• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

فریدون مشیری و یکی از زیبا ترین اشعارش (دست)

ناهید

متخصص بخش
13182005781.jpg

فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ شمسی در همدان متولد شد، و در ایام جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید.
فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهدرفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفتهٔ خودش:
«در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگی‌هایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.»

hrrs.gif


یکی از زیبا ترین اشعار فریدون مشیری

13182007781.jpg


از دل و ديده ، گرامی تر هم


آيا هست ؟


- دست ،


آری ، ز دل و ديده گرامی تر :


دست !


زين همه گوهر پيدا و نهان در تن و جان ،


بی گمان دست گرانقدرتر است .


هر چه حاصل كنی از دنيا ،


دستاورد است !


هر چه اسباب جهان باشد ، در روی زمين ،


دست دارد همه را زير نگين !


سلطنت را كه شنيده ست چنين ؟!


شرف دست همين بس كه نوشتن با اوست !


خوشترين مايه دلبستگي من با اوست .


در فروبسته ترين دشواری ،


در گرانبارترين نوميدی ،


بارها بر سرخود ، بانگ زدم :


- هيچت ار نيست مخور خون جگر ،


دست كه هست !


بيستون را ياد آر ،


دست هايت را بسپار به كار ،


كوه را چون پَر كاه از سر راهت بردار !


وه چه نيروی شگفت انگيزي است ،


دست هايی كه به هم پيوسته است !


به يقين ، هر كه به هر جای ، در آيد از پاي


دست هايش بسته است !


دست در دست كسی ،


يعنی : پيوند دو جان !


دست در دست كسی


يعنی : پيمان دو عشق !


دست در دست كسی داری اگر ،


دانی ، دست ،


چه سخن ها كه بيان می كند از دوست به دوست ؛


لحظه ای چند كه از دست طبيب ،


گرمی مهر به پيشانی بيمار رسد ؛


نوشداروی شفا بخش تر از داروی اوست !


چون به رقص آيی و سرمست برافشاني دستٰ


پرچم شادی و شوق است كه افراشته ای !


لشكر غم خورد از پرچم دست تو شكست !


دست ، گنجينه مهر و هنر است :


خواه بر پرده ساز ،


خواه در گردن دوست ،


خواه بر چهره نقش ،


خواه بر دنده چرخ ،


خواه بر دسته داس ،


خواه در ياري نابينايی ،


خواه در ساختن فردايی !


آنچه آتش به دلم مي زند ، اينك ، هر دم


سرنوشت بشرست ،


داده با تلخی غم های دگر دست به هم !


بار اين درد و دريغ است كه ما


تيرهامان به هدف نيك رسيده است ، ولی


دست هامان ، نرسيده است به هم !

فریدون مشیری


 
بالا