يه روز که خدا در آسمان قدم ميزد
فرشته عشق را ديد
که بر تکه ابري نشسته و گريه ميکند...
خدا آهسته اورا در پهناي دستش نشاند و از او پرسيد:
اي فرشته عشق..!
اشک ريختن تو براي چيست ؟؟؟
فرشته در حالي که روبروي خدا بر زانو ايستاد دستانش
را بالا برد و گفت:
اي خداي نازنين...!من بيگناهم...
اي مهربان ترين مهربانان...
تو مرا از عشق خود به وجود آوردي..و مرا آفريدي تا
عشق بندگانت را برايت بياورم...
اما آنها بر تمام نابود شدني ها عشق ورزيدند و در
شکست آنها بر من لعنت فرستادند....
اي خداي بخشنده...
مرا ببخش اگر آنچه که سزاوار توست کارم را به خوبي
انجام ندادم...
من گناههاي بندگانت را براي خود ميچينم اما
همچنان عشق تورا نثار آنان ميکنم و ميفرستم...
و خدا در هنگامي که بالهاي فرشته عشق را نوازش
ميکرد به زيبايي نجوا کرد:
من باز هم فر صت را به بندگانم مي بخشم و منتظر
مي مانم...
و فرشته ديگري از صبوري و گذشت خدا آفريده شد...
فرشته عشق را ديد
که بر تکه ابري نشسته و گريه ميکند...
خدا آهسته اورا در پهناي دستش نشاند و از او پرسيد:
اي فرشته عشق..!
اشک ريختن تو براي چيست ؟؟؟
فرشته در حالي که روبروي خدا بر زانو ايستاد دستانش
را بالا برد و گفت:
اي خداي نازنين...!من بيگناهم...
اي مهربان ترين مهربانان...
تو مرا از عشق خود به وجود آوردي..و مرا آفريدي تا
عشق بندگانت را برايت بياورم...
اما آنها بر تمام نابود شدني ها عشق ورزيدند و در
شکست آنها بر من لعنت فرستادند....
اي خداي بخشنده...
مرا ببخش اگر آنچه که سزاوار توست کارم را به خوبي
انجام ندادم...
من گناههاي بندگانت را براي خود ميچينم اما
همچنان عشق تورا نثار آنان ميکنم و ميفرستم...
و خدا در هنگامي که بالهاي فرشته عشق را نوازش
ميکرد به زيبايي نجوا کرد:
من باز هم فر صت را به بندگانم مي بخشم و منتظر
مي مانم...
و فرشته ديگري از صبوري و گذشت خدا آفريده شد...