اُرگنواز كليساى مريم مقدس در حالى كه با گامهاى بلند طول سالن را طى مىكرد، به صداى بلند گفت: بله، باخ، خانم محترم، سباستين باخ! گردا لبخندزنان كنار پيانو نشسته و سر را روى دستتكيه داده بود. هانو روى مبلى راحتى يكى از دو زانوى خود را در بغل گرفته بود و با دقت به گفتگوى آن دو گوش مىداد... بله، حق با شماست، پيروزى هارمونى بر كنترپوان توسط باخ عملى شد. اين باخ بودكه هارمونى مدرن را پايهگذارى كرد. ولى چطور؟ خب معلوم است، با تكامل گام به گام كنترپوان. البته شما خودتان به اين واقعيت خيلى خوب آگاهيد! پس بگذاريد ببينيم چه چيزى زمينهى اين تكامل را فراهمكرد. هارمونى؟ نه، نه، ابداً! خانم محترم، اين كنترپوان بود كه چنين تحولى را امكانپذير كرد! بله، كنترپوان. در غير اين صورت به نظر شما آن همه تجربههاى محض حاصلى به بار مىآورد؟ بله، من تا روزى كهزبانم مىجنبد از مخالفت با تجربه محض در زمينهى هارمونى دست برنخواهم داشت.
جناب فول خود را در اين خانه بيگانه نمىدانست، از اين رو در چنين گفتگوهايى بىمحابا به شر و شور خود ميدان مىداد و با حرارت هر چه بيشتر سخن مىگفت. قد و بالايى بلند و هيكلى تنومند داشت.معمولاً كُتى به رنگ قهوهاى شكلاتى به تن مىكرد كه دامن بلند آن تا زير زانوهايش مىرسيد. هر چهارشنبه مىآمد و پيش از ورود گردا به سالن، درپوش پيانوى ساختِ بش اشتاينBechstein را پسمىزد و قطعات ويژهى ويولون را با شور و شوق بسيار روى سه پايهى بلند و منبتكارى شده مرتب مىكرد. سپس چند لحظهاى نرم و روان به بداههنوازى سرگرم مىشد و در اين حال سر را با شور و شعف،به اين سو و آن سو تاب مىداد.
موهايى پرپشت، با انبوهى از چين و شكنهاى ريز به رنگ خرمايى مايل به خاكسترى، سرش را حجيم و سنگين جلوه مىداد. اما اين سر بزرگ بر گردنى استوار بود دراز و مزين به سيب آدمى درشت كه ازشكاف پيراهن بىيقهاش بيرون زده بود. سبيل كلفت، نامرتب و هم رنگ موى سرش بيش از بينى پهن و كوتاهش به چشم مىآمد. همين كه دست بر شستىهاى پيانو مىگذاشت، چشمهاى گرد و مدورش،شفاف و ميشى رنگ، حالتى مفتون به خود مىگرفت و چنان مىنمود كه نگاهش از اشياى پيش رويش درمىگذرد و در وراى آنها آرام مىگيرد. پوست صورتش در زير چشمها به شكل دو كيسهى كوچككمى متورم بود. در چهرهاش ويژگى خاصى ديده نمىشد و در آن نشانى از ذهنى روشن و زيرك به چشم نمىآمد. پلكهايش اغلب نيمه بسته بود و بى آن كه لبهايش را از هم باز كند، چانهى تيغ انداختهىخود را به زير مىآويخت. در اين حال دهانش مثل كسى كه به خوابى شيرين فرو رفته باشد، حالتى نرم، فكورانه، كرخت و رؤيايى به خود مىگرفت.
به واقع اين نرمى ظاهرى با روحيهى متين و بيگانه با سهلانگارىاش هيچ تناسبىنداشت. ادموند فول، اُرگ نوازى بود چيره دست. در زمينهى كنترپوان از دانشگستردهاى برخوردار بود و به واسطهى اين دانش حتى در آن سوى دروازههاىزادگاهش براى خود نام و آوازهاى فراهم آورده بود. جزوهى كوچكى كه دربارهىموسيقى كليسايى به چاپ رسانده بود، در يكى دو هنرستان موسيقى براى مطالعهىشخصى توصيه مىشد. فوگها و قطعاتى كه براى كُر تنظيم كرده بود، در برخى مراسممذهبى در صورت وجود اُرگ مورد استفاده قرار مىگرفت. در تمامى اين تصنيفها ونيز قطعات فانتزىاى كه يكشنبهها در كليساى مريم مقدس اجرا مىكرد، شكوه و جلالمنزه و مستحكم سبك جيوانى پالسترينا(1) به وضوح حس مىشد. موسيقى او ذاتاً باهرگونه زيبايى زمينى بيگانه بود و با احساسات اين دنيايى مردم عادى سروكارىنداشت. در موسيقى او تكنيك زاهدانه پرستش مىشد و چيرهدستى مقولهاى مطلق وهدف غايى به شمار مىآمد. ادموند فول زيبايى را خوار مىشمرد و به ملودىهاىگوشنواز علاقهاى نداشت. با اين همه هر چند عجيب مىنمايد، اما او مردىخشكانديش نبود و در كار نوازندگى همراهى متحجر به شمار نمىآمد. با لحنىپرهيبت و قاطع از پالسترينا ياد مىكرد، ولى همين كه با مهارت نواختن نواهايى آركائيكرا آغاز مىكرد، حالتى پرجذبه و شيدا به خود مىگرفت و چنان كه گويى غايت هررخدادى را به گونهاى بلافصل در كار خود جستجو كند، نگاهش به نقطهاى دور ومقدس معطوف مىشد. چنين نگاهى، نگاه يك نوازنده، تهى و محو مىنمايد، چرا كهدر وراى تفكرات و مفاهيم ما انسانهاى معمولى، در دنياى منطقى ژرفتر، بىآلايشترو والاترى سير مىكند.
دستهايش بزرگ بود و لطيف، پوشيده از كك و مك، و گويى فاقد استخوان.صدايش نرم بود و زنگدار، و وقتى گردا بودنبروك پردهها را پس مىزد كه از اتاق نشيمنوارد سالن شود، سلام گفتناش چنان بود كه گويى لقمهاى در گلو دارد: در خدمتگزارىآمادهام، خانم محترم!
بلافاصله كمى از روى صندلى بلند مىشد و در حالى كه با سرِ به زير افكندهخاضعانه دست گردا را مىفشرد، با دست چپ خود گام موسيقى را مىنواخت. گردا همبه سرعت استراديوارى را به دست مىگرفت و با اطمينان كامل ساز خود را كوك مىكرد.
جناب فول، كنسرتو سُل مينور، اثر باخ. به گمانم بخش آداجيو تماماً ناجور بود...
و اُرگنواز شروع به نواختن مىكرد، ولى پيش از آن كه نخستين آكوردها به درستىطنينانداز شوند، معمولاً درِ راهرو آهسته و با احتياط باز مىشد، يوهانِ كوچكپاورچين پاورچين به درون مىآمد، آرام و آهسته از روى فرش مىگذشت، روى يكى ازصندلىها مىنشست، با هر دو دست زانوى خود را در بغل مىگرفت و در اين حال بهموسيقى و گفت و شنودها گوش مىسپرد.
در زمان استراحت، گردا سر به سوى فرزند خود مىگرداند، با چشمهاى سر به همآوردهاى كه به واسطهى موسيقى برقى نمناك در آن مشهود بود به او نگاه مىكرد ومىپرسيد: هانو، آمدى كمى موسيقى مزمزه كنى؟
هانو بلند مىشد و با كرنشى خاموش با جناب فول دست مىداد. جناب فول هم بامهربانى دستى به موهاى بور و روشن او مىكشيد، موهايى كه نرم و خوش حالت پيشانىپسرك را در ميان گرفته بود.
جناب فول تأكيدكنان با صدايى ملايم مىگفت: بله، پسرجان، مزمزه كن! پسرك بانگاهى شرمگين لحظهاى به سيب آدم او كه موقع حرف زدن بالا و پايين مىپريد خيرهمىشد و سپس به سرعت به جاى خود برمىگشت، ساكت مىنشست و بىصبرانهمنتظر مىماند كه موسيقى و گفت و شنودها ادامه بيابد.
موومانى از هايدن، يكى دو صفحه موتسارت، سوناتى از بتهوون. سپس گردا ويولونخود را زير بغل مىزد و دنبال نتهاى تازهاى مىگشت. اما ناگهان چيزى شگفت رخمىداد. جناب فول، ادموند فول، اُرگنواز كليساى مريم مقدس به آرامى و با سبك وسياقى بديع سرگرم نواختن مىشد، و در اين حال در نگاه دور پروازش بارقهاى از شرم وخوشدلى پديد مىآمد. زير انگشتانش چيزى جوانه مىزد، شكوفا مىشد، نغمههايىدرهم مىآميخت، نوا در نوا مىافتاد، و از آن ميان موتيفى مارش گونه سر برمىداشت.نخست محو و آرام، سپس روشن و نيرومند، با كنترپوانى بس زيبا، با جلال و جبروتىقدمايى. موسيقى اوج مىگرفت، تند مىشد و سپس يك پاساژ، و در لحظهاى حلآكورد، ويولون قدرتمند و رسا ترنم آغاز مىكرد: اووتور مايستر زينگر(2).
