غزل دستان خود را سوی ذاتی فرد می گیرد
خدا دست کسی را که دعایم کرد، می گیرد
برایم سخت سنگین است هضم اینکه آیینه-
وجودش از نگاه سنگها هم درد می گیرد
غروب آسمان حزن آور و غمناک، تلخ ِ تلخ
ولی بدتر زمانی که دل یک مرد می گیرد
همیشه زجر دشمن شادی آور نیست، گاهی هم-
دل یک گربه با مرگ سگی ولگرد می گیرد
چرا هر کس که یک آغوش پر احساس می خواهد
همیشه دست گرمش را دو دست سرد می گیرد؟
سخن از بی وفایی ها که می گویم-بدون شک-
زبان تا عمق مغز استخوانم درد می گیرد...
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
حسین عباسیان
خدا دست کسی را که دعایم کرد، می گیرد
برایم سخت سنگین است هضم اینکه آیینه-
وجودش از نگاه سنگها هم درد می گیرد
غروب آسمان حزن آور و غمناک، تلخ ِ تلخ
ولی بدتر زمانی که دل یک مرد می گیرد
همیشه زجر دشمن شادی آور نیست، گاهی هم-
دل یک گربه با مرگ سگی ولگرد می گیرد
چرا هر کس که یک آغوش پر احساس می خواهد
همیشه دست گرمش را دو دست سرد می گیرد؟
سخن از بی وفایی ها که می گویم-بدون شک-
زبان تا عمق مغز استخوانم درد می گیرد...
-.-.-.-.-.-.-.-.-.-
حسین عباسیان