baroon
متخصص بخش ادبیات
پرسه
دوباره رفتی و من ماندم و پریشانی
دوباره خسته از این پرسه ی خیابانی
صدای هیچکس ازهیچ جا نمی آید
و عشق داغ بزرگی است روی پیشانی
تویی و پنجره و شعر و کاغذ و چایی
منم و عکس تو و یک شب زمستانی
همیشه با من از انجیر و سنگ و برکه بگو
بگو که خسته ام از واژه های انسانی
و نعش این همه لبخند مانده بردوشم
بیا که هفت قدم مانده تا به ویرانی