• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

غزل غزل با کاووس کمالی نژاد

baroon

متخصص بخش ادبیات


پرسه




دوباره رفتی و من ماندم و پریشانی

دوباره خسته از این پرسه ی خیابانی

صدای هیچکس ازهیچ جا نمی آید

و عشق داغ بزرگی است روی پیشانی

تویی و پنجره و شعر و کاغذ و چایی

منم و عکس تو و یک شب زمستانی

همیشه با من از انجیر و سنگ و برکه بگو

بگو که خسته ام از واژه های انسانی

و نعش این همه لبخند مانده بردوشم

بیا که هفت قدم مانده تا به ویرانی





 

baroon

متخصص بخش ادبیات


بوم زندگی



وقتی که شب دو طرح مخالف کشیده بود

یک جیغ نرم پرده شب را دریده بود

حالا دوسایه خیس و عرق کرده و خمار

برشیشه اشک گرم نفس ها چکیده بود

یک جاده باز پرانتز من آمـــــــــدم

بیچاره من ، به اول و آخر رسیده بــــود

شیطان الرجیم که ذکرش بخیر بـــــــاد

از روح خود به جسم شریفم دمیده بود

دندان و موی و بعد کمی عرض و ارتفاع

هابیلکم " به تخته بزن" قد کشیده بود

تا من به خود بیایم و یوسف شوم شبــــی

لبهای گرگ طعم لبم را چشیده بود

چیزی عجیب آمد و زل زد به زندگی

در زندگی نشانه ای از من ندیده بود

حس میکنم درون سرم نقب می زند

کرمی که پارسال تنم را جویده بود

حالا به بوم زندگی ام نقش چیست هیچ

جز طرح یک پرنده که وارو پریده بود




 

baroon

متخصص بخش ادبیات


روزهای تکراری


دلم گرفته از این روزهای تکراری

دلم گرفته تر از این نمی شود آری

تمام روز کپی می شوم به روی خودم

و خواب هم که ندارد خیالِ بیداری

کنارِ چشمه ی این روزهای خشکیده

چه سال ها که نشستم ولی نشد جاری

همیشه یک نفر از هیچ جا نمی آید

و زخم فاصله ها آه می شود کاری

و بس که عقربه ها دور خویش چرخیدند


گرفته بغض ساعت از این لحظه های پرگاری


قطارِ یک نفره باز می رسد از راه


و باز روز دگر، راه و ریل تکراری


منم همانکه درآغوش خویش می میرد


وضربه ضربه کاریست آه ضربه کاری





 

baroon

متخصص بخش ادبیات

فیلم




وقتی پرنده خسته به آنجا رسیده بود


جمعیتی به دور کسی صف کشیده بود


دوربین و نور و مردم بیکار و میکروفن


مردی جلیقه پوش که قدری خمیده بود


آرایش وگریم هنرپیشه های زن


یک رهگذر که فیلم به عمرش ندیده بود


یک زن قدم زنان به دیالوگ نگاه کرد


مردی که حس گرفته و آنجا لمیده بود


دوربین و نور و بعد صدا... اندکی درنگ


"اکشن" صدای مردی از آن سو رسیده بود


زن گفت من بدون تو ... "کات، آه لعنتی"


مرد جلیقه پوش چه دادی کشیده بود


این بی صحاب لعنتی اینجا چه می کند؟


یک لنگه کفش بغض هوا را دریده بود


آغوش نیمه باز هنر پیشه بسته شد


خندید، او که اشک به چشمش رسیده بود


بعد آن یکی که لنگه کفشی به پا نداشت


لی لی کنان میان لوکیشن دویده بود


حالا پلان پشت صحنه فیلمِ «به رنگ عشق»


تصویر یک پرنده که فیلمی ندیده بود


ناگه پرنده خسته وخونین پرید ورفت


از سنگ مزه ای به گمانم چشیده بود





 

baroon

متخصص بخش ادبیات


کوچه



یک جاده می رسد به حوالی شهر ما


شهری پراز مغازه و زن ، بیل و اشتها


تاکسی، کدام خیابان نمی روی ؟


یکراست می روم نرسیده به ناکجا


این کوچه بود؟ کوچه بعدی چطور؟ وای


اینجا کجاست؟ گم نشوم توی کوچه ها


حالا پس ازسه ساعت وهفتاد ثانیه


بن بست می شمارم و یک کوچه مانده تا ...


این کوچه هم که مثل همه کوچه های شهر


ارکسترهای خسته و خاموش و بی صدا


حالا میان کوچه ی بن بست مانده ام


اینجا پلاک 11 نداریم بچه ها؟


این درهمان دراست دلم ریخت ناگهان


اوخانه هست ؟ نیست؟ اگر رفته کی؟ چرا؟


تق تق... صدایی ازپس درمی رسد به گوش


این کیست پشت در، ک...کسی نیست آشنا


دربازشد، آینه ای پشت در شکفت


گفتم تو کیستی، گفت کسی نیست، من، شما؟




 

baroon

متخصص بخش ادبیات

مثل تو



کسی دوباره صدایم کرد، کسی که مثل تو زیبا بود


کسی که مثل تو می فهمید، کسی که مثل تو تنها بود


تمام خستگی ام را دید کسی که مثل تو می فهمید


همان که بوی تو را می داد همان که مثل تو با ما بود


هزار پنجره لبخند دوباره رو به دلم وا شد


دوباره آنکه تو می گفتی درون آینه پیدا بود


و قطره قطره نگاهش را شبی بیاد تو نوشیدم


و باز سهم دلم از تو تمام وسعت دریا بود


کنار پیچک همسایه دوباره دست تو را می کاشت


شبی که دست تو گل می کرد شبِ شکفتن فردا بود


وباد بوی تو را آورد ، و بوی پیچک همسایه


و دست های تو را می چید کسی که مثل تو با ما بود




 

