• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

فصلی از رمان بودنبروک ها

sasan

Banned
اُرگ‏نواز كليساى مريم مقدس در حالى كه با گام‏هاى بلند طول سالن را طى مى‏كرد، به صداى بلند گفت: بله، باخ، خانم محترم، سباستين باخ! گردا لبخندزنان كنار پيانو نشسته و سر را روى دست‏تكيه داده بود. هانو روى مبلى راحتى يكى از دو زانوى خود را در بغل گرفته بود و با دقت به گفتگوى آن دو گوش مى‏داد... بله، حق با شماست، پيروزى هارمونى بر كنترپوان توسط باخ عملى شد. اين باخ بودكه هارمونى مدرن را پايه‏گذارى كرد. ولى چطور؟ خب معلوم است، با تكامل گام به گام كنترپوان. البته شما خودتان به اين واقعيت خيلى خوب آگاهيد! پس بگذاريد ببينيم چه چيزى زمينه‏ى اين تكامل را فراهم‏كرد. هارمونى؟ نه، نه، ابداً! خانم محترم، اين كنترپوان بود كه چنين تحولى را امكان‏پذير كرد! بله، كنترپوان. در غير اين صورت به نظر شما آن همه تجربه‏هاى محض حاصلى به بار مى‏آورد؟ بله، من تا روزى كه‏زبانم مى‏جنبد از مخالفت با تجربه محض در زمينه‏ى هارمونى دست برنخواهم داشت.

جناب فول خود را در اين خانه بيگانه نمى‏دانست، از اين رو در چنين گفتگوهايى بى‏محابا به شر و شور خود ميدان مى‏داد و با حرارت هر چه بيشتر سخن مى‏گفت. قد و بالايى بلند و هيكلى تنومند داشت.معمولاً كُتى به رنگ قهوه‏اى شكلاتى به تن مى‏كرد كه دامن بلند آن تا زير زانوهايش مى‏رسيد. هر چهارشنبه مى‏آمد و پيش از ورود گردا به سالن، درپوش پيانوى ساختِ بش اشتاين‏Bechstein را پس‏مى‏زد و قطعات ويژه‏ى ويولون را با شور و شوق بسيار روى سه پايه‏ى بلند و منبت‏كارى شده مرتب مى‏كرد. سپس چند لحظه‏اى نرم و روان به بداهه‏نوازى سرگرم مى‏شد و در اين حال سر را با شور و شعف،به اين سو و آن سو تاب مى‏داد.

موهايى پرپشت، با انبوهى از چين و شكن‏هاى ريز به رنگ خرمايى مايل به خاكسترى، سرش را حجيم و سنگين جلوه مى‏داد. اما اين سر بزرگ بر گردنى استوار بود دراز و مزين به سيب آدمى درشت كه ازشكاف پيراهن بى‏يقه‏اش بيرون زده بود. سبيل كلفت، نامرتب و هم رنگ موى سرش بيش از بينى پهن و كوتاهش به چشم مى‏آمد. همين كه دست بر شستى‏هاى پيانو مى‏گذاشت، چشم‏هاى گرد و مدورش،شفاف و ميشى رنگ، حالتى مفتون به خود مى‏گرفت و چنان مى‏نمود كه نگاهش از اشياى پيش رويش درمى‏گذرد و در وراى آن‏ها آرام مى‏گيرد. پوست صورتش در زير چشم‏ها به شكل دو كيسه‏ى كوچك‏كمى متورم بود. در چهره‏اش ويژگى خاصى ديده نمى‏شد و در آن نشانى از ذهنى روشن و زيرك به چشم نمى‏آمد. پلك‏هايش اغلب نيمه بسته بود و بى آن كه لب‏هايش را از هم باز كند، چانه‏ى تيغ انداخته‏ى‏خود را به زير مى‏آويخت. در اين حال دهانش مثل كسى كه به خوابى شيرين فرو رفته باشد، حالتى نرم، فكورانه، كرخت و رؤيايى به خود مى‏گرفت.