گردا بودنبروك شيفتهى موسيقى نو بود. اما جناب فول در آغاز با چنان حدت وشدتى با او از درِ مخالفت درآمد كه چيزى نمانده بود گردا از همكارى او قطع اميد كند.
روزى كه گردا براى نخستين بار چند برگ از تريستان و ايزولده(3) را پيش روى اوگذاشت و از او خواست آن را اجرا كند، جناب فول پس از نواختن بيست و پنج ضرب باعصبانيت از پشت پيانو بلند شد و با حالتى حاكى از نفرت و دلزدگى در فاصلهى ميانپنجرهى هلالى شكل و پيانو بالا و پايين رفت.
خانم محترم، بنده خدمتگزار صديق شما هستم، ولى چنين چيزى را اجرا نمىكنم!نه، اجرا نمىكنم! باور كنيد، اين موسيقى نيست. هر چه باشد من كمابيش اهل موسيقىهستم. اين چرند است، مزخرف است! عوام فريبى است، وهن و حماقت است! اين يكشكنجهى بزك كرده و براق است! در اين اوراق ذرهاى وجدان هنرى وجود ندارد!سپس ناگهان دوباره نشست و در حالى كه با هر سينه صاف كردن و سرفهاى سيبآدماش بالا و پايين مىپريد، بيست و پنج ضرب ديگر نواخت. اما بعد يكباره پيانو رابست و به صداى بلند گفت:
واى خداى من، نه، تحمل كردنى نيست! خانم محترم، مىبخشيد كه بىپرده حرفمىزنم. من در ازاى خدمتم از شما پول مىگيرم. مرد ثروتمندى هم نيستم، ولى اگربخواهيد مرا به چنين كار شنيعى وادار كنيد، دست از كار مىكشم، استعفا مىدهم! اين راهم بدانيد كه اين بچه بىسرو صدا آمده و آن جا روى صندلى نشسته كه موسيقى بشنود.شما كه خيال نداريد روح و روان او را مسموم كنيد؟
اما رفته رفته انس و الفت به موسيقى نو، و نيز سخنان دلجويانهى گردا بودنبروكمؤثر افتاد و سرانجام جناب فول به رغم خشم و خروش اوليه راه سازش پيش گرفت.
گردا مىگفت: اين قدر حرص نخوريد، آرام باشيد. شيوهى نويى كه اين مرد درزمينه ى هارمونى به خدمت گرفته است شما را سردرگُم مىكند. به نظر شما بتهوون درمقايسه با اين موسيقى، پاك و درخشان است، طبيعى و بديهى است. ولى باور كنيد،بتهوون هم به نوبهى خود موسيقىدانهاى هم دورهى خود را كه به شيوهى قديمىترىخو گرفته بودند به خشم مىآورد. خداى من، حتى كسانى به باخ هم ايراد مىگرفتند ومىگفتند موسيقى او به اندازهى كافى خوش آهنگ و شورانگيز نيست! شما موضوعاخلاق را پيش مىكشيد، ولى بگوييد ببينم، شما از اخلاق در هنر چه برداشتى داريد؟اگر اشتباه نكنم به نظر شما اخلاق نقطه مقابل لذت پرستى است. بسيار خوب، قبول.ولى از اين لحاظ هم اين موسيقى اثرى اخلاقى به شمار مىآيد. درست مثل موسيقىباخ. حتى پرشكوهتر، آگاهانهتر و ژرفتر. باور كنيد اين موسيقى آن قدرها هم كه شماتصور مىكنيد با روح و روانتان بيگانه نيست.
جناب فول زير لب مىغريد: مىبخشيد، ولى همهاش تردستى است و مغلطهبازى.ولى حق با گردا بود: به راستى اين موسيقى بيش از آن با روح و روان جناب فول سازگارىداشت كه او خود مىپنداشت. البته جناب فول هرگز به تمام و كمال با تريستان آشتىنكرد. با اين همه، سرانجام به خواهش گردا پاسخ مثبت داد و با استادى تمام مرگعشاق(4) را براى ويولون و پيانو تنظيم كرد. اما آنچه نخست به پسند او آمد، بخشهايىبود از مايستر زينگر. سپس رفته رفته عشق و علاقه به اين نوع موسيقى در دلش قوتگرفت. با اين همه كماكان حاضر نبود عشق و علاقهى خود را بروز دهد، گويى از پذيرشآن وحشت داشت. پس مدام غرولندكنان منكر آن مىشد. ولى حال كه مقام و منزلتاستادان پيشين تثبيت شده مىنمود، ديگر نيازى نبود گردا به او اصرار كند تا او بهشيوهاى پيچيدهتر از نوازندگى تن در دهد و با نگاهى عبوس و با آميزهاى از شرم ونيكبختى به زير و بم لايت موتيفهاLeitmotive راه بجويد. با اين همه هنوز امكانداشت در پى اجراى هر قطعه ميانشان دربارهى رابطهى اين نوع هنر با سبك اشترنگهزاتس بحث دربگيرد. سرانجام يكى از روزها، جناب فول اعلام كرد هر چند موضوعبراى شخص او اهميتى ندارد، ولى به حكم وظيفه لازم است در كتابى كه در زمينهىسبك كليسايى نوشته است، بخشى را به كاربرد توناليتهى قديم در موسيقى كليسايى وعامه پسند ريشارد واگنر اختصاص دهد.
هانو دستهاى كوچك خود را دور زانوها حلقه مىكرد و آرام مىنشست. طبقعادت مدام زبان خود را به يكى از دندانهاى آسيا مىساييد و در نتيجه دهانش كمى كجبه نظر مىرسيد. در اين حال پيوسته با دو چشم درشت، شگفتزده به مادر خود وجناب فول خيره مىشد و به آواى موسيقى و گفتگوى آن دو گوش مىسپرد. از اين رو درپى نخستين گامهاى خود در زندگى، با موسيقى به عنوان مقولهاى بسيار جدى، مهم وپرمعنا انس گرفت. از گفتههاى آن دو چيز چندانى دستگيرش نمىشد، و آن موسيقى همفراتر از درك كودكانهى او بود. با اين همه اعتقاد و عشق و احترامى كه در خود حسمىكرد موجب مىشد هر بار به درون بيايد و ساعتها بى كمترين احساس كسالتىساكت بنشيند.
هفت ساله بود كه براى نخستين بار كوشيد نواهاى دلخواه خود را به دست خود روىپيانو تكرار كند. مادر لبخندزنان چشم به او دوخته بود و مىديد پسرك با چه تلاشخاموشى شستىهاى مورد نظر را جستجو مىكند. بر آن شد شيوهى كار او را اصلاح كندو برايش توضيح دهد چرا وجود اين يا آن صدا ضرورت دارد تا از دل يك آكورد، آكوردديگرى پديد بيايد. پسرك به نيروى گوش درستى گفتههاى مادر را درمىيافت.
گردا بودنبروك خواهان آن شد كه فرزندش چند زمانى زير نظر گرفته شود. سپستصميم گرفت پسرك تعليم پيانو ببيند.
يك روز رو به جناب فول گفت: اين طور كه به نظر مىرسد، هانو رغبتى به سوليستشدن ندارد، و من از اين بابت خوشحالم. چون در كار سوليستها هم نكات منفىچندان كم نيست. البته منظور من وابستگى سوليست به وجود همراه نيست، هر چند كهاين موضوع هم مىتواند در شرايط معينى به مسألهى حساسى بدل شود. براى مثال اگرمن شما را نداشتم... ولى گذشته از اين مطلب، اين خطر هم وجود دارد كه سوليست درمهارت كمابيش كامل خود غرق شود. بله، من شخصاً در اين زمينه خيلى حرفها براىگفتن دارم. بىرودربايستى بگويم، به عقيدهى من توانايى عالى در اصل شرط اوليهى كاريك سوليست به حساب مىآيد. چه بسا تمركز همه جانبه روى آهنگ، جملهبندى واجراى دقيق ظرايف آن به گونهاى كه پلى فونى اثر نمودى محو و نامحسوس داشتهباشد، توانايى سوليستِ متوسط را در زمينهى درك جنبههاى هارمونيك اثر و حضورذهن مستمر نسبت به هارمونىهاى آن تضعيف كند، طورى كه برطرف كردن اين نقيصهبعدها به آسانى مقدور نباشد. من عاشق ويولون خود هستم و در عرصهى نوازندگىويولون تا حدى پيشرفت كردهام، ولى به واقع پيانو را از خودم بالاتر مىدانم. مىخواهمبگويم من از طريق انس و الفت با پيانو، با اين وسيلهاى كه غنىترين و متنوعترين ساختارموسيقايى را در خود جمع كرده است، اين وسيلهى بىنظيرى كه بهترين امكان بازتوليدموسيقى را فراهم مىآورد، ارتباط صميمانهتر، شفافتر و همه جانبهترى با موسيقىبرقرار كردهام. جناب فول، گوش كنيد، من مايلم شما شخصاً به من لطف كنيد و به هانوتعليم بدهيد. بله، من خبر دارم كه در شهر چند نفر ديگرى هم تعليم پيانو مىدهند، - بهگمانم دو سه زن - ولى اينها فقط معلم پيانو هستند. خودتان منظور مرا مىفهميد. اين كهشخص در نوازندگى يك ساز درس بگيرد، اهميت چندانى ندارد، مهم اين است كهانسان از موسيقى چيزى بفهمد، مگر نه؟ در مورد شما خيالم راحت است. شما جديتبه خرج مىدهيد. مطمئن باشيد كه با هانو به موفقيت مىرسيد. هانو دستهاىبودنبروكى دارد، دست بودنبروكها نهمها و دهمها را هم زير پنجه مىگيرد. البتهمىدانم كه شما تا به حال براى چنين چيزى اهميت چندانى قايل نبودهايد. گردا سخنانخود را با خنده به پايان برد و جناب فول براى تعليم هانو اعلام آمادگى كرد.
