فارسی گفتاری، زبان گفتاری تحصیل كردگان ایران است؛ به عبارت دیگر دو فارسی معیار یا رسمی وجود دارد: یكی فارسی نوشتاری رسمی كه مكتوبات به آن فارسی است؛ دیگر فارسی گفتاری رسمی كه تحصیل كردگان در گفتار به ویژه هرگاه بخواهند رسمی صحبت كنند، از آن بهره می گیرند. فارسی گفتاری در تهران و كمابیش در شهرستان رایج است. فارسی نوشتاری و فارسی گفتاری هر دو ادامه فارسی دری است؛ یعنی زبان مردم تیسفون، شهری كه اشكانیان آن را ساختند و زبان خود را، یعنی زبان نسا و طوس و بلخ و نیشابور.... را در آنجا رایج كردند. این فارسی در دوره ساسانی نیز زبان مردم تیسفون و زبان دربار و زبان رسمی دیوانی همه ایرانیان بود.
پس از اسلام كه حكومتهای ایرانی از میان رفت، كم كم اهل فضل و دانش به زبان عربی توجه كردند، چندانكه وقتی یعقوب لیث به حكومت خراسان رسید، شاعران او را به عربی ستودند و او چون عربی نمی دانست، گفت: :چیزی كه من نیابم چرا باید گفت.» از آن زمان شاعران به فارسی شعر سرودند و نوسندگان به فارسی نوشتند، ولی كدام فارسی؟ مسلما این فارسی یكی از گویشهای خراسان و سیستان نبود. گویشهای خراسان (ازجمله شعر كودكان بلخ و هجویه ملكه بخارا) گرچه در اصل همین فارسی دری بود، اما با این فارسی كمابیش تفاوت داشت. این فارسی همان فارسی دری یعنی زبان گفتاری مردم تیسفون و زبان تحصیل كردگان در سراسر كشور در پیش از اسلام است كه بعد از اسلام نیز بازمانده بود (البته فارسی دری زبان نوشتاری رسمی شد؛ ابتدا در خراسان و سپس در سایر مناطق ایران حتی در بخش مهمی از آسیا نیز بدان شعر سرودند و كتاب نوشتند. در كنار این فارسی نوشتاری از دیرباز فارسی گفتار رسمی قرار دادند، رفته رفته فارسی گفتاری رسمی به وجود آمد، زیرا هرگاه زبان صاحب خط شود، به دلیل صورت مكتوب داشتن تقریبا ایسنا می شود؛ حال آنكه زبان گفتاری به پویایی خود ادامه میدهد، زیرا هیچ مانعی جلوی تحول آن را
نمی گیرد (زبان گفتار به محض تلفظ از میان می رود و اثری از آن به جا نمی ماند) زبان گفتاری پیوسته در حال تحول و تغییر است، یكی تحول درونی كه طبق قانون "كم كوشی" زبانهای زنده به سوی سادگی می روند، دوم تحول بیرونی ناشی از عوامل فرهنگی و اجتماعی و غیره از جمله دخالت زبانهای دیگر. در واقع اكثر تحولات و تغییرات را مردم عامی و بچه ها به وجود می آورند، زیرا آنها شناختی آگاهانه از زبان ندارند؛ لذا با تحول و تغییراتی كه بتدریج در زبان به وجود می آید، مخالفت نمی كنند. پس از مدتی كه این تغییرات شكل گرفت، تحصیل كردگان نیز آن را می پذیرند. یعنی این تحولات در فارسی گفتاری رسمی وارد می شود. البته زبان نوشتاری نیز در درازمدت تسلیم بعضی از این تغییرات می گردد. مثلا كلمه «برف» در زبان اوستایی به صورت وفر (vafra) بوده است و بعدها در زبان عامه به صورت Vafr تغییر می كند. بدیهی است در زبان پهلوی ابتدا خواص، با آن مخالفت می ورزند، اما سرانجام آن را می پذیرند پس از مدتی وارد زبان نوشتاری نیز می شود. این واژه بار دیگر در زبان دری (زبان عامه دری) به صورت برف تغییر می یابد. طبق معمول پس از رواج، خواص، آن را می پذیرند و سرانجام پس از مدتی وارد زبان نوشتاری رسمی نیز می گردد. با این ترتیب ـ چنانكه گفتیم ـ فارسی دری از همان زمان كه صورت مكتوب پیدا كرد و به خط عربی نوشته شد، رفته رفته میان این گونه مكتوب و گونه گفتاری اختلافهایی افتاد، اختلافهایی نه چندان زیاد؛ به عبارت دیگر زبان نوشتاری رسمی و گونه گفتاری رسمی، چون هر دو زبان خواص و تحصیل كردگان است، آنقدرها از هم دور نمی شوند. حتی بده بستانهای میان فارسی گفتاری و نوشتاری رسمی صورت می گیرد؛ اما در هر صورت با هم اختلافهایی دارند؛ مثلا زمانی كه "و" مجهول (Ō) بوسیله عامه مردم به "و" معروف (u) تبدیل شد، كم كم در زبان گفتار رسمی نیز وارد شد؛ حال آنكه زبان نوشتار تا مدتها آن را نپذیرفت و همچنان r)Ō (zرا با r)Ō (gو كور و شور قافیه
می ساختند و كسی آن را با واژه هایی مثل نور (nur) و غرور قافیه نمی ساخته است. سرانجام بعضی از شاعران متهور و كم اعتناتر به سنت زبانی مانند سنایی غزنوی این دو "و" را قافیه كردند.