به واقع اين نرمى ظاهرى با روحيه‏ى متين و بيگانه با سهل‏انگارى‏اش هيچ تناسبى‏نداشت. ادموند فول، اُرگ نوازى بود چيره دست. در زمينه‏ى كنترپوان از دانش‏گسترده‏اى برخوردار بود و به واسطه‏ى اين دانش حتى در آن سوى دروازه‏هاى‏زادگاهش براى خود نام و آوازه‏اى فراهم آورده بود. جزوه‏ى كوچكى كه درباره‏ى‏موسيقى كليسايى به چاپ رسانده بود، در يكى دو هنرستان موسيقى براى مطالعه‏ى‏شخصى توصيه مى‏شد. فوگ‏ها و قطعاتى كه براى كُر تنظيم كرده بود، در برخى مراسم‏مذهبى در صورت وجود اُرگ مورد استفاده قرار مى‏گرفت. در تمامى اين تصنيف‏ها ونيز قطعات فانتزى‏اى كه يكشنبه‏ها در كليساى مريم مقدس اجرا مى‏كرد، شكوه و جلال‏منزه و مستحكم سبك جيوانى پالسترينا(1) به وضوح حس مى‏شد. موسيقى او ذاتاً باهرگونه زيبايى زمينى بيگانه بود و با احساسات اين دنيايى مردم عادى سروكارى‏نداشت. در موسيقى او تكنيك زاهدانه پرستش مى‏شد و چيره‏دستى مقوله‏اى مطلق وهدف غايى به شمار مى‏آمد. ادموند فول زيبايى را خوار مى‏شمرد و به ملودى‏هاى‏گوشنواز علاقه‏اى نداشت. با اين همه هر چند عجيب مى‏نمايد، اما او مردى‏خشك‏انديش نبود و در كار نوازندگى همراهى متحجر به شمار نمى‏آمد. با لحنى‏پرهيبت و قاطع از پالسترينا ياد مى‏كرد، ولى همين كه با مهارت نواختن نواهايى آركائيك‏را آغاز مى‏كرد، حالتى پرجذبه و شيدا به خود مى‏گرفت و چنان كه گويى غايت هررخدادى را به گونه‏اى بلافصل در كار خود جستجو كند، نگاهش به نقطه‏اى دور ومقدس معطوف مى‏شد. چنين نگاهى، نگاه يك نوازنده، تهى و محو مى‏نمايد، چرا كه‏در وراى تفكرات و مفاهيم ما انسان‏هاى معمولى، در دنياى منطقى ژرف‏تر، بى‏آلايش‏ترو والاترى سير مى‏كند.

دست‏هايش بزرگ بود و لطيف، پوشيده از كك و مك، و گويى فاقد استخوان.صدايش نرم بود و زنگ‏دار، و وقتى گردا بودنبروك پرده‏ها را پس مى‏زد كه از اتاق نشيمن‏وارد سالن شود، سلام گفتن‏اش چنان بود كه گويى لقمه‏اى در گلو دارد: در خدمتگزارى‏آماده‏ام، خانم محترم!

بلافاصله كمى از روى صندلى بلند مى‏شد و در حالى كه با سرِ به زير افكنده‏خاضعانه دست گردا را مى‏فشرد، با دست چپ خود گام موسيقى را مى‏نواخت. گردا هم‏به سرعت استراديوارى را به دست مى‏گرفت و با اطمينان كامل ساز خود را كوك مى‏كرد.

جناب فول، كنسرتو سُل مينور، اثر باخ. به گمانم بخش آداجيو تماماً ناجور بود...

و اُرگ‏نواز شروع به نواختن مى‏كرد، ولى پيش از آن كه نخستين آكوردها به درستى‏طنين‏انداز شوند، معمولاً درِ راهرو آهسته و با احتياط باز مى‏شد، يوهانِ كوچك‏پاورچين پاورچين به درون مى‏آمد، آرام و آهسته از روى فرش مى‏گذشت، روى يكى ازصندلى‏ها مى‏نشست، با هر دو دست زانوى خود را در بغل مى‏گرفت و در اين حال به‏موسيقى و گفت و شنودها گوش مى‏سپرد.

در زمان استراحت، گردا سر به سوى فرزند خود مى‏گرداند، با چشم‏هاى سر به هم‏آورده‏اى كه به واسطه‏ى موسيقى برقى نمناك در آن مشهود بود به او نگاه مى‏كرد ومى‏پرسيد: هانو، آمدى كمى موسيقى مزمزه كنى؟

هانو بلند مى‏شد و با كرنشى خاموش با جناب فول دست مى‏داد. جناب فول هم بامهربانى دستى به موهاى بور و روشن او مى‏كشيد، موهايى كه نرم و خوش حالت پيشانى‏پسرك را در ميان گرفته بود.

جناب فول تأكيدكنان با صدايى ملايم مى‏گفت: بله، پسرجان، مزمزه كن! پسرك بانگاهى شرمگين لحظه‏اى به سيب آدم او كه موقع حرف زدن بالا و پايين مى‏پريد خيره‏مى‏شد و سپس به سرعت به جاى خود برمى‏گشت، ساكت مى‏نشست و بى‏صبرانه‏منتظر مى‏ماند كه موسيقى و گفت و شنودها ادامه بيابد.

موومانى از هايدن، يكى دو صفحه موتسارت، سوناتى از بتهوون. سپس گردا ويولون‏خود را زير بغل مى‏زد و دنبال نت‏هاى تازه‏اى مى‏گشت. اما ناگهان چيزى شگفت رخ‏مى‏داد. جناب فول، ادموند فول، اُرگ‏نواز كليساى مريم مقدس به آرامى و با سبك وسياقى بديع سرگرم نواختن مى‏شد، و در اين حال در نگاه دور پروازش بارقه‏اى از شرم وخوشدلى پديد مى‏آمد. زير انگشتانش چيزى جوانه مى‏زد، شكوفا مى‏شد، نغمه‏هايى‏درهم مى‏آميخت، نوا در نوا مى‏افتاد، و از آن ميان موتيفى مارش گونه سر برمى‏داشت.نخست محو و آرام، سپس روشن و نيرومند، با كنترپوانى بس زيبا، با جلال و جبروتى‏قدمايى. موسيقى اوج مى‏گرفت، تند مى‏شد و سپس يك پاساژ، و در لحظه‏اى حل‏آكورد، ويولون قدرتمند و رسا ترنم آغاز مى‏كرد: اووتور مايستر زينگر(2).

