هنر (( خود )) زیستن است و زیستن (( خود )) هنر است ! چرا که هستی: تموج اثراتی ست بر واقعیت. هر اثر اگر برانگیزاند، هنر است و اگر هدایت کند ، حقیقت است. پس حقیقت هنر، شیدائی ِ همآیشی انسانی - طبیعی ست ، تا کمال ظاهر شود. شعر ، تبلور لحظاتی زین شیدائی و اوجی از این همآیش است. عشقی ست که رسوخ می کند ، می شناسد ، تجزیه و تحلیل می کند و استنتاجی سمبولیک بدست می دهد. سمبول ، در اینجا ، خواسته است. خواسته ای فراتر از حدود شناخت عامیانه ، اما با همین شناخت ، رابطه ای عمیق و ناگسستنی دارد. نماد ها ، نماینده و نمایانگر آرزوهااند . آنها را نباید با واقعیت موجود اشتباه گرفت ، هر چند عناصر آن ، تافته و بافتهء همین واقعیت ، اما (( نپرداختهء )) آن است.
آرزوها (( خود )) ذوق انسان و اشتیاق او ، در رسیدن به کمال است، کمالی که جز زیبائی را جستجو نمی کند. لیک این زیبائی ؛ همانا مطلوب بودن است، مطلوبی حقیقی ، حقیقتی فراگیر ، آنگونه که همه را فراگیرد. چرا که درستی عین حقیقت است و کیست که در بطن وجود خود از حقیقت لذت نبرد و درستی را زیبا نداند؟ بر این پایه می توان گفت که شعر درعین حال که در زمان واقع میشود ، متعلق به زمان نیست. می تواند واقعیت باشد ، اما حقیقت نباشد ، هر چند که در بطن خود حامل حقیقتی است. لطافت آن در لحظه احساس می شود ، لیک زیبائی آن ، تنها ، قابل تصور است. و تصویر نیست! که (( تنها )) دورنماست. با شعر زیستن ؛ زندگی در واقعیت ، گرایش به حقیقت ، عشق به احساس و آمیزش با تعقل است.
با شعر بودن ، به معنی انسان زیستن ، به گونهء آرمانی ِ آن است. اینچنین است که لطیف ترین احساسات بشری ، قابل انتقال از طریق این وسیله اند. آزادترین عرصه برای ارائهء هر نوع برداشت از جهان و پدیده های آن ، اجتماع و انسان و مسائل او نیز ، همین بستر است.
شعر پدیده ای زبانی ست ، و زبان ؛ پدیده ای اجتماعی . شعر زائیده تخیل آرزومند اجتماع انسانی ست و اجتماع انسانی ؛ نتیجهء نیاز به تداوم حیات انسانی ! پس شعر نگاه به زندگی ست ، اما نه تنها آنگونه که هست ، بلکه آنگونه نیز که باید باشد. شعر ، نتیجهء نیاز است. نیاز به بیانی که بتواند بیانگر نمود عاطفی -آرمانی ِ انسان باشد و این بیان ، جز زبان تخیل (( که قادر است به هر خواسته ای پوششی حقیقی بدهد )) نیست.
شعر ، سرزمین تصور را تسخیر می کند ، تا به تصاویر ( حقیقی و مجازی ) ، بُعدی حسی ببخشد. د راین مرحله ، شعر ؛ تخیلی ست محسوس ، که زبان تحقق بخشیدن به ناممکن هاست.
بدین پایه ، شعر ؛ زندگی ست ، بعلاوه شاعر ! شاعری که حس و تخیل و اندیشهء او ، بهانه ای ست برای بیان اجتماع و محیط انسانی - طبیعی و نیازها و تطورات آن . شعر بدون شاعر قابل تصور نیست و شاعر بدون مفهوم انسان و تمامی شناختی که نسبت به این موجود وجود دارد.