به هر حال مدتی پس از رسمیت یافتن فارسی دری به عنوان فارسی نوشتاری به دلیل سنت گرایی تا حد زیادی ثابت ماند (یعنی تغییرات زبان را بسیار كند می پذیرفت) حال آنكه فارسی گفتاری رسمی به مرور متحول شد و به عبارت دیگر ما از گذشته بسیار دور (از زمان مكتوب شدن زبان) فارسی گفتاری رسمی را در كنار فارسی نوشتاری رسمی داشته ایم، چه در بخارا، چه در غزنه و بعد در قزوین و اصفهان و بالاخره در تهران؛ یعنی زبان گفتاری فرهیختگان و دولتیان در همه مناطقی كه فارسی نوشتاری رایج بوده، وجود داشته است؛ بنابراین، نظر بعضی كه می پندارند فارسی گفتاری امروز همان گویش تهران قدیم است درست نیست، زیرا وقتی در دوره قاجاریان، كه تهران رسما مركز ایران گردید و درباریان ـ شامل امرا و دیوانیان و سپاهیان مركز و فضلا ـ به آنجا رفتند، اینان گویش تهرانی را زبان گفتاری رسمی خود قرار ندادند، بلكه به فارسی گفتاری رسمی، یعنی زبان اهل فضل و تحصیل كردگان صحبت كردند و اصولا نیازی به گویش تهرانی نداشتند، بویژه كه سخن گفتن به لهجه را دون شأن خود می دانستند.
از طرفی تهران شهری بزرگ نبوده است كه گویش آن حتی به اندازه گویشهای دیگر اعتبار داشته باشد. یاقوت در قرن هفتم هجری نوشته كه «تهران از روستاهای ری است و میان آن روستا و ری یك فرسخ فاصله است و آن آبادی یزرگی است كه بیوتات آن را زیر زمین ساخته اند و احدی را به این قریه راه نمی باشد، مگر اینكه اهل قریه خود بخواهند و بارها بر سلطان وقت یاغی شده اند و سلطان جز مدارا كردن با ایشان چاره ای ندارد. این آبادی به دوازده محله تقسیم شده است. اهل هر محله با محله دیگر منازعه مینمایند و مردم هر محل به محله دیگر نمی روند. باغها و بستانهای زیادی دارد و همین نكته اسباب حراست اهالی و دفع دشمن از ایشان است و با وجود محروث بودن، با گاو زراعت نمی كنند و زراعت ایشان دستی و به مرور است، زیرا
می ترسند بعضی از آنها دواب بعضی دیگر را به غارت برند»
شاه عباس هنگام عزیمت به خراسان 51 روز در تهران می ماند و لعن و نفرین میكند كسی را كه از خارج به تهران بیاید و شب را در آنجا بماند.
پردولا واله در سال 1027 قمری تهران را جنین توصیف می كند: شهری است وسیع كه از كاشان بزرگتر است ولی جمعیت آن زیاد نیست و خانه های بسیار هم ندارد ولی در عوض دارای باغهای بسیار بزرگ است...»