از آن به بعد جناب فول دوشنبه بعدازظهرها هم مىآمد و در حالى كه گردا در اتاقنشيمن به سر مىبرد، با يوهانِ كوچك سروكله مىزد. طرز كارش با شيوهى معمولتفاوت داشت، چرا كه با ديدن كوشش خاموش و شور و هيجان پسرك احساس مىكردبه او چيزى فراتر از آموزش فنون ابتدايى نواختن پيانو مديون است. همين كه مسايلاوليه و ابتدايى پشت سر گذاشته شد، آموزش تئوريك را آغاز كرد و ترتيبى داد كهشاگردش در قالبى هضم كردنى با مبانى هارمونى آشنا شود. هانو هم به نوبهى خوددروس او را مىفهميد، چرا كه گفتههاى جناب فول مطالبى را تأييد مىكرد كه او خودپيشاپيش مىدانست.
جناب فول تا آن جا كه امكان داشت به شوق و شور پسرك در فراگيرى مطالب تازهميدان مىداد. پيوسته با كوششى آميخته به محبت مىكوشيد از پيچيدگى مطالبى بكاهدكه هم چون گوى سُربى بر پاى تخيل و استعداد پرجوش و خروش پسرك سنگينىمىكرد. از پسرك نمىخواست كه در تمرين گامهاى موسيقى از خود مهارت خاصىبروز دهد، شايد هم منظور او از چنين تمرينى كسب چالاكى نبود. آنچه او مىخواست وبه سرعت هم به آن مىرسيد، شناخت همه جانبه، روشن و عميق مجموع توناليتهها بود.مقصود او اين بود كه ذهن هانو با قرابت و ارتباط توناليتهها مأنوس شود. سپس طولىنكشيد كه اين انس و الفت زمينهى تشخيص سريع حجم گستردهاى از تركيبات واحساس تسلط غريزى بر پيانو را فراهم آورد، احساسى كه شوق تخيل و بداهه نوازى رادر انسان برمىانگيزد. جناب فول با ظرافت طبعى بىنظير به نيازهاى ذهنى شاگردخردسال خود كه به شنيدن موسيقى خوب عادت داشت و طالب سبك و سياقىپرمحتوا بود ارج مىنهاد. هرگز در پى آن نبود كه با تمرين ترانههاى پيش پا افتاده شور وشوق او را زايل كند. به او اجازه مىداد كورال بنوازد و نمىگذاشت هيچ آكوردى از دلآكورد ديگر بيرون بيايد بى آن كه قانونمندى آن واضح و مشخص باشد.
گردا بافتنى يا كتاب به دست، از آن سوى پردهها آموزش فرزند خود را دنبال مىكرد.
گاهى رو به جناب فول مىگفت: آموزش شما از هر لحاظ فراتر از آن چيزى است كهمن انتظار داشتم. ولى به نظرتان نمىرسد داريد كمى زيادهروى مىكنيد، تند جلومىرويد؟ اين طور كه من مىبينم طرز كار شما بسيار خلاقانه است. هانو واقعاً گاهىابتكار به خرج مىدهد، بداههنوازى مىكند. ولى اگر استعداد برخوردارى از طرز كارشما را نداشته باشد، اگر به اندازهى كافى مستعد نباشد، در آن صورت هيچ چيز يادنمىگيرد.
جناب فول مىگفت: استعداد دارد و تاييدكنان سر مىجنباند. گاهى درچشمهايش دقيق مىشوم. چشمهايش پر از گفتنى است، ولى دهانش را مىبندد. بعدهااگر مجبور شد در زندگى دهان خود را محكمتر از اين ببندد، بايد براى حرف زدنوسيلهاى در اختيار داشته باشد.
گردا به او نگاه مىكرد، به اين موسيقىدان تنومند با كلاه گيسى خرمايى، تورم زيرچشمها، سبيلى كلفت و سيب آدمى درشت. سپس دست او را مىفشرد و مىگفت:ممنون. جناب فول، شما لطف داريد، ما هنوز به ارزش كارى كه شما براى او انجاممىدهيد پى نبردهايم.
و قدردانى هانو از اين آموزگار، شوق و شورش در به گوش گرفتن راهنمايىهاى او،بىنظير بود. او كه به رغم ساعتها تدريس خصوصى، در مدرسه كُندذهن و نااميد بهلوح جدول ضرب خود خيره مىشد، در كنار پيانو هر گفتهى جناب فول را مىفهميد،مىفهميد و مىآموخت، چنان كه گويى مطلب دانستهاى را مىآموزد. ادموند فول با آنكت بلندى كه به تن مىكرد، در چشم او فرشتهاى بود بلندقامت كه هر دوشنبه بعدازظهراو را در آغوش مىگرفت و از پهنهى ناكامىهاى روزمره به دنياى جدىِ نغمههايىلطيف، شيرين و تسلابخش رهنمون مىشد.
گاهى تدريس در منزل جناب فول برگزار مىشد. منزل او خانهاى بود بزرگ با سردرى سهگوش كه راهروهاى سرد و گوشه و كنار بسيارى داشت. جناب فول بامستخدمهى پير خود در اين خانه تنها زندگى مىكرد. گاهى هم يكشنبهها به بودنبروكِخردسال اجازه مىدادند در كليساى مريم مقدس كنار اُرگ بنشيند و از آن بلندى درمراسم نيايش شركت كند، و البته چنين چيزى با نشست در كنار ديگران، در آن پايين، درصحن كليسا، فرق داشت. آن دو بر فراز سر جماعت، جايى حتى بلندتر از كرسىخطابهى پاستور پرينگزهايم، در كانون غرش حجم عظيمى از اصوات كنار هممىنشستند، اصواتى كه به دست آن دو طنينانداز مىشد و از آن دو فرمان مىبرد، چراكه هانو گاهى اجازه مىيافت با جد و جهدى شاد و پرغرور در به كار انداختن پدالها بهاستاد خود كمك كند. سرانجام وقتى جناب فول در پى آواز گروه كُر از نواختن قطعهىپايانى فارغ مىشد و انگشتها را به آرامى از روى شستىها برمىداشت، چند لحظهاىتنها صداى پايه و باس آهسته و پروقار در فضا باقى مىماند. سپس در پى وقفهاىپرجذبه، صداى پاستور پرينگزهايم در زير سقف محراب طنينانداز مىشد. در اينهنگام، جناب فول اغلب بىپرده زبان به تمسخر موعظهى او باز مىكرد و به طرز بيانساختگى او، به شيوهاى كه در تلفظ حروف صدادار به كار مىبرد، به آه كشيدنهايش وتغيير ناگهانى حالت چهرهاش كه ميان ظلمت و نور در نوسان بود مىخنديد. هانو هم باديدن خندهى او به خنده مىافتاد، خندهاى آرام و شاد. آن دو در آن بلندى بى آن كه با همنگاهى ردوبدل كنند و كلامى بر زبان بياورند، يكدل و يك زبان آن موعظه را پى گويىاىابلهانه مىدانستند و بر اين باور بودند كه نيايش واقعى موسيقى است، موسيقىاى كهظاهراً در چشم پاستور و آن جماعت كليسايى چيزى جز ضميمهاى فرعى به حسابنمىآمد، ضميمهاى كه تنها وظيفهاش تقويت شور و حال مجلس بود و بس.