گردا بودنبروك شيفته‏ى موسيقى نو بود. اما جناب فول در آغاز با چنان حدت وشدتى با او از درِ مخالفت درآمد كه چيزى نمانده بود گردا از همكارى او قطع اميد كند.

روزى كه گردا براى نخستين بار چند برگ از تريستان و ايزولده(3) را پيش روى اوگذاشت و از او خواست آن را اجرا كند، جناب فول پس از نواختن بيست و پنج ضرب باعصبانيت از پشت پيانو بلند شد و با حالتى حاكى از نفرت و دلزدگى در فاصله‏ى ميان‏پنجره‏ى هلالى شكل و پيانو بالا و پايين رفت.

خانم محترم، بنده خدمتگزار صديق شما هستم، ولى چنين چيزى را اجرا نمى‏كنم!نه، اجرا نمى‏كنم! باور كنيد، اين موسيقى نيست. هر چه باشد من كمابيش اهل موسيقى‏هستم. اين چرند است، مزخرف است! عوام فريبى است، وهن و حماقت است! اين يك‏شكنجه‏ى بزك كرده و براق است! در اين اوراق ذره‏اى وجدان هنرى وجود ندارد!سپس ناگهان دوباره نشست و در حالى كه با هر سينه صاف كردن و سرفه‏اى سيب‏آدم‏اش بالا و پايين مى‏پريد، بيست و پنج ضرب ديگر نواخت. اما بعد يكباره پيانو رابست و به صداى بلند گفت:

واى خداى من، نه، تحمل كردنى نيست! خانم محترم، مى‏بخشيد كه بى‏پرده حرف‏مى‏زنم. من در ازاى خدمتم از شما پول مى‏گيرم. مرد ثروتمندى هم نيستم، ولى اگربخواهيد مرا به چنين كار شنيعى وادار كنيد، دست از كار مى‏كشم، استعفا مى‏دهم! اين راهم بدانيد كه اين بچه بى‏سرو صدا آمده و آن جا روى صندلى نشسته كه موسيقى بشنود.شما كه خيال نداريد روح و روان او را مسموم كنيد؟

اما رفته رفته انس و الفت به موسيقى نو، و نيز سخنان دلجويانه‏ى گردا بودنبروك‏مؤثر افتاد و سرانجام جناب فول به رغم خشم و خروش اوليه راه سازش پيش گرفت.

گردا مى‏گفت: اين قدر حرص نخوريد، آرام باشيد. شيوه‏ى نويى كه اين مرد درزمينه ى هارمونى به خدمت گرفته است شما را سردرگُم مى‏كند. به نظر شما بتهوون درمقايسه با اين موسيقى، پاك و درخشان است، طبيعى و بديهى است. ولى باور كنيد،بتهوون هم به نوبه‏ى خود موسيقى‏دان‏هاى هم دوره‏ى خود را كه به شيوه‏ى قديمى‏ترى‏خو گرفته بودند به خشم مى‏آورد. خداى من، حتى كسانى به باخ هم ايراد مى‏گرفتند ومى‏گفتند موسيقى او به اندازه‏ى كافى خوش آهنگ و شورانگيز نيست! شما موضوع‏اخلاق را پيش مى‏كشيد، ولى بگوييد ببينم، شما از اخلاق در هنر چه برداشتى داريد؟اگر اشتباه نكنم به نظر شما اخلاق نقطه مقابل لذت پرستى است. بسيار خوب، قبول.ولى از اين لحاظ هم اين موسيقى اثرى اخلاقى به شمار مى‏آيد. درست مثل موسيقى‏باخ. حتى پرشكوه‏تر، آگاهانه‏تر و ژرف‏تر. باور كنيد اين موسيقى آن قدرها هم كه شماتصور مى‏كنيد با روح و روان‏تان بيگانه نيست.