به آغاز سخن بر می گردیم؛ ... اگر هر فرآیند تحول و تبدیل در خلق یک اثر ، سیری کیفی را به سوی استتیک انسانی طی کند ، هنر ؛ عینیتی فرانظر و دگرگون شده از واقعیت خام است ، که محصول بی واسطه احساس و اندیشه هنرمند می باشد. اندیشه ، خود ، برآوردی مادی از دگرگونی حس انسانی ، توسط دستگاه دماغی ست . بر این اساس ، فرآیند مذکور ؛ دخالتی ست بر پایهء گزینش ، پرورش و آفرینش ، که بر سه محور استوار است:
-1 جهان خارج- 2 حس انسانی 3- پالایش و پیرایش نظری و دماغی استتیک در هنر ، برقراری آنگونه روابط منطقی و ذوقی ست ، که بتواند بین سه عامل فوق تطابق ایجاد کرده و بر منطق حسی مخاطب نیز، منطبق گردد. شعر ، تبلور نمادین ِ چنین تطابقی ست. ساختاری نوشتاری ست ، که موسیقی واژه ها - تخیل هنرمند و اندیشهء مادیت یافتهء ِ انسانی ، سه کارپایهء ِ پرداخت ِ آن را تشکیل می دهد.
ظرفیت بیانی شعر ، همان ظرفیت بیانی شعور نیست ! رشته های هنری در کل دارای چنین خصیصه ای هستند. هر کدام دایرهء ادراک ، نفوذ و بسط محدودی دارند و (( این )) ، ریشه در محدودیتها و قیود صوری ، و در ساختارهای پذیرفته شده آنها دارد. شکل به عنوان ره آوردی ثانوی ، تنها در هنر است که به هنگام ارائه ، نمودی از ماهیت است.
بر این اساس ، فرآورده ، (( خود )) هنر است و زیرساختهای آن کمتر مورد توجه قرار می گیرد. اگر این نکته را مدنظر داشته باشیم ، در می یابیم که (( بیان )) در ظرفیتهای شعوری ؛ نامحدود ، و تصاویر هنری و از جمله شعر ، در ارائهء این ظرفیتها محدود است. اینچنین است که یک شعر ، تنها ارائهء بخشی از ادراک ، تصورات و استنتاج برخاسته از قیاس احساس و تفکر می باشد. زبان ، به عنوان زیرساخت، ابزار و تعمیم دهندهء اندیشه ، (( خود )) دارای محدودیت هایی از لحاظ آوائی و معنائی - تحول پذیری و تکامل و تطبیق است. این ابزار به عنوان پدیده ای سیال ، نمی تواند دارای کارکرد و ظرفیت ثابتی باشد. پس شعر ، بمثابه نمودی زبانی - شعوری ، شکل پذیری و کیفیت پذیری ِ سیالی ست که همراه با زبان و تحولات آن ، دارای ظرفیتهای متفاوت بیانی می شود.
بخشی از مسئولیت کارکرد این نظام ، بر عهدهء شاعر است ، که او (( خود )) نیز ، مشمول این دگرگونی ها و تحولات است. ضمن اینکه میزان قدرت دراکه ، تمرین و ممارست و کارکرد حسی او نیز ، شروط مهمی در بالابردن ظرفیتهای بیانی شعر است.
یک شعر ، در بهترین صورت ، همیشه بخش کوچکی از مادهء خام خود ، یعنی شعور است. غیر از عوامل اصلی که ذکر شد ؛ دستور زبان و شکل برخورد با آن - زیبائی شناسی فناتیک واژه ها - شکل ترکیبها - قوانین معانی و بیان - موسیقی - مسائل مربوط به انتزاع و امتزاج در تصاویر و ... در نهایت ؛ زندگی شاعر و عوامل محیطی ، هر کدام می توانند بمثابه عوامل بازدارنده و يا پیش برنده عمل کنند. در بهترین حالت نیز , شاعر برای درهم شکستن محدودیتهای بیانی خویش ، چاره ای جز در زمان بودن ندارد. او باید از تمامی امکانات زبانی و فکری زمانهء خویش در جهت گسترش شعاع عملکرد ظرفیتهای بیانی استفاده کند. با علم به اینکه حتی در اینصورت ، به دلیل محدودیت هایی که شمرده شد ، تنها ، صدای او ، پژواک بخشی از آن چیزی ست که شعور هنرمندانه می نامیمش ! تنها باید این نکته را همواره در نظر داشت که بیان ؛ نمودی سیال است و ظرفیت های آن ، در زمانه محدود و در زمان ، نامحدود است .