البته فارسی گفتاری بی شك تأثیرات كمی هم از لهجه تهرانی پذیرفته و متقابلا لهجه تهرانی زیر نفوذ فارسی گفتاری رسمی سخت دگرگون شده و به فارسی گفتاری رسمی بسیار نزدیك گردیده است،با این همه هنوز بعضی از ویژگیهای خود را حفظ كرده است كه به چند مورد اشاره می شود:
وجود شناسه سوم شخص مفرد در ماضی: اومدش بجای اومد. كوشن: بجای كجا هستند. كوشی بجای كجا هستی، دیده تش بجای دیده او را، كوشش، كجاست؟ شكوندن متعدی شكستن، ایناهاشش (اینجاست) اوناهاشش (اونجاست) واسه بجای برای، آره بجای آری (بلی) اون یكی كتاب بجای آن كتاب، چش بجای چشم...
از لهجه تهرانی ظاهرا اطلاعی در دست نیست، جز اشعاری كه ملاسحری طهرانی به این لهجه سروده است.
ملا سحری در قرن یازدهم می زیسته، زیرا تألیف تذكره نصرآبادی كه این اشعار از آن نقل شده در سال 1083 آغاز گردیده است. زبان این اشعار بخوبی نشان می دهد كه چقدر با فارسی معیار متفاوت است
اشعار ملاسحری:
كی بو كه همچو دسته گل، گل مریم من ز در درا
هم شو غم بشو و هم دوره بد به سر درآ
طفلی بخورد خون ما كه اگر تو دهانشا
ماچ كنی هزار جا، شیر بجه شكر درآ
بگو چشان چه مشم دل نمیدهد در شم
همین میخویم كه به این سر بیام و آن سرشم
از مالچوش دسته بنوشه جنبانم
فریاد سنگشم كه گل از جاش میشكفه
چپ میا، راست مشو، گنده میگه، در میزنه
اله من حق می زنم مسته و خنجر می زند
می پرد چشم چپم، یار میا پنداری
پسرك عشق جوانی كه كیه در می زنده
كافر و گور و مسلمان همه را بزمایم
راستش اینه كه ترازو همشان سر می زنه
زر، كس ناكس و اصلی می كنه
جو خر لاغرا مصری می كنی
اگه عاشق نیم آهم چه چیه
اگه هم، كوش و كلاهم چه چیه
می كشی خنجر و مهلی و مشی
نمی دانم كه گناهم چه چیه
خدا نخواسته من از بوسه خویشتن بكشم
اگه سی دك و دیم ترا كوه هوه
گل دیمم تا كه به ملا نمی شو
سوته جانم به تماشا نمی شو
مده پیغام كه اینها قصه اس
تا ترا نینه دلم وا نمی شو
ز فل را واكه اگه دل می بری
مغر تا شو نوینه جا نمی شو
به هر حال فارسی گفتاری، زبان گفتاری تحصیل كردگان و خواص و كارمندان دولت در همه ادوار بوده است. از زمان اشكانیان تاكنون در دوره معاصر به سبب وجود رادیو و تلویزیون و سهولت ارتباطات و تقریبا همگانی شدن سواد، فارسی گفتار ی بسیار گسترده گشته و اكثر مردم حتی در اقصی نقاط كشور با آن آشنا هستند و اغلب بویژه در شهرها آن را به كار می برند؛ بنابراین توصیف و تدوین آن پس از فارسی نوشتاری در اولویت است. از طرفی خارجیانی كه فارسی می آموزند، علاوه بر فراگرفتن فارسی نوشتاری نیاز دارند كه فارسی گفتاری رسمی را نیز بیاموزند و بسیاری از آنان فقط به فراگرفتن فارسی گفتاری نیاز دارند.
از این رو نگارنده برای اولین بار به نوشتن دستور زبان گفتاری به نام دستور زبان عامیانه فارسی پرداخت (چاپ امیر كبیر سال 1343، مشهد)؛ اما چون براساس علم زبانشناسی توصیف نشده بود، بعضی از دوستان مكرر از بنده خواستند كه در این كتاب تجدید نظر كنم . فارسی گفتاری در این كتاب جدید بر پایه گفتارهایی است كه ضبط شده، بیشتر گفتارهای اشخاص در میزگردها و همچنین نوشته هایی كه عینا از زبان اشخاص داستان به فارسی گفتاری نقل شده است.