جناب فول زير لب مى‏غريد: مى‏بخشيد، ولى همه‏اش تردستى است و مغلطه‏بازى.ولى حق با گردا بود: به راستى اين موسيقى بيش از آن با روح و روان جناب فول سازگارى‏داشت كه او خود مى‏پنداشت. البته جناب فول هرگز به تمام و كمال با تريستان آشتى‏نكرد. با اين همه، سرانجام به خواهش گردا پاسخ مثبت داد و با استادى تمام مرگ‏عشاق(4) را براى ويولون و پيانو تنظيم كرد. اما آنچه نخست به پسند او آمد، بخش‏هايى‏بود از مايستر زينگر. سپس رفته رفته عشق و علاقه به اين نوع موسيقى در دلش قوت‏گرفت. با اين همه كماكان حاضر نبود عشق و علاقه‏ى خود را بروز دهد، گويى از پذيرش‏آن وحشت داشت. پس مدام غرولندكنان منكر آن مى‏شد. ولى حال كه مقام و منزلت‏استادان پيشين تثبيت شده مى‏نمود، ديگر نيازى نبود گردا به او اصرار كند تا او به‏شيوه‏اى پيچيده‏تر از نوازندگى تن در دهد و با نگاهى عبوس و با آميزه‏اى از شرم ونيك‏بختى به زير و بم لايت موتيف‏هاLeitmotive راه بجويد. با اين همه هنوز امكان‏داشت در پى اجراى هر قطعه ميان‏شان درباره‏ى رابطه‏ى اين نوع هنر با سبك اشترنگه‏زاتس بحث دربگيرد. سرانجام يكى از روزها، جناب فول اعلام كرد هر چند موضوع‏براى شخص او اهميتى ندارد، ولى به حكم وظيفه لازم است در كتابى كه در زمينه‏ى‏سبك كليسايى نوشته است، بخشى را به كاربرد توناليته‏ى قديم در موسيقى كليسايى وعامه پسند ريشارد واگنر اختصاص دهد.

هانو دست‏هاى كوچك خود را دور زانوها حلقه مى‏كرد و آرام مى‏نشست. طبق‏عادت مدام زبان خود را به يكى از دندان‏هاى آسيا مى‏ساييد و در نتيجه دهانش كمى كج‏به نظر مى‏رسيد. در اين حال پيوسته با دو چشم درشت، شگفت‏زده به مادر خود وجناب فول خيره مى‏شد و به آواى موسيقى و گفتگوى آن دو گوش مى‏سپرد. از اين رو درپى نخستين گام‏هاى خود در زندگى، با موسيقى به عنوان مقوله‏اى بسيار جدى، مهم وپرمعنا انس گرفت. از گفته‏هاى آن دو چيز چندانى دستگيرش نمى‏شد، و آن موسيقى هم‏فراتر از درك كودكانه‏ى او بود. با اين همه اعتقاد و عشق و احترامى كه در خود حس‏مى‏كرد موجب مى‏شد هر بار به درون بيايد و ساعت‏ها بى كمترين احساس كسالتى‏ساكت بنشيند.

هفت ساله بود كه براى نخستين بار كوشيد نواهاى دلخواه خود را به دست خود روى‏پيانو تكرار كند. مادر لبخندزنان چشم به او دوخته بود و مى‏ديد پسرك با چه تلاش‏خاموشى شستى‏هاى مورد نظر را جستجو مى‏كند. بر آن شد شيوه‏ى كار او را اصلاح كندو برايش توضيح دهد چرا وجود اين يا آن صدا ضرورت دارد تا از دل يك آكورد، آكوردديگرى پديد بيايد. پسرك به نيروى گوش درستى گفته‏هاى مادر را درمى‏يافت.

گردا بودنبروك خواهان آن شد كه فرزندش چند زمانى زير نظر گرفته شود. سپس‏تصميم گرفت پسرك تعليم پيانو ببيند.

يك روز رو به جناب فول گفت: اين طور كه به نظر مى‏رسد، هانو رغبتى به سوليست‏شدن ندارد، و من از اين بابت خوشحالم. چون در كار سوليست‏ها هم نكات منفى‏چندان كم نيست. البته منظور من وابستگى سوليست به وجود همراه نيست، هر چند كه‏اين موضوع هم مى‏تواند در شرايط معينى به مسأله‏ى حساسى بدل شود. براى مثال اگرمن شما را نداشتم... ولى گذشته از اين مطلب، اين خطر هم وجود دارد كه سوليست درمهارت كمابيش كامل خود غرق شود. بله، من شخصاً در اين زمينه خيلى حرف‏ها براى‏گفتن دارم. بى‏رودربايستى بگويم، به عقيده‏ى من توانايى عالى در اصل شرط اوليه‏ى كاريك سوليست به حساب مى‏آيد. چه بسا تمركز همه جانبه روى آهنگ، جمله‏بندى واجراى دقيق ظرايف آن به گونه‏اى كه پلى فونى اثر نمودى محو و نامحسوس داشته‏باشد، توانايى سوليستِ متوسط را در زمينه‏ى درك جنبه‏هاى هارمونيك اثر و حضورذهن مستمر نسبت به هارمونى‏هاى آن تضعيف كند، طورى كه برطرف كردن اين نقيصه‏بعدها به آسانى مقدور نباشد. من عاشق ويولون خود هستم و در عرصه‏ى نوازندگى‏ويولون تا حدى پيشرفت كرده‏ام، ولى به واقع پيانو را از خودم بالاتر مى‏دانم. مى‏خواهم‏بگويم من از طريق انس و الفت با پيانو، با اين وسيله‏اى كه غنى‏ترين و متنوع‏ترين ساختارموسيقايى را در خود جمع كرده است، اين وسيله‏ى بى‏نظيرى كه بهترين امكان بازتوليدموسيقى را فراهم مى‏آورد، ارتباط صميمانه‏تر، شفاف‏تر و همه جانبه‏ترى با موسيقى‏برقرار كرده‏ام. جناب فول، گوش كنيد، من مايلم شما شخصاً به من لطف كنيد و به هانوتعليم بدهيد. بله، من خبر دارم كه در شهر چند نفر ديگرى هم تعليم پيانو مى‏دهند، - به‏گمانم دو سه زن - ولى اين‏ها فقط معلم پيانو هستند. خودتان منظور مرا مى‏فهميد. اين كه‏شخص در نوازندگى يك ساز درس بگيرد، اهميت چندانى ندارد، مهم اين است كه‏انسان از موسيقى چيزى بفهمد، مگر نه؟ در مورد شما خيالم راحت است. شما جديت‏به خرج مى‏دهيد. مطمئن باشيد كه با هانو به موفقيت مى‏رسيد. هانو دست‏هاى‏بودنبروكى دارد، دست بودنبروك‏ها نهم‏ها و دهم‏ها را هم زير پنجه مى‏گيرد. البته‏مى‏دانم كه شما تا به حال براى چنين چيزى اهميت چندانى قايل نبوده‏ايد. گردا سخنان‏خود را با خنده به پايان برد و جناب فول براى تعليم هانو اعلام آمادگى كرد.