آرزوها (( خود )) ذوق انسان و اشتیاق او ، در رسیدن به کمال است، کمالی که جز زیبائی را جستجو نمی کند. لیک این زیبائی ؛ همانا مطلوب بودن است، مطلوبی حقیقی ، حقیقتی فراگیر ، آنگونه که همه را فراگیرد. چرا که درستی عین حقیقت است و کیست که در بطن وجود خود از حقیقت لذت نبرد و درستی را زیبا نداند؟ بر این پایه می توان گفت که شعر درعین حال که در زمان واقع میشود ، متعلق به زمان نیست. می تواند واقعیت باشد ، اما حقیقت نباشد ، هر چند که در بطن خود حامل حقیقتی است. لطافت آن در لحظه احساس می شود ، لیک زیبائی آن ، تنها ، قابل تصور است. و تصویر نیست! که (( تنها )) دورنماست. با شعر زیستن ؛ زندگی در واقعیت ، گرایش به حقیقت ، عشق به احساس و آمیزش با تعقل است.
با شعر بودن ، به معنی انسان زیستن ، به گونهء آرمانی ِ آن است. اینچنین است که لطیف ترین احساسات بشری ، قابل انتقال از طریق این وسیله اند. آزادترین عرصه برای ارائهء هر نوع برداشت از جهان و پدیده های آن ، اجتماع و انسان و مسائل او نیز ، همین بستر است.
شعر پدیده ای زبانی ست ، و زبان ؛ پدیده ای اجتماعی . شعر زائیده تخیل آرزومند اجتماع انسانی ست و اجتماع انسانی ؛ نتیجهء نیاز به تداوم حیات انسانی ! پس شعر نگاه به زندگی ست ، اما نه تنها آنگونه که هست ، بلکه آنگونه نیز که باید باشد. شعر ، نتیجهء نیاز است. نیاز به بیانی که بتواند بیانگر نمود عاطفی -آرمانی ِ انسان باشد و این بیان ، جز زبان تخیل (( که قادر است به هر خواسته ای پوششی حقیقی بدهد )) نیست.
شعر ، سرزمین تصور را تسخیر می کند ، تا به تصاویر ( حقیقی و مجازی ) ، بُعدی حسی ببخشد. د راین مرحله ، شعر ؛ تخیلی ست محسوس ، که زبان تحقق بخشیدن به ناممکن هاست.
بدین پایه ، شعر ؛ زندگی ست ، بعلاوه شاعر ! شاعری که حس و تخیل و اندیشهء او ، بهانه ای ست برای بیان اجتماع و محیط انسانی - طبیعی و نیازها و تطورات آن . شعر بدون شاعر قابل تصور نیست و شاعر بدون مفهوم انسان و تمامی شناختی که نسبت به این موجود وجود دارد.
به آغاز سخن بر می گردیم؛ ... اگر هر فرآیند تحول و تبدیل در خلق یک اثر ، سیری کیفی را به سوی استتیک انسانی طی کند ، هنر ؛ عینیتی فرانظر و دگرگون شده از واقعیت خام است ، که محصول بی واسطه احساس و اندیشه هنرمند می باشد. اندیشه ، خود ، برآوردی مادی از دگرگونی حس انسانی ، توسط دستگاه دماغی ست . بر این اساس ، فرآیند مذکور ؛ دخالتی ست بر پایهء گزینش ، پرورش و آفرینش ، که بر سه محور استوار است:
-1 جهان خارج- 2 حس انسانی 3- پالایش و پیرایش نظری و دماغی استتیک در هنر ، برقراری آنگونه روابط منطقی و ذوقی ست ، که بتواند بین سه عامل فوق تطابق ایجاد کرده و بر منطق حسی مخاطب نیز، منطبق گردد. شعر ، تبلور نمادین ِ چنین تطابقی ست. ساختاری نوشتاری ست ، که موسیقی واژه ها - تخیل هنرمند و اندیشهء مادیت یافتهء ِ انسانی ، سه کارپایهء ِ پرداخت ِ آن را تشکیل می دهد.