در این دستور اصل بر آن بوده كه به موارد افتراق دستور فارسی گفتاری به فارسی نوشتاری پرداخته شود؛ اما برای گسسته نشده مطلب به بعضی از مشتركات به اختصار تمام اشاره گردیده است، بویژه در مواردی كه مطلب دستورها نادرست به نظر می رسید.
این پژوهش شامل سه بخش است: تغییرات آوایی فارسی گفتاری، دستور زبان، نوای گفتار (زبر زنجیرها).
پس از اسلام كه حكومتهای ایرانی از میان رفت، كم كم اهل فضل و دانش به زبان عربی توجه كردند، چندانكه وقتی یعقوب لیث به حكومت خراسان رسید، شاعران او را به عربی ستودند و او چون عربی نمی دانست، گفت: :چیزی كه من نیابم چرا باید گفت.» از آن زمان شاعران به فارسی شعر سرودند و نوسندگان به فارسی نوشتند، ولی كدام فارسی؟ مسلما این فارسی یكی از گویشهای خراسان و سیستان نبود. گویشهای خراسان (ازجمله شعر كودكان بلخ و هجویه ملكه بخارا) گرچه در اصل همین فارسی دری بود، اما با این فارسی كمابیش تفاوت داشت. این فارسی همان فارسی دری یعنی زبان گفتاری مردم تیسفون و زبان تحصیل كردگان در سراسر كشور در پیش از اسلام است كه بعد از اسلام نیز بازمانده بود (البته فارسی دری زبان نوشتاری رسمی شد؛ ابتدا در خراسان و سپس در سایر مناطق ایران حتی در بخش مهمی از آسیا نیز بدان شعر سرودند و كتاب نوشتند. در كنار این فارسی نوشتاری از دیرباز فارسی گفتار رسمی قرار دادند، رفته رفته فارسی گفتاری رسمی به وجود آمد، زیرا هرگاه زبان صاحب خط شود، به دلیل صورت مكتوب داشتن تقریبا ایسنا می شود؛ حال آنكه زبان گفتاری به پویایی خود ادامه میدهد، زیرا هیچ مانعی جلوی تحول آن را
نمی گیرد (زبان گفتار به محض تلفظ از میان می رود و اثری از آن به جا نمی ماند) زبان گفتاری پیوسته در حال تحول و تغییر است، یكی تحول درونی كه طبق قانون "كم كوشی" زبانهای زنده به سوی سادگی می روند، دوم تحول بیرونی ناشی از عوامل فرهنگی و اجتماعی و غیره از جمله دخالت زبانهای دیگر. در واقع اكثر تحولات و تغییرات را مردم عامی و بچه ها به وجود می آورند، زیرا آنها شناختی آگاهانه از زبان ندارند؛ لذا با تحول و تغییراتی كه بتدریج در زبان به وجود می آید، مخالفت نمی كنند. پس از مدتی كه این تغییرات شكل گرفت، تحصیل كردگان نیز آن را می پذیرند. یعنی این تحولات در فارسی گفتاری رسمی وارد می شود. البته زبان نوشتاری نیز در درازمدت تسلیم بعضی از این تغییرات می گردد. مثلا كلمه «برف» در زبان اوستایی به صورت وفر (vafra) بوده است و بعدها در زبان عامه به صورت Vafr تغییر می كند. بدیهی است در زبان پهلوی ابتدا خواص، با آن مخالفت می ورزند، اما سرانجام آن را می پذیرند پس از مدتی وارد زبان نوشتاری نیز می شود. این واژه بار دیگر در زبان دری (زبان عامه دری) به صورت برف تغییر می یابد. طبق معمول پس از رواج، خواص، آن را می پذیرند و سرانجام پس از مدتی وارد زبان نوشتاری رسمی نیز می گردد. با این ترتیب ـ چنانكه گفتیم ـ فارسی دری از همان زمان كه صورت مكتوب پیدا كرد و به خط عربی نوشته شد، رفته رفته میان این گونه مكتوب و گونه گفتاری اختلافهایی افتاد، اختلافهایی نه چندان زیاد؛ به عبارت دیگر زبان نوشتاری رسمی و گونه گفتاری رسمی، چون هر دو زبان خواص و تحصیل كردگان است، آنقدرها از هم دور نمی شوند. حتی بده بستانهای میان فارسی گفتاری و نوشتاری رسمی صورت می گیرد؛ اما در هر صورت با هم اختلافهایی دارند؛ مثلا زمانی كه "و" مجهول (Ō) بوسیله عامه مردم به "و" معروف (u) تبدیل شد، كم كم در زبان گفتار رسمی نیز وارد شد؛ حال آنكه زبان نوشتار تا مدتها آن را نپذیرفت و همچنان r)Ō (zرا با r)Ō (gو كور و شور قافیه
می ساختند و كسی آن را با واژه هایی مثل نور (nur) و غرور قافیه نمی ساخته است. سرانجام بعضی از شاعران متهور و كم اعتناتر به سنت زبانی مانند سنایی غزنوی این دو "و" را قافیه كردند.