از آن به بعد جناب فول دوشنبه بعدازظهرها هم مى‏آمد و در حالى كه گردا در اتاق‏نشيمن به سر مى‏برد، با يوهانِ كوچك سروكله مى‏زد. طرز كارش با شيوه‏ى معمول‏تفاوت داشت، چرا كه با ديدن كوشش خاموش و شور و هيجان پسرك احساس مى‏كردبه او چيزى فراتر از آموزش فنون ابتدايى نواختن پيانو مديون است. همين كه مسايل‏اوليه و ابتدايى پشت سر گذاشته شد، آموزش تئوريك را آغاز كرد و ترتيبى داد كه‏شاگردش در قالبى هضم كردنى با مبانى هارمونى آشنا شود. هانو هم به نوبه‏ى خوددروس او را مى‏فهميد، چرا كه گفته‏هاى جناب فول مطالبى را تأييد مى‏كرد كه او خودپيشاپيش مى‏دانست.

جناب فول تا آن جا كه امكان داشت به شوق و شور پسرك در فراگيرى مطالب تازه‏ميدان مى‏داد. پيوسته با كوششى آميخته به محبت مى‏كوشيد از پيچيدگى مطالبى بكاهدكه هم چون گوى سُربى بر پاى تخيل و استعداد پرجوش و خروش پسرك سنگينى‏مى‏كرد. از پسرك نمى‏خواست كه در تمرين گام‏هاى موسيقى از خود مهارت خاصى‏بروز دهد، شايد هم منظور او از چنين تمرينى كسب چالاكى نبود. آنچه او مى‏خواست وبه سرعت هم به آن مى‏رسيد، شناخت همه جانبه، روشن و عميق مجموع توناليته‏ها بود.مقصود او اين بود كه ذهن هانو با قرابت و ارتباط توناليته‏ها مأنوس شود. سپس طولى‏نكشيد كه اين انس و الفت زمينه‏ى تشخيص سريع حجم گسترده‏اى از تركيبات واحساس تسلط غريزى بر پيانو را فراهم آورد، احساسى كه شوق تخيل و بداهه نوازى رادر انسان برمى‏انگيزد. جناب فول با ظرافت طبعى بى‏نظير به نيازهاى ذهنى شاگردخردسال خود كه به شنيدن موسيقى خوب عادت داشت و طالب سبك و سياقى‏پرمحتوا بود ارج مى‏نهاد. هرگز در پى آن نبود كه با تمرين ترانه‏هاى پيش پا افتاده شور وشوق او را زايل كند. به او اجازه مى‏داد كورال بنوازد و نمى‏گذاشت هيچ آكوردى از دل‏آكورد ديگر بيرون بيايد بى آن كه قانونمندى آن واضح و مشخص باشد.

گردا بافتنى يا كتاب به دست، از آن سوى پرده‏ها آموزش فرزند خود را دنبال مى‏كرد.

گاهى رو به جناب فول مى‏گفت: آموزش شما از هر لحاظ فراتر از آن چيزى است كه‏من انتظار داشتم. ولى به نظرتان نمى‏رسد داريد كمى زياده‏روى مى‏كنيد، تند جلومى‏رويد؟ اين طور كه من مى‏بينم طرز كار شما بسيار خلاقانه است. هانو واقعاً گاهى‏ابتكار به خرج مى‏دهد، بداهه‏نوازى مى‏كند. ولى اگر استعداد برخوردارى از طرز كارشما را نداشته باشد، اگر به اندازه‏ى كافى مستعد نباشد، در آن صورت هيچ چيز يادنمى‏گيرد.

جناب فول مى‏گفت: استعداد دارد و تاييدكنان سر مى‏جنباند. گاهى درچشم‏هايش دقيق مى‏شوم. چشم‏هايش پر از گفتنى است، ولى دهانش را مى‏بندد. بعدهااگر مجبور شد در زندگى دهان خود را محكم‏تر از اين ببندد، بايد براى حرف زدن‏وسيله‏اى در اختيار داشته باشد.