آرى، اين كه سناتورها، كنسولها و شهروندانى كه با خانوادههاى خود آن پايين درصحن كليسا مىنشستند، درك چندانى از هنر جناب فول نداشتند، مايهى اندوه او بود.از اين رو دوست داشت شاگرد خردسال خود را در كنار خويش ببيند و دستكم آهستهدر گوش او بگويد نواختن قطعهاى كه لحظهاى پيش به پايان برده تا چه اندازه سخت ودشوار بوده است. گاهى از لحاظ فنى دست به كارهاى خارقالعادهاى مىزد. از جمله بااقتباس از يك تم، ملودىاى ساخت كه چه از چپ به راست و چه از راست به چپ متنيكسانى داشت. سپس روى اين ملودى فوگ كاملى ساخت كه با گام خرچنگىنواخته مىشد. كار كه به پايان رسيد، با چهرهاى درهم دستها را روى زانو گذاشت و درحالى كه نااميدانه سر تكان مىداد زير لب زمزمه كرد: ولى كو كسى كه درك كند؟ امابعدها وقتى پاستور پرينگزهايم سرگرم موعظه بود، آهسته گفت: يوهان، اين آهنگاقتباسى بود با گام خرچنگى. البته فهم آن فعلاً براى تو مقدور نيست. اين آهنگ برداشتىاست از تمى كه از آخر به اول زده مىشود، از آخرين نُت رو به نُت نخستين. در ضمنزدن آن كار آسانى نيست. تو بعدها خواهى فهميد كه اقتباس در سبك اشترنگه زاتس چهمعنا و مفهومى دارد. من هيچ وقت به تو فشار نمىآورم، تو را مجبور نمىكنم گامخرچنگى را ياد بگيرى. ياد گرفتن آن ضرورتى ندارد. ولى حرف كسانى را كه اين كار رابچه بازى مىدانند و مىگويند اين چيزها ارزش هنرى ندارد هيچ وقت باور نكن. گامخرچنگى در آثار موسيقىدانهاى بزرگ تمام ادوار ديده مىشود. فقط بىهنرها وبىاستعدادها باد به غبغبت مىاندازند و اين قبيل تمرينها را رد مىكنند. فراموش نكنكه تواضع شرط فضيلت است.
هانو در پانزده آوريل 1869، در هشتمين سالروز تولد خود با همراهى مادر خويشدر حضور افراد خانواده فانتزى كوتاهى را كه ساخته بود اجرا كرد. فانتزى او موتيفىساده بود كه خود كشف كرده و آن را بسط داده بود. مسلماً هانو پيش از اجرا، ساختهىخود را به جناب فول نشان داده و او به آن ايرادهايى گرفته بود.
يوهان، اين فينال اغراقآميز يعنى چه؟! اين كه با كليت اثر همخوانى ندارد. شروعكار خوب است، ولى بگو ببينم، چه شد كه يك دفعه از سى ماژور به آكورد چهار و ششروى نُت چهارم با سوم كاسته رسيدى؟ اين چيزها مزخرف است، در ضمن اين ترمولواز كجا پيدا شد؟ بگو ببينم، اين را از كجا آوردى؟ بله، فهميدم. وقتى لازم شد بعضىقطعهها را براى مادرت اجرا كنم، گوش خواباندى. پسرجان، بخش پايانى را عوض كن،آن وقت ساختهات فانتزى تر و تميز و جمع و جورى از آب درخواهد آمد.
ولى از آن جا كه هانو به آكوردِ مينور و فينال ساختهى خود به شدت علاقه داشت وشنيدن آن براى مادر هم خالى از لذت نبود، همه چيز دست نخورده باقى ماند. گرداويولون خود را به دست گرفت، ملودى را نواخت و سپس در مدتى كه هانو موومان راتكرار مىكرد، گريزى به سهلاچنگ زد. بسيار عالى! هانو از خوشحالى او را بوسيد وپانزدهم آوريل فانتزى هانو را در حضور افراد خانواده اجرا كردند.
كنسولين، خانم پرمانه دِر، كريستيان، كلوتيلده، خانم و آقاى كنسول كروگر، خانم واقاى واينشنك و نيز بودنبروكهاى ساكن خيابان برايته و دوشيزه وايش بروت بهمناسبت جشن تولد هانو ساعت چهار نهار را در منزل سناتور و همسرش صرف كردند.سپس همگى در سالن جمع شدند و سراپا گوش، چشم به هانو و گردا دوختند. هانولباس ملوانى به تن، پشت پيانو نشسته بود و گردا هيئتى غريب و برازنده داشت. وىنخست روى سيم سُل يك كانتيانهىKantilene زيبا اجرا كرد و سپس با مهارتى بىنظيرسيلابى از كادانسهايى مرواريدگون و پرجوش و خروش را جارى كرد. بست نقرهاى درانتهاى آرشه در زير نور چراغهاى گازى برق مىزد.
هانو، پريده رنگ و هيجان زده، موقع نهار نتوانسته بود چيزى بخورد. ولى اينكه غرقدر شور و شوق اثرى كه خود ساخته بود، اثرى كه متأسفانه دقايقى ديگر به پايانمىرسيد، در پيرامون خود همه چيز را از ياد برده بود. ملودى كوچك او بيشتر ساختارهارمونيك داشت تا ريتميك، و تضاد ميان مواد و مصالح ساده، ابتدايى و كودكانهى آن باشيوهى مؤثر، پرشور و كمابيش انديشمندانهى كاربرد اين مصالح شنونده را شگفتزدهمىكرد. هانو با حركتى مورب و مستمر سر را به جلو مىداد و در اين حال نُتهاى اصلىرا با تأكيدى خاص اجرا مىكرد. بر لبهى صندلى نشسته بود و مىكوشيد به كمك هر دوپدال به هر هارمونى ارزش عاطفى ويژهاى بدهد. راستى هم، اگر هانوى خردسال ازعهدهى ايجاد حالتى برمىآمد، آن حالت بيشتر عاطفى بود تا حسى. با استفاده ازتأخيرها و تأكيدها به هر شگرد سادهى هارمونيك حالتى پر رمز و راز مىداد. ابروها رابالا مىانداخت، و به بالاتنهى خود حركتى حاكى از نرمى و سبك بالى مىداد و در اينحال با هر پيانيسيموى ناگهانى، مهارت شگفتانگيز خود را در جلوه بخشيدن به هر يكاز آكوردها و هارمونىهاى جديد نمايان مىكرد. سپس نوبت فينال شد، فينال محبوبهانو، فينالى كه شكوه بىآلايش مجموع اثر را به اوج مىرساند. آكورد مى مينور ترمولوپيانيسيمو در ميان نغمههاى مواج و مرواريدگونِ ويولون هم چون زنگ ناقوس نرم وشفاف طنينانداز شد، فزونى گرفت، بسط يافت، نرم نرمك اوج گرفت، در فورته هانونُت دو ديز را وارد كرد و در برگشتِ اين نُت به توناليتهى اوليه، در حالى كه استراديوارىبا صوت خود سرگرم تزيين آن بود، روى اين نُت ناهمساز مكث كرد و سرانجام با تمامنيرو آن را به فورتيسيمو تبديل كرد. اما هانو از حل اين نُت سر باز مىزد، آن را از خود وشنوندگانش دريغ مىكرد. حل اين نُت چگونه مىبود؟ شورى وصف ناشدنى، لذتىشيرين. آرامش! شادكامى! سعادتى آسمانى! نه، هنوز نه، هنوز نه! لحظهاى ديگر،درنگ، تعليق، تب و تاب، تب و تابى تحمل ناكردنى، به اميد آن كه شور و شعف نهايىشيرينتر از شيرين شود. لحظهاى ديگر، واپسين لحظهى چشيدن تمنايى سركش ونيرومند، ميلى بىامان، تب و تاب به نهايت رسيدهاى كه هنوز از تحقق يافتن طفرهمىرود، زيرا آگاه است كه كاميابى تنها لحظهاى مىپايد. هانو بالاتنهى خود را به آرامىراست كرد، چشمهايش درشت شد، لبهايش لرزيد و با فرو بردن هر نفس، پرههاىبينىاش به تپش افتاد. تعويق لحظهى كاميابى ديگر ميسر نبود. آن لحظه آمد، آمد وسراپاى هانو را در خود گرفت. هانو ديگر در برابرش مقاومت نكرد. عضلاتش سستشد، سرش سنگين و بىرمق روى شانه افتاد، چشمها را بست و لبخندى حسرت بار وكمابيش محزون كه از شادكامى وصف ناپذيرش خبر مىداد بر لبانش دويد. ترمولويى كهبه كمك هر دو پدال آغاز كرده بود، در ميان چهچه و زمزمهى موج در موج ويولون باباس درهم آميخت، به مى ماژور تغيير حالت داد، سپس ناگهان به فورته افزايش يافت ودر پى طنينى كوتاه يكباره خاموش شد.
محل به نظر مىرسيد شنوندگان از حال و هوايى كه موسيقى هانو در خود او پديدآورده بود سهمى برده باشند. براى مثال از آنچه گذشت چيزى دستگير خانم پرمانهدِرنشد. با اين همه لبخند پسرك از چشمان او پنهان نماند. خانم پرمانهدِر حركت بالاتنهىپسرك را ديد، ديد كه سر كوچك، ظريف و محبوب او با حالتى حاكى از شادمانى بهروى شانه افتاد.