به هر حال مدتی پس از رسمیت یافتن فارسی دری به عنوان فارسی نوشتاری به دلیل سنت گرایی تا حد زیادی ثابت ماند (یعنی تغییرات زبان را بسیار كند می پذیرفت) حال آنكه فارسی گفتاری رسمی به مرور متحول شد و به عبارت دیگر ما از گذشته بسیار دور (از زمان مكتوب شدن زبان) فارسی گفتاری رسمی را در كنار فارسی نوشتاری رسمی داشته ایم، چه در بخارا، چه در غزنه و بعد در قزوین و اصفهان و بالاخره در تهران؛ یعنی زبان گفتاری فرهیختگان و دولتیان در همه مناطقی كه فارسی نوشتاری رایج بوده، وجود داشته است؛ بنابراین، نظر بعضی كه می پندارند فارسی گفتاری امروز همان گویش تهران قدیم است درست نیست، زیرا وقتی در دوره قاجاریان، كه تهران رسما مركز ایران گردید و درباریان ـ شامل امرا و دیوانیان و سپاهیان مركز و فضلا ـ به آنجا رفتند، اینان گویش تهرانی را زبان گفتاری رسمی خود قرار ندادند، بلكه به فارسی گفتاری رسمی، یعنی زبان اهل فضل و تحصیل كردگان صحبت كردند و اصولا نیازی به گویش تهرانی نداشتند، بویژه كه سخن گفتن به لهجه را دون شأن خود می دانستند.
از طرفی تهران شهری بزرگ نبوده است كه گویش آن حتی به اندازه گویشهای دیگر اعتبار داشته باشد. یاقوت در قرن هفتم هجری نوشته كه «تهران از روستاهای ری است و میان آن روستا و ری یك فرسخ فاصله است و آن آبادی یزرگی است كه بیوتات آن را زیر زمین ساخته اند و احدی را به این قریه راه نمی باشد، مگر اینكه اهل قریه خود بخواهند و بارها بر سلطان وقت یاغی شده اند و سلطان جز مدارا كردن با ایشان چاره ای ندارد. این آبادی به دوازده محله تقسیم شده است. اهل هر محله با محله دیگر منازعه مینمایند و مردم هر محل به محله دیگر نمی روند. باغها و بستانهای زیادی دارد و همین نكته اسباب حراست اهالی و دفع دشمن از ایشان است و با وجود محروث بودن، با گاو زراعت نمی كنند و زراعت ایشان دستی و به مرور است، زیرا
می ترسند بعضی از آنها دواب بعضی دیگر را به غارت برند»
شاه عباس هنگام عزیمت به خراسان 51 روز در تهران می ماند و لعن و نفرین میكند كسی را كه از خارج به تهران بیاید و شب را در آنجا بماند.
پردولا واله در سال 1027 قمری تهران را جنین توصیف می كند: شهری است وسیع كه از كاشان بزرگتر است ولی جمعیت آن زیاد نیست و خانه های بسیار هم ندارد ولی در عوض دارای باغهای بسیار بزرگ است...»
البته فارسی گفتاری بی شك تأثیرات كمی هم از لهجه تهرانی پذیرفته و متقابلا لهجه تهرانی زیر نفوذ فارسی گفتاری رسمی سخت دگرگون شده و به فارسی گفتاری رسمی بسیار نزدیك گردیده است،با این همه هنوز بعضی از ویژگیهای خود را حفظ كرده است كه به چند مورد اشاره می شود:
وجود شناسه سوم شخص مفرد در ماضی: اومدش بجای اومد. كوشن: بجای كجا هستند. كوشی بجای كجا هستی، دیده تش بجای دیده او را، كوشش، كجاست؟ شكوندن متعدی شكستن، ایناهاشش (اینجاست) اوناهاشش (اونجاست) واسه بجای برای، آره بجای آری (بلی) اون یكی كتاب بجای آن كتاب، چش بجای چشم...