ظرفیت بیانی شعر ، همان ظرفیت بیانی شعور نیست ! رشته های هنری در کل دارای چنین خصیصه ای هستند. هر کدام دایرهء ادراک ، نفوذ و بسط محدودی دارند و (( این )) ، ریشه در محدودیتها و قیود صوری ، و در ساختارهای پذیرفته شده آنها دارد. شکل به عنوان ره آوردی ثانوی ، تنها در هنر است که به هنگام ارائه ، نمودی از ماهیت است.
بر این اساس ، فرآورده ، (( خود )) هنر است و زیرساختهای آن کمتر مورد توجه قرار می گیرد. اگر این نکته را مدنظر داشته باشیم ، در می یابیم که (( بیان )) در ظرفیتهای شعوری ؛ نامحدود ، و تصاویر هنری و از جمله شعر ، در ارائهء این ظرفیتها محدود است. اینچنین است که یک شعر ، تنها ارائهء بخشی از ادراک ، تصورات و استنتاج برخاسته از قیاس احساس و تفکر می باشد. زبان ، به عنوان زیرساخت، ابزار و تعمیم دهندهء اندیشه ، (( خود )) دارای محدودیت هایی از لحاظ آوائی و معنائی - تحول پذیری و تکامل و تطبیق است. این ابزار به عنوان پدیده ای سیال ، نمی تواند دارای کارکرد و ظرفیت ثابتی باشد. پس شعر ، بمثابه نمودی زبانی - شعوری ، شکل پذیری و کیفیت پذیری ِ سیالی ست که همراه با زبان و تحولات آن ، دارای ظرفیتهای متفاوت بیانی می شود.
بخشی از مسئولیت کارکرد این نظام ، بر عهدهء شاعر است ، که او (( خود )) نیز ، مشمول این دگرگونی ها و تحولات است. ضمن اینکه میزان قدرت دراکه ، تمرین و ممارست و کارکرد حسی او نیز ، شروط مهمی در بالابردن ظرفیتهای بیانی شعر است.
یک شعر ، در بهترین صورت ، همیشه بخش کوچکی از مادهء خام خود ، یعنی شعور است. غیر از عوامل اصلی که ذکر شد ؛ دستور زبان و شکل برخورد با آن - زیبائی شناسی فناتیک واژه ها - شکل ترکیبها - قوانین معانی و بیان - موسیقی - مسائل مربوط به انتزاع و امتزاج در تصاویر و ... در نهایت ؛ زندگی شاعر و عوامل محیطی ، هر کدام می توانند بمثابه عوامل بازدارنده و يا پیش برنده عمل کنند. در بهترین حالت نیز , شاعر برای درهم شکستن محدودیتهای بیانی خویش ، چاره ای جز در زمان بودن ندارد. او باید از تمامی امکانات زبانی و فکری زمانهء خویش در جهت گسترش شعاع عملکرد ظرفیتهای بیانی استفاده کند. با علم به اینکه حتی در اینصورت ، به دلیل محدودیت هایی که شمرده شد ، تنها ، صدای او ، پژواک بخشی از آن چیزی ست که شعور هنرمندانه می نامیمش ! تنها باید این نکته را همواره در نظر داشت که بیان ؛ نمودی سیال است و ظرفیت های آن ، در زمانه محدود و در زمان ، نامحدود است .