسرو و شيرين با يكديگر تفاوت دارد. در ويس و رامين بسيار شديدتر و جسماني‌تر است، و در خسرو و شيرين كمتر است؛ و عاشق و معشوق، صلاح خود را نيز در نظر مي‌گيرند. در ويس و رامين، عاشق و معشوق حاضرند هر كاري براي ديگري انجام دهند. مثلاً فرار كردن با هم، دفاع از ديگري در مقابل موبد، در اختيار گذاشتن ويس خود را براي رامين. در خسرو و شيرين، خسرو هنگامي كه شيرين به درخواستش جواب رد مي‌دهد، با گستاخي تمام از نزد او مي‌رود، و براي به رخ كشيدن خود، با افرادي ديگر ازدواج مي‌كند. از آن سو، شيرين حتماً بايد همسر خسرو باشد، نه دوست و يا معشوقة او.

ـ‌ در داستان ويس و رامين، قهرمان اصلي ويس است، و ناز و نيازهاي او در مقابل رامين مطرح است. ولي در داستان خسرو و شيرين، قهرمان اصلي خسرو است.



نتيجه‌گيري
ويس و رامين و خسرو و شيرين، از جمله داستانهاي بسيار زيباي ايراني هستند كه از ديرباز تا كنون بر سر زبانها بوده‌اند و هيچ‌گاه از شهرت آنها كاسته نشده است.
در جاي جايِ داستان خسرو و شيرين، رد پايي از ويس و رامين ديده مي‌شود؛ كه نشاندهندة توجه بسيار زياد حكيم نظامي گنجوي به منظومة فخرالدين اسعد گرگاني است. حتي در قسمتهايي از كتاب نيز، وي دقيقاً نام كتاب و يا شخصيتهاي آن را ذكر مي‌كند؛ كه نشان از توجه ويژة او به آن منظومه است. ولي آنچه كه منظومه خسرو و شيرين را كاملاً جدا از ويس و رامين نشان مي‌دهد، توصيفات و تشبيهات بسيار زياد و زيباي حكيم نظامي است، كه باعث شده است حتي در توصيف شخصيتها نيز از منظومه فخرالدين اسعد، فاصله بگيرد. چون نظامي سعي دارد شخصيتهاي اصلي داستان را كاملاً سفيد و بدون اشتباه توصيف كند و براي اعمال آنها توضيحي منطقي بياورد. در حالي كه اشخاص داستان فخرالدين اسعد، شخصيتهايي خاكستري دارند، كه هر كدام داراي اشتباهاتي نيز هستند.
در سير حوادث داستان نيز، حوادث كليدي و اصلي داستان خسرو و شيرين، تقريباً متفاوت از داستان ويس و رامين است. كه همين، باعث شده است كه آن منظومه، تقليديِ صرف نباشد.
شايد اگر به جاي داستان خسرو و شيرين، داستان شيرين و فرهاد سروده مي‌شد، بيشتر به ويس و رامين نزديك مي‌بود. يعني طبق تاريخ و آنچنان كه در منظومة منسوب به فروسي بيان مي‌شود، شيرين، بنا به مصلحت با خسرو ازدواج مي‌كند؛ اما در واقع عاشق فرهاد است. مانند ويس، كه به زور به ازدواج موبد درمي‌آيد، ولي با رامين پيوند عشقي و عاطفي برقرار مي‌كند. اما نظامي گنجوي كه مي‌خواسته است كتابي متفاوت بيافريند، سعي دارد از منظومة فخرالدين اسعد فاصله بگيرد؛ و مي‌توان گفت كه تا اندازه‌اي نيز موفق بوده است.



منابع:

1. گرگاني، فخرالدين اسعد؛ ويس و رامين؛ مصحح: مجتبي مينوي؛ انتشارات فخر رازي
2. نظامي گنجوي، الياس بن يوسف؛ خسرو و شيرين؛ مصحح: حسن وحيد دستگردي؛ تهران: نشر قطره؛ 1378.
3. پيري، محمد و موسي؛ بررسي عنصر ساختي تقدير در دو منظومه «ويس و رامين» و «خسرو و شيرين»؛ مجله علوم انساني دانشگاه سيستان و بلوچستان؛‌ دي ماه 1381.
4. گرگاني، فخرالدين اسعد؛ ويس و رامين؛‌ مقدمه و مصحح محمد روشن؛ تهران: 1377.
5. واردي، زرين؛ بررسي شعر غنايي فارسي در محدوده قرن ششم تا هشتم؛ ج 1؛ مهرماه 1378.
6. رزمجو، حسين؛ انواع ادبي و آثار آن در زبان فارسي؛ مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي؛ چاپ دوم: 1372.



لیلا عبدی


 
بالا