از لهجه تهرانی ظاهرا اطلاعی در دست نیست، جز اشعاری كه ملاسحری طهرانی به این لهجه سروده است.
ملا سحری در قرن یازدهم می زیسته، زیرا تألیف تذكره نصرآبادی كه این اشعار از آن نقل شده در سال 1083 آغاز گردیده است. زبان این اشعار بخوبی نشان می دهد كه چقدر با فارسی معیار متفاوت است
اشعار ملاسحری:
كی بو كه همچو دسته گل، گل مریم من ز در درا
هم شو غم بشو و هم دوره بد به سر درآ
طفلی بخورد خون ما كه اگر تو دهانشا
ماچ كنی هزار جا، شیر بجه شكر درآ
بگو چشان چه مشم دل نمیدهد در شم
همین میخویم كه به این سر بیام و آن سرشم
از مالچوش دسته بنوشه جنبانم
فریاد سنگشم كه گل از جاش میشكفه
چپ میا، راست مشو، گنده میگه، در میزنه
اله من حق می زنم مسته و خنجر می زند
می پرد چشم چپم، یار میا پنداری
پسرك عشق جوانی كه كیه در می زنده
كافر و گور و مسلمان همه را بزمایم
راستش اینه كه ترازو همشان سر می زنه
زر، كس ناكس و اصلی می كنه
جو خر لاغرا مصری می كنی
اگه عاشق نیم آهم چه چیه
اگه هم، كوش و كلاهم چه چیه
می كشی خنجر و مهلی و مشی
نمی دانم كه گناهم چه چیه
خدا نخواسته من از بوسه خویشتن بكشم
اگه سی دك و دیم ترا كوه هوه
گل دیمم تا كه به ملا نمی شو
سوته جانم به تماشا نمی شو
مده پیغام كه اینها قصه اس
تا ترا نینه دلم وا نمی شو
ز فل را واكه اگه دل می بری
مغر تا شو نوینه جا نمی شو
به هر حال فارسی گفتاری، زبان گفتاری تحصیل كردگان و خواص و كارمندان دولت در همه ادوار بوده است. از زمان اشكانیان تاكنون در دوره معاصر به سبب وجود رادیو و تلویزیون و سهولت ارتباطات و تقریبا همگانی شدن سواد، فارسی گفتار ی بسیار گسترده گشته و اكثر مردم حتی در اقصی نقاط كشور با آن آشنا هستند و اغلب بویژه در شهرها آن را به كار می برند؛ بنابراین توصیف و تدوین آن پس از فارسی نوشتاری در اولویت است. از طرفی خارجیانی كه فارسی می آموزند، علاوه بر فراگرفتن فارسی نوشتاری نیاز دارند كه فارسی گفتاری رسمی را نیز بیاموزند و بسیاری از آنان فقط به فراگرفتن فارسی گفتاری نیاز دارند.
از این رو نگارنده برای اولین بار به نوشتن دستور زبان گفتاری به نام دستور زبان عامیانه فارسی پرداخت (چاپ امیر كبیر سال 1343، مشهد)؛ اما چون براساس علم زبانشناسی توصیف نشده بود، بعضی از دوستان مكرر از بنده خواستند كه در این كتاب تجدید نظر كنم . فارسی گفتاری در این كتاب جدید بر پایه گفتارهایی است كه ضبط شده، بیشتر گفتارهای اشخاص در میزگردها و همچنین نوشته هایی كه عینا از زبان اشخاص داستان به فارسی گفتاری نقل شده است.
در این دستور اصل بر آن بوده كه به موارد افتراق دستور فارسی گفتاری به فارسی نوشتاری پرداخته شود؛ اما برای گسسته نشده مطلب به بعضی از مشتركات به اختصار تمام اشاره گردیده است، بویژه در مواردی كه مطلب دستورها نادرست به نظر می رسید.
این پژوهش شامل سه بخش است: تغییرات آوایی فارسی گفتاری، دستور زبان، نوای گفتار (زبر زنجیرها).