با صدايى بغضآلود گفت: واى كه اين بچه چه غوغايى به پا كرد! و به سوى اودويد. ادامه داد: گردا، توم، اين بچه يك موتسارت است، يك ماير برMeyer Beer است،يك... و از آن جا كه نام درخورِ سومى به يادش نيامد، به بوسه باران كردن برادرزادهىخود سرگرم شد. هانو، دستها روى زانو، با نگاهى محو و حالتى خسته و بىرمق روىصندلى افتاده بود. سناتور به آرامى گفت: بس است، تونى، بس است! بيش از اين باد دردماغ پسرك نينداز!
جناب فول خود را در اين خانه بيگانه نمىدانست، از اين رو در چنين گفتگوهايى بىمحابا به شر و شور خود ميدان مىداد و با حرارت هر چه بيشتر سخن مىگفت. قد و بالايى بلند و هيكلى تنومند داشت.معمولاً كُتى به رنگ قهوهاى شكلاتى به تن مىكرد كه دامن بلند آن تا زير زانوهايش مىرسيد. هر چهارشنبه مىآمد و پيش از ورود گردا به سالن، درپوش پيانوى ساختِ بش اشتاينBechstein را پسمىزد و قطعات ويژهى ويولون را با شور و شوق بسيار روى سه پايهى بلند و منبتكارى شده مرتب مىكرد. سپس چند لحظهاى نرم و روان به بداههنوازى سرگرم مىشد و در اين حال سر را با شور و شعف،به اين سو و آن سو تاب مىداد.
موهايى پرپشت، با انبوهى از چين و شكنهاى ريز به رنگ خرمايى مايل به خاكسترى، سرش را حجيم و سنگين جلوه مىداد. اما اين سر بزرگ بر گردنى استوار بود دراز و مزين به سيب آدمى درشت كه ازشكاف پيراهن بىيقهاش بيرون زده بود. سبيل كلفت، نامرتب و هم رنگ موى سرش بيش از بينى پهن و كوتاهش به چشم مىآمد. همين كه دست بر شستىهاى پيانو مىگذاشت، چشمهاى گرد و مدورش،شفاف و ميشى رنگ، حالتى مفتون به خود مىگرفت و چنان مىنمود كه نگاهش از اشياى پيش رويش درمىگذرد و در وراى آنها آرام مىگيرد. پوست صورتش در زير چشمها به شكل دو كيسهى كوچككمى متورم بود. در چهرهاش ويژگى خاصى ديده نمىشد و در آن نشانى از ذهنى روشن و زيرك به چشم نمىآمد. پلكهايش اغلب نيمه بسته بود و بى آن كه لبهايش را از هم باز كند، چانهى تيغ انداختهىخود را به زير مىآويخت. در اين حال دهانش مثل كسى كه به خوابى شيرين فرو رفته باشد، حالتى نرم، فكورانه، كرخت و رؤيايى به خود مىگرفت.
به واقع اين نرمى ظاهرى با روحيهى متين و بيگانه با سهلانگارىاش هيچ تناسبىنداشت. ادموند فول، اُرگ نوازى بود چيره دست. در زمينهى كنترپوان از دانشگستردهاى برخوردار بود و به واسطهى اين دانش حتى در آن سوى دروازههاىزادگاهش براى خود نام و آوازهاى فراهم آورده بود. جزوهى كوچكى كه دربارهىموسيقى كليسايى به چاپ رسانده بود، در يكى دو هنرستان موسيقى براى مطالعهىشخصى توصيه مىشد. فوگها و قطعاتى كه براى كُر تنظيم كرده بود، در برخى مراسممذهبى در صورت وجود اُرگ مورد استفاده قرار مىگرفت. در تمامى اين تصنيفها ونيز قطعات فانتزىاى كه يكشنبهها در كليساى مريم مقدس اجرا مىكرد، شكوه و جلالمنزه و مستحكم سبك جيوانى پالسترينا(1) به وضوح حس مىشد. موسيقى او ذاتاً باهرگونه زيبايى زمينى بيگانه بود و با احساسات اين دنيايى مردم عادى سروكارىنداشت. در موسيقى او تكنيك زاهدانه پرستش مىشد و چيرهدستى مقولهاى مطلق وهدف غايى به شمار مىآمد. ادموند فول زيبايى را خوار مىشمرد و به ملودىهاىگوشنواز علاقهاى نداشت. با اين همه هر چند عجيب مىنمايد، اما او مردىخشكانديش نبود و در كار نوازندگى همراهى متحجر به شمار نمىآمد. با لحنىپرهيبت و قاطع از پالسترينا ياد مىكرد، ولى همين كه با مهارت نواختن نواهايى آركائيكرا آغاز مىكرد، حالتى پرجذبه و شيدا به خود مىگرفت و چنان كه گويى غايت هررخدادى را به گونهاى بلافصل در كار خود جستجو كند، نگاهش به نقطهاى دور ومقدس معطوف مىشد. چنين نگاهى، نگاه يك نوازنده، تهى و محو مىنمايد، چرا كهدر وراى تفكرات و مفاهيم ما انسانهاى معمولى، در دنياى منطقى ژرفتر، بىآلايشترو والاترى سير مىكند.
دستهايش بزرگ بود و لطيف، پوشيده از كك و مك، و گويى فاقد استخوان.صدايش نرم بود و زنگدار، و وقتى گردا بودنبروك پردهها را پس مىزد كه از اتاق نشيمنوارد سالن شود، سلام گفتناش چنان بود كه گويى لقمهاى در گلو دارد: در خدمتگزارىآمادهام، خانم محترم!
بلافاصله كمى از روى صندلى بلند مىشد و در حالى كه با سرِ به زير افكندهخاضعانه دست گردا را مىفشرد، با دست چپ خود گام موسيقى را مىنواخت. گردا همبه سرعت استراديوارى را به دست مىگرفت و با اطمينان كامل ساز خود را كوك مىكرد.
جناب فول، كنسرتو سُل مينور، اثر باخ. به گمانم بخش آداجيو تماماً ناجور بود...
و اُرگنواز شروع به نواختن مىكرد، ولى پيش از آن كه نخستين آكوردها به درستىطنينانداز شوند، معمولاً درِ راهرو آهسته و با احتياط باز مىشد، يوهانِ كوچكپاورچين پاورچين به درون مىآمد، آرام و آهسته از روى فرش مىگذشت، روى يكى ازصندلىها مىنشست، با هر دو دست زانوى خود را در بغل مىگرفت و در اين حال بهموسيقى و گفت و شنودها گوش مىسپرد.
در زمان استراحت، گردا سر به سوى فرزند خود مىگرداند، با چشمهاى سر به همآوردهاى كه به واسطهى موسيقى برقى نمناك در آن مشهود بود به او نگاه مىكرد ومىپرسيد: هانو، آمدى كمى موسيقى مزمزه كنى؟
هانو بلند مىشد و با كرنشى خاموش با جناب فول دست مىداد. جناب فول هم بامهربانى دستى به موهاى بور و روشن او مىكشيد، موهايى كه نرم و خوش حالت پيشانىپسرك را در ميان گرفته بود.
جناب فول تأكيدكنان با صدايى ملايم مىگفت: بله، پسرجان، مزمزه كن! پسرك بانگاهى شرمگين لحظهاى به سيب آدم او كه موقع حرف زدن بالا و پايين مىپريد خيرهمىشد و سپس به سرعت به جاى خود برمىگشت، ساكت مىنشست و بىصبرانهمنتظر مىماند كه موسيقى و گفت و شنودها ادامه بيابد.
موومانى از هايدن، يكى دو صفحه موتسارت، سوناتى از بتهوون. سپس گردا ويولونخود را زير بغل مىزد و دنبال نتهاى تازهاى مىگشت. اما ناگهان چيزى شگفت رخمىداد. جناب فول، ادموند فول، اُرگنواز كليساى مريم مقدس به آرامى و با سبك وسياقى بديع سرگرم نواختن مىشد، و در اين حال در نگاه دور پروازش بارقهاى از شرم وخوشدلى پديد مىآمد. زير انگشتانش چيزى جوانه مىزد، شكوفا مىشد، نغمههايىدرهم مىآميخت، نوا در نوا مىافتاد، و از آن ميان موتيفى مارش گونه سر برمىداشت.نخست محو و آرام، سپس روشن و نيرومند، با كنترپوانى بس زيبا، با جلال و جبروتىقدمايى. موسيقى اوج مىگرفت، تند مىشد و سپس يك پاساژ، و در لحظهاى حلآكورد، ويولون قدرتمند و رسا ترنم آغاز مىكرد: اووتور مايستر زينگر(2).
گردا بودنبروك شيفتهى موسيقى نو بود. اما جناب فول در آغاز با چنان حدت وشدتى با او از درِ مخالفت درآمد كه چيزى نمانده بود گردا از همكارى او قطع اميد كند.