baroon

متخصص بخش ادبیات


سفر


اینجا دلم گرفت بیا تا سفر کنیم

از کوچه های خالی ماندن گذرکنیم

تا چشم های ابری باران ندیده ات

تا آسمان گریه بیا تا سفر کنیم

این روزهای زنگ زده حال مرا گرفت

شب را بیا به خاطر فردا سحر کنیم

از بیشه های حادثه پرهیز تا به کی

آسودگی بس است بیا تا خطر کنیم

این جاده را برای نرفتن نساختند

اینجا نشسته ای که چه خاکی به سر کنیم

گاهی حساب سود و زیان می کشد مرا

اصلاً بیا، بیا برویم و ضرر کنیم





 

baroon

متخصص بخش ادبیات

شهر تنهایی


صدایم می کند هر شب کسی از شهر تنهایی

دلم دور از تو می میرد چرا دیگر نمی آیی

چرا دیگر نمی آیی که من پاییزِ پاییزم

ودر من برگ می بارد درخت ِ ناشکیبایی

ببین در چشم های من فقط یک راه می ماند

همان راهی که می گویند از آن باز می آیی

به یاد دست های تو که باران هدیه می دادند

به گلدان های بی شب بو، به زنبق های صحرایی

برایم قصه می گفتی شبی از مرد آهنگر

ومن گفتم خدا قوت به آن دست اهورایی

صدای خسته ات هر شب درون کوچه می پیچد

هنوز آواز می خوانی ولی با لحن نیمایی




 

baroon

متخصص بخش ادبیات


بدون تو

وقتی که شب بدون تو تفسیر می شود
از هرچه هست و نیست دلم سیر می شود
اینجا کنار پنجره لم داده ام به هیچ
خیره به استکان قهوه که تبخیر می شود
سُر می خورم کناربخاری و آن طرف
سیگار نیم سوخته نفس گیر می شود
خوابم گرفته است و به تو فکر می کنم
گاهی چقدر خاطره دلگیر می شود
حالا کنار پنجره با هم نشسته ایم
شب در میان موی تو تکثیر می شود
گفتم که سیل ثانیه ها پشت در رسید
کاری بکن که بی تو سرازیر می شود
مثل همیشه باز به در می کنی نگاه
گفتم برو، به قول خودت دیر می شود
حالا چه زود بی تو گذشتند لحظه ها
این خواب هم 'بدون تو' تعبیر می شود
چرتم پریده است و تو رفتی و بعد تو
مردی کنار پنجره ها پیر می شود




 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات



بذر ستاره


راهی به سوی وحشت گرداب می رود

راهی به سوی ساحل امید و انتظار

یک ساقه شکسته گندم در این مسیر

یک شاخه بنفشه خودرو در آن دیار

راهی که باز خاطره های شب است و هیچ

راهی که سیب می چکد از نغمه سه تار

ای راهی حریم طپش های سبز عشق

ای محرم عزیز غریبان سوگوار

باران تو تمام تنم را جوانه کرد

در لحظه های قدسی رویش به من ببار

در دست های خوب تو بذر ستاره بود

ای آمده از آن سوی شب دانه ای بکار




 

baroon

متخصص بخش ادبیات


پرسه


دوباره رفتی و من ماندم و پریشانی

دوباره خسته از این پرسه ی خیابانی

صدای هیچکس ازهیچ جا نمی آید

و عشق داغ بزرگی است روی پیشانی

تویی و پنجره و شعر و کاغذ و چایی

منم و عکس تو و یک شب زمستانی

همیشه با من از انجیر و سنگ و برکه بگو

بگو که خسته ام از واژه های انسانی

و نعش این همه لبخند مانده بر دوشم

بیا که هفت قدم مانده تا به ویرانی



 

baroon

متخصص بخش ادبیات


گریه تا مرگ



اینجا کسی دارد هوای گریه تا مرگ

در کوچه می پیچد صدای گریه تا مرگ

با یک سبد از مشرق و لبخند و گیلاس

آهسته می میرد بپای گریه تا مرگ

گفتم ولی آهسته اینک خنده تاعشق

اما شنیدم شروه های گریه تا مرگ

خیلی دلم می خواست من هم بچه بودم

تا خنده می کردم به جای گریه تا مرگ

آقا اجازه، ما کمی باید بخندیم

ساکت! نباشد جز صدای گریه تا مرگ

گویی صدای خنده می آید، ولی نیست

جز زهرخندی از خدای گریه تا مرگ

یک ترکش از آیینه در چشمم نشسته است

دیگر نمی گریم برای گریه تا مرگ





 

baroon

متخصص بخش ادبیات




وقتی که شب بدون تو تفسیر می شود
از هرچه هست و نیست دلم سیر می شود

اینجا کنار پنجره لم داده ام به هیچ
خیره به استکان قهوه که تبخیر می شود

سُر می خورم کناربخاری و آن طرف
سیگار نیم سوخته نفس گیر می شود

خوابم گرفته است و بتو فکر می کنم
گاهی چه قدرخاطره دل گیر می شود

حالا کنار پنجره با هم نشسته ییم
شب در میان موی تو تکثیر می شود

گفتم که سیل ثانیه ها پشت در رسید
کاری بکن که بی تو سرازیر می شود

مثل همیشه باز به در می کنی نگاه
گفتم برو ، به قول خودت دیر می شود

حالا چه زود بی تو گذشتند لحظه ها
این خواب هم 'بدون تو' تعبیر می شود

چرتم پریده است و تو رفتی و بعد تو
مردی کنار پنجره ها پیر می شود



 
آخرین ویرایش:
بالا