گردا به او نگاه مى‏كرد، به اين موسيقى‏دان تنومند با كلاه گيسى خرمايى، تورم زيرچشم‏ها، سبيلى كلفت و سيب آدمى درشت. سپس دست او را مى‏فشرد و مى‏گفت:ممنون. جناب فول، شما لطف داريد، ما هنوز به ارزش كارى كه شما براى او انجام‏مى‏دهيد پى نبرده‏ايم.

و قدردانى هانو از اين آموزگار، شوق و شورش در به گوش گرفتن راهنمايى‏هاى او،بى‏نظير بود. او كه به رغم ساعت‏ها تدريس خصوصى، در مدرسه كُندذهن و نااميد به‏لوح جدول ضرب خود خيره مى‏شد، در كنار پيانو هر گفته‏ى جناب فول را مى‏فهميد،مى‏فهميد و مى‏آموخت، چنان كه گويى مطلب دانسته‏اى را مى‏آموزد. ادموند فول با آن‏كت بلندى كه به تن مى‏كرد، در چشم او فرشته‏اى بود بلندقامت كه هر دوشنبه بعدازظهراو را در آغوش مى‏گرفت و از پهنه‏ى ناكامى‏هاى روزمره به دنياى جدىِ نغمه‏هايى‏لطيف، شيرين و تسلابخش رهنمون مى‏شد.

گاهى تدريس در منزل جناب فول برگزار مى‏شد. منزل او خانه‏اى بود بزرگ با سردرى سه‏گوش كه راهروهاى سرد و گوشه و كنار بسيارى داشت. جناب فول بامستخدمه‏ى پير خود در اين خانه تنها زندگى مى‏كرد. گاهى هم يكشنبه‏ها به بودنبروكِ‏خردسال اجازه مى‏دادند در كليساى مريم مقدس كنار اُرگ بنشيند و از آن بلندى درمراسم نيايش شركت كند، و البته چنين چيزى با نشست در كنار ديگران، در آن پايين، درصحن كليسا، فرق داشت. آن دو بر فراز سر جماعت، جايى حتى بلندتر از كرسى‏خطابه‏ى پاستور پرينگزهايم، در كانون غرش حجم عظيمى از اصوات كنار هم‏مى‏نشستند، اصواتى كه به دست آن دو طنين‏انداز مى‏شد و از آن دو فرمان مى‏برد، چراكه هانو گاهى اجازه مى‏يافت با جد و جهدى شاد و پرغرور در به كار انداختن پدال‏ها به‏استاد خود كمك كند. سرانجام وقتى جناب فول در پى آواز گروه كُر از نواختن قطعه‏ى‏پايانى فارغ مى‏شد و انگشت‏ها را به آرامى از روى شستى‏ها برمى‏داشت، چند لحظه‏اى‏تنها صداى پايه و باس آهسته و پروقار در فضا باقى مى‏ماند. سپس در پى وقفه‏اى‏پرجذبه، صداى پاستور پرينگزهايم در زير سقف محراب طنين‏انداز مى‏شد. در اين‏هنگام، جناب فول اغلب بى‏پرده زبان به تمسخر موعظه‏ى او باز مى‏كرد و به طرز بيان‏ساختگى او، به شيوه‏اى كه در تلفظ حروف صدادار به كار مى‏برد، به آه كشيدن‏هايش وتغيير ناگهانى حالت چهره‏اش كه ميان ظلمت و نور در نوسان بود مى‏خنديد. هانو هم باديدن خنده‏ى او به خنده مى‏افتاد، خنده‏اى آرام و شاد. آن دو در آن بلندى بى آن كه با هم‏نگاهى ردوبدل كنند و كلامى بر زبان بياورند، يكدل و يك زبان آن موعظه را پى گويى‏اى‏ابلهانه مى‏دانستند و بر اين باور بودند كه نيايش واقعى موسيقى است، موسيقى‏اى كه‏ظاهراً در چشم پاستور و آن جماعت كليسايى چيزى جز ضميمه‏اى فرعى به حساب‏نمى‏آمد، ضميمه‏اى كه تنها وظيفه‏اش تقويت شور و حال مجلس بود و بس.