روزى كه گردا براى نخستين بار چند برگ از تريستان و ايزولده(3) را پيش روى اوگذاشت و از او خواست آن را اجرا كند، جناب فول پس از نواختن بيست و پنج ضرب باعصبانيت از پشت پيانو بلند شد و با حالتى حاكى از نفرت و دلزدگى در فاصلهى ميانپنجرهى هلالى شكل و پيانو بالا و پايين رفت.
خانم محترم، بنده خدمتگزار صديق شما هستم، ولى چنين چيزى را اجرا نمىكنم!نه، اجرا نمىكنم! باور كنيد، اين موسيقى نيست. هر چه باشد من كمابيش اهل موسيقىهستم. اين چرند است، مزخرف است! عوام فريبى است، وهن و حماقت است! اين يكشكنجهى بزك كرده و براق است! در اين اوراق ذرهاى وجدان هنرى وجود ندارد!سپس ناگهان دوباره نشست و در حالى كه با هر سينه صاف كردن و سرفهاى سيبآدماش بالا و پايين مىپريد، بيست و پنج ضرب ديگر نواخت. اما بعد يكباره پيانو رابست و به صداى بلند گفت:
واى خداى من، نه، تحمل كردنى نيست! خانم محترم، مىبخشيد كه بىپرده حرفمىزنم. من در ازاى خدمتم از شما پول مىگيرم. مرد ثروتمندى هم نيستم، ولى اگربخواهيد مرا به چنين كار شنيعى وادار كنيد، دست از كار مىكشم، استعفا مىدهم! اين راهم بدانيد كه اين بچه بىسرو صدا آمده و آن جا روى صندلى نشسته كه موسيقى بشنود.شما كه خيال نداريد روح و روان او را مسموم كنيد؟
اما رفته رفته انس و الفت به موسيقى نو، و نيز سخنان دلجويانهى گردا بودنبروكمؤثر افتاد و سرانجام جناب فول به رغم خشم و خروش اوليه راه سازش پيش گرفت.
گردا مىگفت: اين قدر حرص نخوريد، آرام باشيد. شيوهى نويى كه اين مرد درزمينه ى هارمونى به خدمت گرفته است شما را سردرگُم مىكند. به نظر شما بتهوون درمقايسه با اين موسيقى، پاك و درخشان است، طبيعى و بديهى است. ولى باور كنيد،بتهوون هم به نوبهى خود موسيقىدانهاى هم دورهى خود را كه به شيوهى قديمىترىخو گرفته بودند به خشم مىآورد. خداى من، حتى كسانى به باخ هم ايراد مىگرفتند ومىگفتند موسيقى او به اندازهى كافى خوش آهنگ و شورانگيز نيست! شما موضوعاخلاق را پيش مىكشيد، ولى بگوييد ببينم، شما از اخلاق در هنر چه برداشتى داريد؟اگر اشتباه نكنم به نظر شما اخلاق نقطه مقابل لذت پرستى است. بسيار خوب، قبول.ولى از اين لحاظ هم اين موسيقى اثرى اخلاقى به شمار مىآيد. درست مثل موسيقىباخ. حتى پرشكوهتر، آگاهانهتر و ژرفتر. باور كنيد اين موسيقى آن قدرها هم كه شماتصور مىكنيد با روح و روانتان بيگانه نيست.
جناب فول زير لب مىغريد: مىبخشيد، ولى همهاش تردستى است و مغلطهبازى.ولى حق با گردا بود: به راستى اين موسيقى بيش از آن با روح و روان جناب فول سازگارىداشت كه او خود مىپنداشت. البته جناب فول هرگز به تمام و كمال با تريستان آشتىنكرد. با اين همه، سرانجام به خواهش گردا پاسخ مثبت داد و با استادى تمام مرگعشاق(4) را براى ويولون و پيانو تنظيم كرد. اما آنچه نخست به پسند او آمد، بخشهايىبود از مايستر زينگر. سپس رفته رفته عشق و علاقه به اين نوع موسيقى در دلش قوتگرفت. با اين همه كماكان حاضر نبود عشق و علاقهى خود را بروز دهد، گويى از پذيرشآن وحشت داشت. پس مدام غرولندكنان منكر آن مىشد. ولى حال كه مقام و منزلتاستادان پيشين تثبيت شده مىنمود، ديگر نيازى نبود گردا به او اصرار كند تا او بهشيوهاى پيچيدهتر از نوازندگى تن در دهد و با نگاهى عبوس و با آميزهاى از شرم ونيكبختى به زير و بم لايت موتيفهاLeitmotive راه بجويد. با اين همه هنوز امكانداشت در پى اجراى هر قطعه ميانشان دربارهى رابطهى اين نوع هنر با سبك اشترنگهزاتس بحث دربگيرد. سرانجام يكى از روزها، جناب فول اعلام كرد هر چند موضوعبراى شخص او اهميتى ندارد، ولى به حكم وظيفه لازم است در كتابى كه در زمينهىسبك كليسايى نوشته است، بخشى را به كاربرد توناليتهى قديم در موسيقى كليسايى وعامه پسند ريشارد واگنر اختصاص دهد.
هانو دستهاى كوچك خود را دور زانوها حلقه مىكرد و آرام مىنشست. طبقعادت مدام زبان خود را به يكى از دندانهاى آسيا مىساييد و در نتيجه دهانش كمى كجبه نظر مىرسيد. در اين حال پيوسته با دو چشم درشت، شگفتزده به مادر خود وجناب فول خيره مىشد و به آواى موسيقى و گفتگوى آن دو گوش مىسپرد. از اين رو درپى نخستين گامهاى خود در زندگى، با موسيقى به عنوان مقولهاى بسيار جدى، مهم وپرمعنا انس گرفت. از گفتههاى آن دو چيز چندانى دستگيرش نمىشد، و آن موسيقى همفراتر از درك كودكانهى او بود. با اين همه اعتقاد و عشق و احترامى كه در خود حسمىكرد موجب مىشد هر بار به درون بيايد و ساعتها بى كمترين احساس كسالتىساكت بنشيند.
هفت ساله بود كه براى نخستين بار كوشيد نواهاى دلخواه خود را به دست خود روىپيانو تكرار كند. مادر لبخندزنان چشم به او دوخته بود و مىديد پسرك با چه تلاشخاموشى شستىهاى مورد نظر را جستجو مىكند. بر آن شد شيوهى كار او را اصلاح كندو برايش توضيح دهد چرا وجود اين يا آن صدا ضرورت دارد تا از دل يك آكورد، آكوردديگرى پديد بيايد. پسرك به نيروى گوش درستى گفتههاى مادر را درمىيافت.
گردا بودنبروك خواهان آن شد كه فرزندش چند زمانى زير نظر گرفته شود. سپستصميم گرفت پسرك تعليم پيانو ببيند.
يك روز رو به جناب فول گفت: اين طور كه به نظر مىرسد، هانو رغبتى به سوليستشدن ندارد، و من از اين بابت خوشحالم. چون در كار سوليستها هم نكات منفىچندان كم نيست. البته منظور من وابستگى سوليست به وجود همراه نيست، هر چند كهاين موضوع هم مىتواند در شرايط معينى به مسألهى حساسى بدل شود. براى مثال اگرمن شما را نداشتم... ولى گذشته از اين مطلب، اين خطر هم وجود دارد كه سوليست درمهارت كمابيش كامل خود غرق شود. بله، من شخصاً در اين زمينه خيلى حرفها براىگفتن دارم. بىرودربايستى بگويم، به عقيدهى من توانايى عالى در اصل شرط اوليهى كاريك سوليست به حساب مىآيد. چه بسا تمركز همه جانبه روى آهنگ، جملهبندى واجراى دقيق ظرايف آن به گونهاى كه پلى فونى اثر نمودى محو و نامحسوس داشتهباشد، توانايى سوليستِ متوسط را در زمينهى درك جنبههاى هارمونيك اثر و حضورذهن مستمر نسبت به هارمونىهاى آن تضعيف كند، طورى كه برطرف كردن اين نقيصهبعدها به آسانى مقدور نباشد. من عاشق ويولون خود هستم و در عرصهى نوازندگىويولون تا حدى پيشرفت كردهام، ولى به واقع پيانو را از خودم بالاتر مىدانم. مىخواهمبگويم من از طريق انس و الفت با پيانو، با اين وسيلهاى كه غنىترين و متنوعترين ساختارموسيقايى را در خود جمع كرده است، اين وسيلهى بىنظيرى كه بهترين امكان بازتوليدموسيقى را فراهم مىآورد، ارتباط صميمانهتر، شفافتر و همه جانبهترى با موسيقىبرقرار كردهام. جناب فول، گوش كنيد، من مايلم شما شخصاً به من لطف كنيد و به هانوتعليم بدهيد. بله، من خبر دارم كه در شهر چند نفر ديگرى هم تعليم پيانو مىدهند، - بهگمانم دو سه زن - ولى اينها فقط معلم پيانو هستند. خودتان منظور مرا مىفهميد. اين كهشخص در نوازندگى يك ساز درس بگيرد، اهميت چندانى ندارد، مهم اين است كهانسان از موسيقى چيزى بفهمد، مگر نه؟ در مورد شما خيالم راحت است. شما جديتبه خرج مىدهيد. مطمئن باشيد كه با هانو به موفقيت مىرسيد. هانو دستهاىبودنبروكى دارد، دست بودنبروكها نهمها و دهمها را هم زير پنجه مىگيرد. البتهمىدانم كه شما تا به حال براى چنين چيزى اهميت چندانى قايل نبودهايد. گردا سخنانخود را با خنده به پايان برد و جناب فول براى تعليم هانو اعلام آمادگى كرد.
از آن به بعد جناب فول دوشنبه بعدازظهرها هم مىآمد و در حالى كه گردا در اتاقنشيمن به سر مىبرد، با يوهانِ كوچك سروكله مىزد. طرز كارش با شيوهى معمولتفاوت داشت، چرا كه با ديدن كوشش خاموش و شور و هيجان پسرك احساس مىكردبه او چيزى فراتر از آموزش فنون ابتدايى نواختن پيانو مديون است. همين كه مسايلاوليه و ابتدايى پشت سر گذاشته شد، آموزش تئوريك را آغاز كرد و ترتيبى داد كهشاگردش در قالبى هضم كردنى با مبانى هارمونى آشنا شود. هانو هم به نوبهى خوددروس او را مىفهميد، چرا كه گفتههاى جناب فول مطالبى را تأييد مىكرد كه او خودپيشاپيش مىدانست.
جناب فول تا آن جا كه امكان داشت به شوق و شور پسرك در فراگيرى مطالب تازهميدان مىداد. پيوسته با كوششى آميخته به محبت مىكوشيد از پيچيدگى مطالبى بكاهدكه هم چون گوى سُربى بر پاى تخيل و استعداد پرجوش و خروش پسرك سنگينىمىكرد. از پسرك نمىخواست كه در تمرين گامهاى موسيقى از خود مهارت خاصىبروز دهد، شايد هم منظور او از چنين تمرينى كسب چالاكى نبود. آنچه او مىخواست وبه سرعت هم به آن مىرسيد، شناخت همه جانبه، روشن و عميق مجموع توناليتهها بود.مقصود او اين بود كه ذهن هانو با قرابت و ارتباط توناليتهها مأنوس شود. سپس طولىنكشيد كه اين انس و الفت زمينهى تشخيص سريع حجم گستردهاى از تركيبات واحساس تسلط غريزى بر پيانو را فراهم آورد، احساسى كه شوق تخيل و بداهه نوازى رادر انسان برمىانگيزد. جناب فول با ظرافت طبعى بىنظير به نيازهاى ذهنى شاگردخردسال خود كه به شنيدن موسيقى خوب عادت داشت و طالب سبك و سياقىپرمحتوا بود ارج مىنهاد. هرگز در پى آن نبود كه با تمرين ترانههاى پيش پا افتاده شور وشوق او را زايل كند. به او اجازه مىداد كورال بنوازد و نمىگذاشت هيچ آكوردى از دلآكورد ديگر بيرون بيايد بى آن كه قانونمندى آن واضح و مشخص باشد.
گردا بافتنى يا كتاب به دست، از آن سوى پردهها آموزش فرزند خود را دنبال مىكرد.
گاهى رو به جناب فول مىگفت: آموزش شما از هر لحاظ فراتر از آن چيزى است كهمن انتظار داشتم. ولى به نظرتان نمىرسد داريد كمى زيادهروى مىكنيد، تند جلومىرويد؟ اين طور كه من مىبينم طرز كار شما بسيار خلاقانه است. هانو واقعاً گاهىابتكار به خرج مىدهد، بداههنوازى مىكند. ولى اگر استعداد برخوردارى از طرز كارشما را نداشته باشد، اگر به اندازهى كافى مستعد نباشد، در آن صورت هيچ چيز يادنمىگيرد.
جناب فول مىگفت: استعداد دارد و تاييدكنان سر مىجنباند. گاهى درچشمهايش دقيق مىشوم. چشمهايش پر از گفتنى است، ولى دهانش را مىبندد. بعدهااگر مجبور شد در زندگى دهان خود را محكمتر از اين ببندد، بايد براى حرف زدنوسيلهاى در اختيار داشته باشد.
گردا به او نگاه مىكرد، به اين موسيقىدان تنومند با كلاه گيسى خرمايى، تورم زيرچشمها، سبيلى كلفت و سيب آدمى درشت. سپس دست او را مىفشرد و مىگفت:ممنون. جناب فول، شما لطف داريد، ما هنوز به ارزش كارى كه شما براى او انجاممىدهيد پى نبردهايم.
و قدردانى هانو از اين آموزگار، شوق و شورش در به گوش گرفتن راهنمايىهاى او،بىنظير بود. او كه به رغم ساعتها تدريس خصوصى، در مدرسه كُندذهن و نااميد بهلوح جدول ضرب خود خيره مىشد، در كنار پيانو هر گفتهى جناب فول را مىفهميد،مىفهميد و مىآموخت، چنان كه گويى مطلب دانستهاى را مىآموزد. ادموند فول با آنكت بلندى كه به تن مىكرد، در چشم او فرشتهاى بود بلندقامت كه هر دوشنبه بعدازظهراو را در آغوش مىگرفت و از پهنهى ناكامىهاى روزمره به دنياى جدىِ نغمههايىلطيف، شيرين و تسلابخش رهنمون مىشد.
گاهى تدريس در منزل جناب فول برگزار مىشد. منزل او خانهاى بود بزرگ با سردرى سهگوش كه راهروهاى سرد و گوشه و كنار بسيارى داشت. جناب فول بامستخدمهى پير خود در اين خانه تنها زندگى مىكرد. گاهى هم يكشنبهها به بودنبروكِخردسال اجازه مىدادند در كليساى مريم مقدس كنار اُرگ بنشيند و از آن بلندى درمراسم نيايش شركت كند، و البته چنين چيزى با نشست در كنار ديگران، در آن پايين، درصحن كليسا، فرق داشت. آن دو بر فراز سر جماعت، جايى حتى بلندتر از كرسىخطابهى پاستور پرينگزهايم، در كانون غرش حجم عظيمى از اصوات كنار هممىنشستند، اصواتى كه به دست آن دو طنينانداز مىشد و از آن دو فرمان مىبرد، چراكه هانو گاهى اجازه مىيافت با جد و جهدى شاد و پرغرور در به كار انداختن پدالها بهاستاد خود كمك كند. سرانجام وقتى جناب فول در پى آواز گروه كُر از نواختن قطعهىپايانى فارغ مىشد و انگشتها را به آرامى از روى شستىها برمىداشت، چند لحظهاىتنها صداى پايه و باس آهسته و پروقار در فضا باقى مىماند. سپس در پى وقفهاىپرجذبه، صداى پاستور پرينگزهايم در زير سقف محراب طنينانداز مىشد. در اينهنگام، جناب فول اغلب بىپرده زبان به تمسخر موعظهى او باز مىكرد و به طرز بيانساختگى او، به شيوهاى كه در تلفظ حروف صدادار به كار مىبرد، به آه كشيدنهايش وتغيير ناگهانى حالت چهرهاش كه ميان ظلمت و نور در نوسان بود مىخنديد. هانو هم باديدن خندهى او به خنده مىافتاد، خندهاى آرام و شاد. آن دو در آن بلندى بى آن كه با همنگاهى ردوبدل كنند و كلامى بر زبان بياورند، يكدل و يك زبان آن موعظه را پى گويىاىابلهانه مىدانستند و بر اين باور بودند كه نيايش واقعى موسيقى است، موسيقىاى كهظاهراً در چشم پاستور و آن جماعت كليسايى چيزى جز ضميمهاى فرعى به حسابنمىآمد، ضميمهاى كه تنها وظيفهاش تقويت شور و حال مجلس بود و بس.