آرى، اين كه سناتورها، كنسول‏ها و شهروندانى كه با خانواده‏هاى خود آن پايين درصحن كليسا مى‏نشستند، درك چندانى از هنر جناب فول نداشتند، مايه‏ى اندوه او بود.از اين رو دوست داشت شاگرد خردسال خود را در كنار خويش ببيند و دست‏كم آهسته‏در گوش او بگويد نواختن قطعه‏اى كه لحظه‏اى پيش به پايان برده تا چه اندازه سخت ودشوار بوده است. گاهى از لحاظ فنى دست به كارهاى خارق‏العاده‏اى مى‏زد. از جمله بااقتباس از يك تم، ملودى‏اى ساخت كه چه از چپ به راست و چه از راست به چپ متن‏يكسانى داشت. سپس روى اين ملودى فوگ كاملى ساخت كه با گام خرچنگىنواخته مى‏شد. كار كه به پايان رسيد، با چهره‏اى درهم دست‏ها را روى زانو گذاشت و درحالى كه نااميدانه سر تكان مى‏داد زير لب زمزمه كرد: ولى كو كسى كه درك كند؟ امابعدها وقتى پاستور پرينگزهايم سرگرم موعظه بود، آهسته گفت: يوهان، اين آهنگ‏اقتباسى بود با گام خرچنگى. البته فهم آن فعلاً براى تو مقدور نيست. اين آهنگ برداشتى‏است از تمى كه از آخر به اول زده مى‏شود، از آخرين نُت رو به نُت نخستين. در ضمن‏زدن آن كار آسانى نيست. تو بعدها خواهى فهميد كه اقتباس در سبك اشترنگه زاتس چه‏معنا و مفهومى دارد. من هيچ وقت به تو فشار نمى‏آورم، تو را مجبور نمى‏كنم گام‏خرچنگى را ياد بگيرى. ياد گرفتن آن ضرورتى ندارد. ولى حرف كسانى را كه اين كار رابچه بازى مى‏دانند و مى‏گويند اين چيزها ارزش هنرى ندارد هيچ وقت باور نكن. گام‏خرچنگى در آثار موسيقى‏دان‏هاى بزرگ تمام ادوار ديده مى‏شود. فقط بى‏هنرها وبى‏استعدادها باد به غبغبت مى‏اندازند و اين قبيل تمرين‏ها را رد مى‏كنند. فراموش نكن‏كه تواضع شرط فضيلت است.

هانو در پانزده آوريل 1869، در هشتمين سالروز تولد خود با همراهى مادر خويش‏در حضور افراد خانواده فانتزى كوتاهى را كه ساخته بود اجرا كرد. فانتزى او موتيفى‏ساده بود كه خود كشف كرده و آن را بسط داده بود. مسلماً هانو پيش از اجرا، ساخته‏ى‏خود را به جناب فول نشان داده و او به آن ايرادهايى گرفته بود.

يوهان، اين فينال اغراق‏آميز يعنى چه؟! اين كه با كليت اثر همخوانى ندارد. شروع‏كار خوب است، ولى بگو ببينم، چه شد كه يك دفعه از سى ماژور به آكورد چهار و شش‏روى نُت چهارم با سوم كاسته رسيدى؟ اين چيزها مزخرف است، در ضمن اين ترمولواز كجا پيدا شد؟ بگو ببينم، اين را از كجا آوردى؟ بله، فهميدم. وقتى لازم شد بعضى‏قطعه‏ها را براى مادرت اجرا كنم، گوش خواباندى. پسرجان، بخش پايانى را عوض كن،آن وقت ساخته‏ات فانتزى تر و تميز و جمع و جورى از آب درخواهد آمد.

ولى از آن جا كه هانو به آكوردِ مينور و فينال ساخته‏ى خود به شدت علاقه داشت وشنيدن آن براى مادر هم خالى از لذت نبود، همه چيز دست نخورده باقى ماند. گرداويولون خود را به دست گرفت، ملودى را نواخت و سپس در مدتى كه هانو موومان راتكرار مى‏كرد، گريزى به سه‏لاچنگ زد. بسيار عالى! هانو از خوشحالى او را بوسيد وپانزدهم آوريل فانتزى هانو را در حضور افراد خانواده اجرا كردند.

كنسولين، خانم پرمانه دِر، كريستيان، كلوتيلده، خانم و آقاى كنسول كروگر، خانم واقاى واينشنك و نيز بودنبروك‏هاى ساكن خيابان برايته و دوشيزه وايش بروت به‏مناسبت جشن تولد هانو ساعت چهار نهار را در منزل سناتور و همسرش صرف كردند.سپس همگى در سالن جمع شدند و سراپا گوش، چشم به هانو و گردا دوختند. هانولباس ملوانى به تن، پشت پيانو نشسته بود و گردا هيئتى غريب و برازنده داشت. وى‏نخست روى سيم سُل يك كانتيانه‏ى‏Kantilene زيبا اجرا كرد و سپس با مهارتى بى‏نظيرسيلابى از كادانس‏هايى مرواريدگون و پرجوش و خروش را جارى كرد. بست نقره‏اى درانتهاى آرشه در زير نور چراغ‏هاى گازى برق مى‏زد.