آرى، اين كه سناتورها، كنسولها و شهروندانى كه با خانوادههاى خود آن پايين درصحن كليسا مىنشستند، درك چندانى از هنر جناب فول نداشتند، مايهى اندوه او بود.از اين رو دوست داشت شاگرد خردسال خود را در كنار خويش ببيند و دستكم آهستهدر گوش او بگويد نواختن قطعهاى كه لحظهاى پيش به پايان برده تا چه اندازه سخت ودشوار بوده است. گاهى از لحاظ فنى دست به كارهاى خارقالعادهاى مىزد. از جمله بااقتباس از يك تم، ملودىاى ساخت كه چه از چپ به راست و چه از راست به چپ متنيكسانى داشت. سپس روى اين ملودى فوگ كاملى ساخت كه با گام خرچنگىنواخته مىشد. كار كه به پايان رسيد، با چهرهاى درهم دستها را روى زانو گذاشت و درحالى كه نااميدانه سر تكان مىداد زير لب زمزمه كرد: ولى كو كسى كه درك كند؟ امابعدها وقتى پاستور پرينگزهايم سرگرم موعظه بود، آهسته گفت: يوهان، اين آهنگاقتباسى بود با گام خرچنگى. البته فهم آن فعلاً براى تو مقدور نيست. اين آهنگ برداشتىاست از تمى كه از آخر به اول زده مىشود، از آخرين نُت رو به نُت نخستين. در ضمنزدن آن كار آسانى نيست. تو بعدها خواهى فهميد كه اقتباس در سبك اشترنگه زاتس چهمعنا و مفهومى دارد. من هيچ وقت به تو فشار نمىآورم، تو را مجبور نمىكنم گامخرچنگى را ياد بگيرى. ياد گرفتن آن ضرورتى ندارد. ولى حرف كسانى را كه اين كار رابچه بازى مىدانند و مىگويند اين چيزها ارزش هنرى ندارد هيچ وقت باور نكن. گامخرچنگى در آثار موسيقىدانهاى بزرگ تمام ادوار ديده مىشود. فقط بىهنرها وبىاستعدادها باد به غبغبت مىاندازند و اين قبيل تمرينها را رد مىكنند. فراموش نكنكه تواضع شرط فضيلت است.
هانو در پانزده آوريل 1869، در هشتمين سالروز تولد خود با همراهى مادر خويشدر حضور افراد خانواده فانتزى كوتاهى را كه ساخته بود اجرا كرد. فانتزى او موتيفىساده بود كه خود كشف كرده و آن را بسط داده بود. مسلماً هانو پيش از اجرا، ساختهىخود را به جناب فول نشان داده و او به آن ايرادهايى گرفته بود.
يوهان، اين فينال اغراقآميز يعنى چه؟! اين كه با كليت اثر همخوانى ندارد. شروعكار خوب است، ولى بگو ببينم، چه شد كه يك دفعه از سى ماژور به آكورد چهار و ششروى نُت چهارم با سوم كاسته رسيدى؟ اين چيزها مزخرف است، در ضمن اين ترمولواز كجا پيدا شد؟ بگو ببينم، اين را از كجا آوردى؟ بله، فهميدم. وقتى لازم شد بعضىقطعهها را براى مادرت اجرا كنم، گوش خواباندى. پسرجان، بخش پايانى را عوض كن،آن وقت ساختهات فانتزى تر و تميز و جمع و جورى از آب درخواهد آمد.
ولى از آن جا كه هانو به آكوردِ مينور و فينال ساختهى خود به شدت علاقه داشت وشنيدن آن براى مادر هم خالى از لذت نبود، همه چيز دست نخورده باقى ماند. گرداويولون خود را به دست گرفت، ملودى را نواخت و سپس در مدتى كه هانو موومان راتكرار مىكرد، گريزى به سهلاچنگ زد. بسيار عالى! هانو از خوشحالى او را بوسيد وپانزدهم آوريل فانتزى هانو را در حضور افراد خانواده اجرا كردند.
كنسولين، خانم پرمانه دِر، كريستيان، كلوتيلده، خانم و آقاى كنسول كروگر، خانم واقاى واينشنك و نيز بودنبروكهاى ساكن خيابان برايته و دوشيزه وايش بروت بهمناسبت جشن تولد هانو ساعت چهار نهار را در منزل سناتور و همسرش صرف كردند.سپس همگى در سالن جمع شدند و سراپا گوش، چشم به هانو و گردا دوختند. هانولباس ملوانى به تن، پشت پيانو نشسته بود و گردا هيئتى غريب و برازنده داشت. وىنخست روى سيم سُل يك كانتيانهىKantilene زيبا اجرا كرد و سپس با مهارتى بىنظيرسيلابى از كادانسهايى مرواريدگون و پرجوش و خروش را جارى كرد. بست نقرهاى درانتهاى آرشه در زير نور چراغهاى گازى برق مىزد.
هانو، پريده رنگ و هيجان زده، موقع نهار نتوانسته بود چيزى بخورد. ولى اينكه غرقدر شور و شوق اثرى كه خود ساخته بود، اثرى كه متأسفانه دقايقى ديگر به پايانمىرسيد، در پيرامون خود همه چيز را از ياد برده بود. ملودى كوچك او بيشتر ساختارهارمونيك داشت تا ريتميك، و تضاد ميان مواد و مصالح ساده، ابتدايى و كودكانهى آن باشيوهى مؤثر، پرشور و كمابيش انديشمندانهى كاربرد اين مصالح شنونده را شگفتزدهمىكرد. هانو با حركتى مورب و مستمر سر را به جلو مىداد و در اين حال نُتهاى اصلىرا با تأكيدى خاص اجرا مىكرد. بر لبهى صندلى نشسته بود و مىكوشيد به كمك هر دوپدال به هر هارمونى ارزش عاطفى ويژهاى بدهد. راستى هم، اگر هانوى خردسال ازعهدهى ايجاد حالتى برمىآمد، آن حالت بيشتر عاطفى بود تا حسى. با استفاده ازتأخيرها و تأكيدها به هر شگرد سادهى هارمونيك حالتى پر رمز و راز مىداد. ابروها رابالا مىانداخت، و به بالاتنهى خود حركتى حاكى از نرمى و سبك بالى مىداد و در اينحال با هر پيانيسيموى ناگهانى، مهارت شگفتانگيز خود را در جلوه بخشيدن به هر يكاز آكوردها و هارمونىهاى جديد نمايان مىكرد. سپس نوبت فينال شد، فينال محبوبهانو، فينالى كه شكوه بىآلايش مجموع اثر را به اوج مىرساند. آكورد مى مينور ترمولوپيانيسيمو در ميان نغمههاى مواج و مرواريدگونِ ويولون هم چون زنگ ناقوس نرم وشفاف طنينانداز شد، فزونى گرفت، بسط يافت، نرم نرمك اوج گرفت، در فورته هانونُت دو ديز را وارد كرد و در برگشتِ اين نُت به توناليتهى اوليه، در حالى كه استراديوارىبا صوت خود سرگرم تزيين آن بود، روى اين نُت ناهمساز مكث كرد و سرانجام با تمامنيرو آن را به فورتيسيمو تبديل كرد. اما هانو از حل اين نُت سر باز مىزد، آن را از خود وشنوندگانش دريغ مىكرد. حل اين نُت چگونه مىبود؟ شورى وصف ناشدنى، لذتىشيرين. آرامش! شادكامى! سعادتى آسمانى! نه، هنوز نه، هنوز نه! لحظهاى ديگر،درنگ، تعليق، تب و تاب، تب و تابى تحمل ناكردنى، به اميد آن كه شور و شعف نهايىشيرينتر از شيرين شود. لحظهاى ديگر، واپسين لحظهى چشيدن تمنايى سركش ونيرومند، ميلى بىامان، تب و تاب به نهايت رسيدهاى كه هنوز از تحقق يافتن طفرهمىرود، زيرا آگاه است كه كاميابى تنها لحظهاى مىپايد. هانو بالاتنهى خود را به آرامىراست كرد، چشمهايش درشت شد، لبهايش لرزيد و با فرو بردن هر نفس، پرههاىبينىاش به تپش افتاد. تعويق لحظهى كاميابى ديگر ميسر نبود. آن لحظه آمد، آمد وسراپاى هانو را در خود گرفت. هانو ديگر در برابرش مقاومت نكرد. عضلاتش سستشد، سرش سنگين و بىرمق روى شانه افتاد، چشمها را بست و لبخندى حسرت بار وكمابيش محزون كه از شادكامى وصف ناپذيرش خبر مىداد بر لبانش دويد. ترمولويى كهبه كمك هر دو پدال آغاز كرده بود، در ميان چهچه و زمزمهى موج در موج ويولون باباس درهم آميخت، به مى ماژور تغيير حالت داد، سپس ناگهان به فورته افزايش يافت ودر پى طنينى كوتاه يكباره خاموش شد.
محل به نظر مىرسيد شنوندگان از حال و هوايى كه موسيقى هانو در خود او پديدآورده بود سهمى برده باشند. براى مثال از آنچه گذشت چيزى دستگير خانم پرمانهدِرنشد. با اين همه لبخند پسرك از چشمان او پنهان نماند. خانم پرمانهدِر حركت بالاتنهىپسرك را ديد، ديد كه سر كوچك، ظريف و محبوب او با حالتى حاكى از شادمانى بهروى شانه افتاد.
با صدايى بغضآلود گفت: واى كه اين بچه چه غوغايى به پا كرد! و به سوى اودويد. ادامه داد: گردا، توم، اين بچه يك موتسارت است، يك ماير برMeyer Beer است،يك... و از آن جا كه نام درخورِ سومى به يادش نيامد، به بوسه باران كردن برادرزادهىخود سرگرم شد. هانو، دستها روى زانو، با نگاهى محو و حالتى خسته و بىرمق روىصندلى افتاده بود. سناتور به آرامى گفت: بس است، تونى، بس است! بيش از اين باد دردماغ پسرك نينداز!