هانو، پريده رنگ و هيجان زده، موقع نهار نتوانسته بود چيزى بخورد. ولى اينكه غرق‏در شور و شوق اثرى كه خود ساخته بود، اثرى كه متأسفانه دقايقى ديگر به پايان‏مى‏رسيد، در پيرامون خود همه چيز را از ياد برده بود. ملودى كوچك او بيشتر ساختارهارمونيك داشت تا ريتميك، و تضاد ميان مواد و مصالح ساده، ابتدايى و كودكانه‏ى آن باشيوه‏ى مؤثر، پرشور و كمابيش انديشمندانه‏ى كاربرد اين مصالح شنونده را شگفت‏زده‏مى‏كرد. هانو با حركتى مورب و مستمر سر را به جلو مى‏داد و در اين حال نُت‏هاى اصلى‏را با تأكيدى خاص اجرا مى‏كرد. بر لبه‏ى صندلى نشسته بود و مى‏كوشيد به كمك هر دوپدال به هر هارمونى ارزش عاطفى ويژه‏اى بدهد. راستى هم، اگر هانوى خردسال ازعهده‏ى ايجاد حالتى برمى‏آمد، آن حالت بيشتر عاطفى بود تا حسى. با استفاده ازتأخيرها و تأكيدها به هر شگرد ساده‏ى هارمونيك حالتى پر رمز و راز مى‏داد. ابروها رابالا مى‏انداخت، و به بالاتنه‏ى خود حركتى حاكى از نرمى و سبك بالى مى‏داد و در اين‏حال با هر پيانيسيموى ناگهانى، مهارت شگفت‏انگيز خود را در جلوه بخشيدن به هر يك‏از آكوردها و هارمونى‏هاى جديد نمايان مى‏كرد. سپس نوبت فينال شد، فينال محبوب‏هانو، فينالى كه شكوه بى‏آلايش مجموع اثر را به اوج مى‏رساند. آكورد مى مينور ترمولوپيانيسيمو در ميان نغمه‏هاى مواج و مرواريدگونِ ويولون هم چون زنگ ناقوس نرم وشفاف طنين‏انداز شد، فزونى گرفت، بسط يافت، نرم نرمك اوج گرفت، در فورته هانونُت دو ديز را وارد كرد و در برگشتِ اين نُت به توناليته‏ى اوليه، در حالى كه استراديوارى‏با صوت خود سرگرم تزيين آن بود، روى اين نُت ناهمساز مكث كرد و سرانجام با تمام‏نيرو آن را به فورتيسيمو تبديل كرد. اما هانو از حل اين نُت سر باز مى‏زد، آن را از خود وشنوندگانش دريغ مى‏كرد. حل اين نُت چگونه مى‏بود؟ شورى وصف ناشدنى، لذتى‏شيرين. آرامش! شادكامى! سعادتى آسمانى! نه، هنوز نه، هنوز نه! لحظه‏اى ديگر،درنگ، تعليق، تب و تاب، تب و تابى تحمل ناكردنى، به اميد آن كه شور و شعف نهايى‏شيرين‏تر از شيرين شود. لحظه‏اى ديگر، واپسين لحظه‏ى چشيدن تمنايى سركش ونيرومند، ميلى بى‏امان، تب و تاب به نهايت رسيده‏اى كه هنوز از تحقق يافتن طفره‏مى‏رود، زيرا آگاه است كه كاميابى تنها لحظه‏اى مى‏پايد. هانو بالاتنه‏ى خود را به آرامى‏راست كرد، چشم‏هايش درشت شد، لب‏هايش لرزيد و با فرو بردن هر نفس، پره‏هاى‏بينى‏اش به تپش افتاد. تعويق لحظه‏ى كاميابى ديگر ميسر نبود. آن لحظه آمد، آمد وسراپاى هانو را در خود گرفت. هانو ديگر در برابرش مقاومت نكرد. عضلاتش سست‏شد، سرش سنگين و بى‏رمق روى شانه افتاد، چشم‏ها را بست و لبخندى حسرت بار وكمابيش محزون كه از شادكامى وصف ناپذيرش خبر مى‏داد بر لبانش دويد. ترمولويى كه‏به كمك هر دو پدال آغاز كرده بود، در ميان چهچه و زمزمه‏ى موج در موج ويولون باباس درهم آميخت، به مى ماژور تغيير حالت داد، سپس ناگهان به فورته افزايش يافت ودر پى طنينى كوتاه يكباره خاموش شد.

محل به نظر مى‏رسيد شنوندگان از حال و هوايى كه موسيقى هانو در خود او پديدآورده بود سهمى برده باشند. براى مثال از آنچه گذشت چيزى دستگير خانم پرمانه‏دِرنشد. با اين همه لبخند پسرك از چشمان او پنهان نماند. خانم پرمانه‏دِر حركت بالاتنه‏ى‏پسرك را ديد، ديد كه سر كوچك، ظريف و محبوب او با حالتى حاكى از شادمانى به‏روى شانه افتاد.

با صدايى بغض‏آلود گفت: واى كه اين بچه چه غوغايى به پا كرد! و به سوى اودويد. ادامه داد: گردا، توم، اين بچه يك موتسارت است، يك ماير برMeyer Beer است،يك... و از آن جا كه نام درخورِ سومى به يادش نيامد، به بوسه باران كردن برادرزاده‏ى‏خود سرگرم شد. هانو، دست‏ها روى زانو، با نگاهى محو و حالتى خسته و بى‏رمق روى‏صندلى افتاده بود. سناتور به آرامى گفت: بس است، تونى، بس است! بيش از اين باد دردماغ پسرك نينداز!
 
بالا